1- از دیدارهای جسته و گریخته ای که با دکتر مرادی داشتیم چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما فکر می کنم مهمترین درسی که به م داد درس امیدواری بود. یادم می آید آن روزی را که در رستورانی اطراف خیابان آذربایجان ناهار می خوردیم و او با همان لهجه ی اصفهانی کهنه اش وضع امروز را با دهه ی 60 مقایسه می کرد و می گفت که شما جوان ها خیلی ناشکری می کنید و الان هرچه باشد از سال های دهه ی 60 خیلی فضا بازتر است و شما هم بهتر است به جای غرغر کردن بیخود، از کارهای هر چند کوچک اما موثر شروع کنید. ممکن است خیلی ها با این نظر مخالف باشند اما فکر می کنم این سخن بهره ی زیادی از حقیقت برده است...
2- جنسی دیگر از این نوع امیدواری را در آثار کارل پوپر هم دیده م.کارل پوپر فیلسوفی است که امید زیادی به پروژه ی مدرنتیه دارد و معتقد است که تاثیر پیشرفت های علمی را بر بهبود کلی وضع بشر نمی توان انکار کرد. او مخالف خوانی های بی پایان منتقدان مدرنیته - و مخصوصا متفکران آلمانی مکتب فرانکفورت- را به پشیزی نمی گیرد. در نگاه عقل سلیمی او معلوم است که وضع بشر امروز از صدسال پیش و دویست سال پیش بهتر شده است. کاملا آشکار است که علم و تکنولوژی مدرن به کمک انسان امروز آمده و در تخفیف دردها و رنج ها به او یاری رسانده اند. این ها چیزهایی نیستند که بشود انکارشان کرد. سر کارل فیلسوفی است که دغدغه های اجتماعی فراوانی دارد. همین دغدغه های اجتماعی او را به اتخاذ رویکرد عملی و ممکن - و نه آرمانی - سوق داده است. در نظر او ایدئولوژی های یوتوپیایی و مهندسی های اجتماعی کل گرا، ناگزیر، به خشونت منجر خواهند شد. چاره ی کار در مهندسی اجتماعی جزء به جزء است. درست همان چیزی که دکتر مرادی می گفت؛ کارهای هرچند کوچک اما موثر...
3- این اواخر که آثار علی میرسپاسی را می خوانم با روایت مشابهی از امید برخورد کرده م. میرسپاسی کاملا تحت تاثیر پراگماتیسم امریکایی است و مدام از رورتی و دیویی فکت می آورد. او امید جامعه شناختی کسانی مانند دیویی و رورتی را در مقابل یاس فلسفی هایدگر ( و نمونه ی ایرانی اش : فردید )، نیچه و فوکو می گذارد. از منظر او جامعه شناسی پروژه ای امیدوارانه و ممکن است و به همین دلیل شباهتی فراوان با دموکراسی دارد. میرسپاسی از همین منظر انتقادهایی بسیار کوبنده به روشنفکران فلسفه خوانده ی ایرانی- جواد طباطبایی، آرامش دوستدار و عبدالکریم سروش- وارد می کند و آن ها را متهم می سازد که برای حل مشکل ایران، راه حل هایی یوتوپیایی، ناممکن و تخریبی ارائه می کنند. راه حل های این روشنفکران نیز از جنس همان ایدئولوژی های آرمانگرایانه ای است که پوپر تمام عمر با آنها مبارزه کرد.
می اندیشم که میرسپاسی در انتقادهایش بر این سه روشنفکر ایرانی کاملا بر حق است...
4- سووال اینجاست که چطور می توان بین دکتر مرادی - فیلسوف علم از مکتب آلمان -، کارل پوپر- منتقد همیشگی اندیشمندان آلمانی- و دیویی و رورتی- پراگماتیست های امریکایی- ارتباطی مناسب و کارا برقرار کرد...