1- بسیار پیش آمده که خواسته م ایراد کامپیوتری را برطرف کنم. در این مواقع اولین راه حلی که امتحان می کنم ری-استارت کردن سیستم است. اگر ایراد رفع شد فبها... اگر نه به دنبال راه حل بعدی می گردم... در تمام این پروسه - و تا وقتی که تمام راه حل های تجربی را انتخاب نکرده م - اهمیتی به ریشه و علت اصلی مشکل نمی دهم. به دنبال آنم که در کمترین زمان ممکن از شر ایراد به وجود آمده خلاص شوم. تنها زمانی به صرافت یافتن ریشه ی اصلی مشکل می افتم که تمام راه حل هایم ناکام مانده باشند. به بیان دیگر، مهم خلاص شدن از شر مشکل است نه کشف علت واقعی آن.
2- پزشکی را در نظر بگیرید که بر اساس تحقیق و فرضیه ای نادرست، راه حلی عملی و کارا برای درمان بیماریی خاص - مثلا نوعی سرطان پیشرفته و بدخیم - کشف کرده است. چیزی که برای او - و طبعا بیماران و حتی جامعه ی پزشکی - مهم است درمان بیماری است و نه دریافتی دقیق و حقیقی از ریشه ی بیماری. تا زمانی که شیوه ی درمانی او پاسخ می دهد هیچ کس به دنبال به چالش کشیدن فرضیه ی مبنایی او نیست. مطلقا اهمیتی ندارد که شیوه ی درمانی او بر تحقیقاتی اثبات نشده و مشکوک بنا شده اند. مهم این است که این شیوه، کار می کند و او توانسته بیماران بسیاری را از چنگال بیماری و درد خلاص کند. تنها زمانی جامعه پزشکان به دنبال تفسیر تازه ای از ریشه ی بیماری می گردند که راه حل موجود کارآیی خود را از دست بدهد. در هر صورت، بیمار ترجیح می دهد درمان شود تا تبیین درست و مطابق با واقعی از علت بیماری به اش ارائه گردد. او به پراگماتیسم نیاز دارد نه رئالیسم.
3- همانطور که پوپر می گوید علم از مسائل آغاز می شود. انسان ها برای حل مسائلشان دست به جست و جو و تحقیق می زنند و به محض اینکه راه حلی عملی، کارا و مفید کشف شد، خود به خود و توجیه پذیر، فرآیند جست و جوی بیشتر متوقف می شود. موسسات تحقیقاتی پولشان را صرف تحقیق برای یافتن درمانی مجدد برای بیماریی که درمانش موجود است نمی کنند. اصل اقتصاد انرژی به ما می گوید که گره ای را که با دست باز می شود با دندان باز نکنیم...تنها زمانی به فکر استفاده از دندان - صرف انرژی بیشتر برای یافتن راه حلی متفاوت - می افتیم که راه حل موجود - یعنی همان دست- از پس باز کردن گره / مشکل بر نیاید.... این چیزی است که در عالم واقع رخ می دهد حالا هرچقدر هم واقع گرایانی همچون پوپر گریبان بدرند و سینه چاک کنند...
4- بر اساس سه بند فوق می اندیشم که هرچند واقع گرایی را نمی توان به کناری افکند، پراگماتیسم هم چیزی نیست که بتوان به این سادگی ها از میدان به درش کرد. حداقل اینکه پراگماتیسم با رویکرد عقل سلیمی سازگاری بیشتری دارد. هیچ عقل سلیمی وقت و انرژی خود را صرف نمی کند تا آن تفسیری از جهان را که به راه حل های عملی و کارا می انجامد به چالش بکشد... چو فردا شود فکر فردا کنیم.
5- سال هاست که دانشمندان وسوسه ی یافتن نظریه ای جامع که قادر به توضیح و تبیین همه ی پدیده ها باشد را کنار گذاشته اند. نور گاهی اوقات موج است و گاهی اوقات ذره... بر همین اساس می اندیشم که ابزارگرایی نیز- بدون شک - بهره ای از حقیقت برده است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر