الف)
شهر
با
مصطفي از خانهي طباطبايي بيرون ميآييم و به سمت فلكهي صفائيه حركت ميكنيم.
قرارمان در مرحلهي اول گفتوگو و سپس خريد چند كتاب است. خيابان صفائيه را به سمت
چهارراه بيمارستان پايين ميآييم. من دربارهي پيتر سينگر حرف ميزنم. مصطفي از
مطالعات تازهاش در اشارات ميگويد. ديگر به چهارراه بيمارستان نزديك شدهايم كه
مصطفي كوچهاي را ميپيچد. كوچهاي كه تاكنون از آن عبور نكردهام. ميگويم چه شد
مگر مقصدمان خانهي كتاب نبود؟ ميگويد نه. يكراست ميرويم كتاب روز. من ديگر
مشتري خانهي كتاب نيستم. با اكبري دعوايم شد! كوچه راه ما را كوتاهتر ميكند.
ميانبر زدهايم. مصطفي به شوخي ميگويد حالا اين كوچه هم خوشحال است كه يك بار به
كار ما آمده...
***
هركس
كه به شهري ناآشنا سفر كرده باشد ميداند كه نقشهي آن شهر تا چه اندازه ميتواند
مفيد و كارراهانداز باشد. نقشه البته ابزار مهمي است. ميتوان گفت مهمترين ابزاري
است كه ما تاكنون توانستهايم براي پرسه زدن در شهر ابداع كنيم. نقشه چيزهاي زيادي
را به ما نشان ميدهد: ميادين بزرگ شهر كجا واقع شدهاند، بزرگراهها به كجاها
سرك ميكشند و .... اما نقشه چيزهاي بسياري را نيز به ما نميگويد. نقشه دربارهي
بسياري چيزهاي مهم الكن است. نقشه نميداند كه كدام ميادين مهماند. كدام خيابانها
ارزشمندند. كجاها به درد قرارهاي عاشقانه ميخورند. نقشه حتي ميانبرها را هم نميداند.
نقشه ابزار ضعيفي است و بيانگر ضعفهاي ناگزير ماست در به تصوير كشيدن آنچه -
واقعا - در شهر رخ ميدهد. نقشه - بدون ترديد- ابزار چندان كارآمدي نيست اما حيف
كه ما تاكنون نتوانستهايم ابزاري كارآمدتر را تخيل كنيم...