بد نیست الان
از امریکا به اروپا برویم. در بین فیلسوفانی که اصطلاحا به "قارهای"
مشهورند کدام یک بیشترین تاثیر را بر فلسفهی شما داشتهاست؟
جواب من مارتین
هایدگر است. من اولبار کارهای او را در اواخر دههی پنجاه میلادی خواندم. برای
اینکه کنجکاو بودم که چه اتفاقاتی دارد در اروپا رخ میدهد.
کدام هایدگر جذابیت
بیشتری برای شما دارد: هایدگرِ اگزیستانسیالیست هستی و زمان[1]،
یا هایدگر هرمنوتیکدان هولزوگ[2]؟
در ابتدا، تنها
کتابی که ما باش آشنا بودیم هستی و زمان بود. تا اوایل دههی 60 میلادی، همه
هایدگر را فقط با هستی و زمان میشناختند، حتی در اروپا.
در ایتالیای
امروز، برخی فلاسفه مانند جیانی واتیمو[3]،
تمایل دارند که دو فاز تفکر هایدگر را در یک مسیر واحد وحدت بخشند، و بنابراین هایدگرِ
اگزیستانسیال را در یک چشمانداز مابعد متافیزیکی تازه ادغام میکنند. نظر شما
چیست؟
موافقم. من
ترجیح میدهم که فکر کنم هایدگر در تمام عمر برای رسیدن به یک هدف واحد تلاش کرد،
یعنی غلبه بر خود[4].
نامهای در باب اومانیسم[5] هستی
و زمان را رد میکند به همان شکلی که تفکر چیست؟[6]
نامهای در باب اومانیسم را رد میکند. این امر در فهم "ماجرای
هایدگر" و رابطهاش با نازیسم اهمیت بسیاری دارد. واقعیت این است که میان
فلسفهی امریکایی و فلسفهی اروپایی هیچگونه پیوستگیی وجود ندارد. روشنفکران
امریکایی فلسفه را یادشان رفته بود تا سالهای دههی شصت میلادی که کسانی مانند
هابرماس، گادامر، فوکو و دریدا آن را دوباره به یادشان آوردند. البته این به معنای
آن نیست که تعامل واقعی بینشان در کار بوده.