۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

توصیه‌هایی متفاوت برای علاقمندان به یادگیری زبان

تقریبا هر روز با کسانی مواجه می‌شوم که از من می‌خواهند در مورد زبان‌آموزی راهنمایی‌شان کنم. و این که چندبار شروع کرده‌اند و رها کرده‌اند؛ و اینکه نمی‌دانند از کجا شروع کنند؛ و اینکه علاقه دارند اما وقت ندارند! و اینکه چند ترم کلاس زبان رفته‌اند و اتفاقا پیشرفتشان هم خوب بوده اما الان همه‌اش دارد فراموششان می‌شود.

اما چگونه می‌شود زبانی را آموخت؟ این‌ها توصیه‌های من به کسانی‌اند که دوست دارند زبان بیاموزند. شاید کمی متفاوت باشند اما مطمئن باشید بدون در نظر گرفتن این مسائل نمی‌توان زبان یاد گرفت.

*

اول) می‌خواهید زبان بیاموزید. خب، اشکالی ندارد. بروید و یک سال دیگر بیایید!

شاید جمله‌ی بالا به نظرتان مسخره بیاید. اما حقیقتی بسیار مهم در آن نهفته است. ماجرا اینجاست که ما خیلی‌وقت‌ها «واقعا» به یادگیری زبان علاقه نداریم. بلکه صرفا «هوس» کرده‌ایم زبان بلد باشیم. همانطور که گاهی‌وقت‌ها «هوس» می‌کنیم گیتار فلامنکو بزنیم، تانگو برقصیم یا وزن کم کنیم. و هیچ‌وقت هم این هوس‌ها ما را به جایی نمی‌رساند. چرا؟‌ زیرا موفقیت به جز هوش به پشتکار و اراده‌ای پولادین نیاز دارد و تنها «میل واقعی» است که می‌تواند انسان را در چنین مسیرهای دشواری تا انتها به دنبال خود بکشد، و نه هوس. و البته تفاوتی تعیین‌کننده میان «میل واقعی» و «هوس صِرف» وجود دارد. میل واقعی شما را به سرمنزل مقصود می‌رساند و «هوس صرف» در میانه‌ی راه رهایتان می‌کند. اما چگونه می‌توانیم تشخیص بدهیم الان کدام یک در ما به جوش و خروش افتاده‌اند. اینجاست که می‌توانیم از گابریل گارسیا مارکز کمک بگیریم!



سال‌ها پیش گفت‌وگویی را با مارکز می‌خواندم؛ توصیه‌هایی به نویسندگان جوان. مارکز در جایی از این گفت‌وگو نکته‌ی ساده‌ای را گوشزد کرد که به نظرم باید‌ آن را طلا گرفت. گفت توصیه‌ی من به نویسندگان جوان این است که صرفا داستان‌هایی را بنویسند که سال‌هاست دارند در ذهنشان با آن زندگی می‌کنند. چرا؟ چون تنها این داستان‌ها را می‌توان نوشت و خوب نوشت. چون تنها این قبیل داستان‌ها می‌توانند به سرانجام برسند. بقیه به احتمال زیاد در میانه‌ی راه رها خواهند شد و یا اگر به آخر هم برسند آنچنان کم رمق‌اند که هیچ کس رغبتی به تمام کردنشان ندارد.

پس یک بار دیگر به جمله‌ی بالا برگردیم. از کجا بدانیم دچار «هوس صرف» شده‌ایم یا حقیقتا «میلی واقعی» در ما به کار افتاده‌است؟ پاسخ ساده است. «هوس صرف» یک روز دیگر یا یک هفته‌ی دیگر یا حداکثر یک ماه دیگر جذابیتش را برای شما از دست می‌دهد و خاموش می‌شود. اما «میل واقعی» سال‌ها با شماست. مدام به آن فکر می‌کنید و با آن مشغول‌اید. نه صرفا امروز و فردا، بلکه امسال و سال بعد و سال بعدتر از آن. مثالی شخصی بزنم. دوستان نزدیک و فیس‌بوکی‌ام می‌دانند که این روزها مشغول یادگیری زبان آلمانی‌ام. اما آنها نمی‌دانند که من چندین سال با این «میل مبهم» سر و کله زدم تا بالاخره مطمئن شدم که این «هوسی صرف» نیست و «میلی واقعی» است. و تازه آن وقت دست به کار یادگیری زبان آلمانی شدم.

پس بروید و یک سال یا دو سال بعد بیایید!







دوم) می‌گویید علاقه دارم اما وقت ندارم؟ پاسختان می‌دهم که وقت دارید اما علاقه ندارید!

ماجرا ساده است. همه‌ی ما به یک اندازه وقت داریم. اما اولویت‌هایمان فرق می‌کند. و همین اولویت‌هاست که باعث می‌شود عاقلان به دنبال پول در آوردن بروند و دیوانگان زبان آلمانی بخوانند! و دقیقا همین اولویت‌هاست که باعث می‌شود دسته‌ی اول وقت برای یادگیری زبان نداشته باشند و دسته‌ی دوم وقت برای پول درآوردن!

می‌گویند برده‌فروشی برده‌ای را به قیمتی گزاف به پادشاهی فروخت. ادعایش این بود که برده استعدادی شگرف دارد و می‌تواند تشخیص دهد چه کسی واقعا «تشنه» است و چه کسی «تشنه» نیست. پادشاه هم با همین توجیه برده را خرید و ضیافتی ترتیب داد تا برده‌ی تازه و خارق‌العاده‌اش را به نمایش بگذارد. قرار بود برده بدون اینکه مهمانان چیزی بگویند به آنها «سرویس آبی» بدهد! اما هر چه منتظر ماندند خبری نشد. تا اینکه یکی از آنها داد زد: «تشنه‌ام است، آب می‌خواهم» اما در کمال تعجب برده جواب داد: نه، تو «واقعا» تشنه نیستی! این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد و جواب برده همیشه همان بود. تا اینکه یکی از مهمانان که طاقتش طاق شده بود بدون اینکه منتظر سووال و جواب بیهوده شود بلند شد و رفت از «دستگاه بیوفامیلی» برای خودش آب ریخت و خورد. اینجا بود که برده به حرف آمد: «آها... این واقعا تشنه‌اش بود!»

پس، یادتان باشد که اگر وقت برای انجام کاری ندارید یک معنی بیشتر ندارد: به آن کار بی‌علاقه‌اید!

اما نکته‌ی دیگری هم وجود دارد. یادتان باشد که صرف «وقت گذاشتن» کافی نیست. در واقع، «کمیت وقت» اهمیت ندارد بلکه «کیفیت» وقت است که تعیین‌کننده است. مثلا چه بسا شما در طول روز به همه‌ی کارهایتان برسید و بخواهید ساعت یازده شب زبان بخوانید. این هیچ ارزشی ندارد! یادتان باشد که وقت‌های مفیدتان را باید صرف زبان خواندن کنید نه وقت‌های مرده‌تان را...

آخر) فرض کنید زبانی را آموخته‌اید، می‌خواهید با آن چه کار کنید؟

آدم‌های زیادی را دیده‌ام که مدرک دانشگاهی زبان دارند و یا چند ترم زبان خوانده‌اند و از قضا پیشرفت خوبی هم داشته‌اند. اما بعد همه‌چیز یادشان رفته است. چرا؟ چون در زندگی واقعی هیچ کاری با زبان ندارند. یادتان باشد که اگر «حقیقتا» کاری با زبان نداشته باشید یاد گرفتن آن بیهوده است! بالاخره باید از این مهارت در جایی استفاده کنید. وگرنه خیلی سریع پژمرده می‌شود و می‌پوسد. خب، کارتان با زبان انگلیسی چیست؟ می‌خواهید بروید خارج و حالش را ببرید؟ شغلتان ایجاب می‌کند که زبان بدانید؟ شیطان به پس کله‌تان زده است و می‌خواهید – زبانم لال و بلا به دور - مترجم شوید؟ دوست دارید راهنمای تور شوید و با پیرزن‌هایی که به ایران می‌آیند خارجکی اختلاط کنید؟

هیچ‌کدام؟ خوشا به حالتان! بروید مثل آدم زندگی‌تان را کنید. خوشبختانه نیاز نیست با یاد گرفتن زبان وقت و انرژی و پولتان را هدر دهید...


..............
در همین ارتباط بخوانید:






۹ نظر:

  1. مسیح عزیز, مرسی! بهتر از این نمی شد, برای تنظیم مغز و روان به منظور زبان آموزی توصیه عملی و جدی و هدفمند ارائه داد. راستی الآن تو آلمانی تا کجا پیش رفتین؟

    پاسخحذف
  2. خواهش می‌کنم دوست نادیده...نظر لطفتان است. من راستش پنج شش ماهی می‌شود که آلمانی رو شروع کردم. ابتدا با فایل‌های صوتی رادیو دویچه وله کار کردم. بعد رفتم سراغ روزتا استون و الان هم بیشتر با سایت دولینگو کار می‌کنم... البته هنوز خیلی مونده تا به سطح شما برسم!
    :)

    پاسخحذف
  3. اگر دوست دارین, با توجه به سطح مطالعات فلسفی شما, من هم بدم نمیاد روی یکی از متون اساسی فلسفه برای ترجمه از آلمانی با شما همکاری داشته باشم. البته این امر مشروط به این است که شما تجربه چاپ کتاب و کار با ناشران را داشته باشین.
    این بهترین روش رایگان برای آموزش آلمانی هم هست.

    پاسخحذف
  4. دوست عزیز.... ممنون از پیشنهادتون. راستش پیشنهاد قابل تامل و ارزشمندیه. اما من در حال حاضر اونقدر آلمانی نمی‌دونم که بتونم متن فلسفی آلمانی رو بخونم یا بفهمم. به همین خاطر - طبیعتا - تمام بار ترجمه بر دوش شما خواهد افتاد! به همین خاطر، به من فرصت بدید تا کمی بیشتر جلو برم و برسم به جایی که احیانا خودم یکی دو متن کوچک رو ترجمه کرده باشم. بعد، می‌تونیم چنین پروژه‌ای رو مشترکا آغاز کنیم...

    پاسخحذف
  5. مخالفم.
    شما با یک صفحه ترجمه فلسفی از آلمانی کاملاً وارد دنیای فلسفه آلمان میشین و روش کار و نحوه جستجو و ساخت صحیح واژه های فلسفی (برای واژگان فارسی غلط در ترجمه از دیگر زبانها) را می آموزین. حالا مسیر کارتون رو ‍پیدا می کنین و دیگه درگیر کلیات رزتا ستون و دویچه وله نخواهید بود. در واقع اون قسمت به جایگاه دیگه ای تعلق داره که لزوماً در این زمان و برای این هدف شما (مطالعات ترجمه در فلسفه) ضروری نیست.
    این کار میتونه به صورت ضمنی و با فاصله زمانی زیاد، مثلاً یک هفته یا دو هفته ای یک روز آغاز بشه تا کم کم سرِ صبر به تعمیق کار برسین. برای من هم هدایت مطالعاتی و گزین واژه های فلسفی از جانب شما ارزشمنده تا با سرعتی معقول و تدریجی کار ترجمه آثار بنیادین فلسفه و در نهایت فرهنگ واژگان فلسفی از اصل آلمانی را با همکاری شما و شاید در آینده با همکاری دیگرانی دیگر پی بگیرم.
    چنان که مطلع اید من از 3-4 سال ژ
    پیش که به ایران بازگشتم، درگیر درآمدزایی هستم و این مهم در این مرحله از زندگی من احتمالاً 5 تا 10 سال دیگر به طول می انجامد و فرصت من هم هرازگاهی به طور محدود برای استارت این کار و پروش یک همکار کفایت می کند، نه بیشتر.

    پاسخحذف
  6. قبول دارم که من به عنوان مترجم متن بالاخره باید از جایی شروع کنم به سروکله زدن مستقیم با متن..
    خب... ایرادی ندارد. اما اجازه بدهید من یکی دو کاری را که در دست دارم تمام کنم. بعد با یکی از دوستان که در حوزه‌ی فلسفه‌ی آلمانی صاحب‌نظر است مشورت می‌کنم تا کتابی را معرفی کند و ... آن وقت می‌توانیم جلسه‌ای مقدماتی بگذاریم و ببینیم چطور می توان کار را شروع کرد.

    پاسخحذف
  7. In Ordnung! So, wir melden uns!

    پاسخحذف
  8. سلام حضرت محمودی عزیز
    واقعاً از خواندن این متن لذت بردم و کلی هم خندیدم. شما اصل مطلب را بیان کرده اید و دیگر جایی برای سخن نگذاشته اید. از قضا این حقیر هم چند سال است که در فکر آموختن آلمانی هستم و حتا یکی دو بار شروع هم کردم ولی به همان دلایلی که شما در بالا گفته اید قضیه رها شده است. کاش می شد حالا که به صورت جدی می خواهم آلمانی را شروع کنم کمی راهنمایی ام می کردید که آغاز راه کجاست. یادم هست که پارسال جلو درمانگاه قرآن و عترت همدیگر را دیدیم و ساعتی گپ زدیم. من آن روز عازم ترکیه بودم. متأسفانه بعد از توفیق دیدار شما را نداشتم. الآن ده روزی است که به سارایوو آمده ام و تا اول اردیبهشت 93 اینجا خواهم بود. فرصت خوبی پیش آمده که آلمانی را شروع کنم.
    دوست شما
    محمد سوری

    پاسخحذف