اول.
یادم میآید هشت سال پیش
را. انتخابات به دور دوم کشیده شده بود و همهی نیروهای تحولخواه تمام امکانات
خود را بسیج کرده بودند تا هاشمی بر احمدینژاد پیروز شود. در یکی از آن روزها، در
دفتر کاری در خیابان چهارمردان قم، نشسته بودیم. محمد–ص با عصبیت سیگار میکشید و
میگفت: «اگر احمدینژاد در انتخابات پیروز شود دیگر ایران جای زندگی کردن نیست و
من از ایران میروم.» و من نیز با خود فکر میکردم که چطور میتوانم این چهار سال
احتمالی را تحمل کنم. گمانم این بود که با پیروزی احمدینژاد دنیا به آخر خواهد
رسید.
احمدینژاد بازی را برد
و محمد هم از ایران رفت. او حالا در نروژ زندگی میکند. و من – مانند خیلیهای
دیگر – اینجا ماندم. آن چهار سال احتمالی تبدیل به هشت سال شد. و ما واقعا دوران
سختی را تجربه کردیم؛ از هرجهت. مشخصا، من به دلیل ماجراهای بعد از انتخابات حتی دستگیر
هم شدم؛ ده روز در بازداشتگاه وزارت اطلاعات و حدود سه ماه در زندان لنگرود قم.
بله. دوران تنگی را
گذراندیم و اقتصاد کشور متلاشی شد. اما جانسختی به خرج دادیم و زنده ماندیم. و و
این روزگار تلختر از زهر گذشت. و البته دنیا هم به آخر نرسید. و حالا به دوران
بعد از احمدینژاد فکر میکنیم.
دوم.
در نگاه به گذشته، باید
بپذیریم که بخش عمدهای از کنشهای ما پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1388،
انتحاری و نومیدانه بود. اما عالم سیاست جای کنشهای امیدوارانه است و نه انتحاری.
کنش انتحاری و نومیدانه لاجرم به بازی باخت – باخت میانجامد. و همینطور هم شد. حکومت
باخت و ما هم شدیدا ضربه خوردیم. تا آنجا که من میدانم بخش اعظم نیروهای تحولخواه
با این حکم موافقاند. فقط دعوا بر سر این است که کدام طرف بیشتر باخت. خیلیها با
خوشحالی میگویند که باخت طرف مقابل سنگینتر بود. اما راستش من چنین عقیدهای ندارم.
زیرا ما میتوانستیم از بازی باخت – باخت جلوگیری کنیم و نکردیم. دست به کنشهای انتحاری،
نومیدانه و بسیار خطرناک، زدیم. این باعث شد طرف مقابل نیز – که بقای خود را جدا
در خطر میدید – برای حفظ خود هم که شده
دست به عکسالعمل شدید و خشن بزند.
از آن همه ماجرا، تصویری
در ذهن من مانده که خوب به فهم بحث فعلی کمک میکند. در عاشورای 88، رانندهی آن
تویوتای نیروی انتظامی قصد له کردن مردم را نداشت. فقط میخواست به هر نحو ممکن از
معرکه بگریزد. به همینترتیب، کنشهای نومیدانه و انتحاری ما باعث شد طرف مقابل
برای فرار از مهلکه هم که شده ما را زیر بگیرد. ما باختیم. آنها هم باختند. کم و
زیادش اهمیت اندکی دارد.
به نظر من، مهمترین
درسی که باید از آن ماجرا میگرفتیم این بود که «کنش انتحاری و نومیدانه چارهی
کار نیست...»
سوم.
برگردیم به امروز. بسیار
خوشحالم که خاتمی دعوتهای متعدد را برای کاندیدا شدن نپذیرفت. او طبعا دلایل خود
را داشت. اما به نظر من، حضور او در انتخابات جدا میتوانست بازی باخت – باخت دیگری
را آغاز کند. بازیی که ما احتمالا از آن جان سالم به در نمیبردیم. جالبتر – عجیبتر
و خطرناکتر – اینکه بعضی از دعوتکنندگان خاتمی این را در نظر داشتند و حتی رویش
حساب هم میکردند! گویی یکبار باختن شدید و ضربه خوردن بسیار کافی نبوده و آنها –
واقعا – به دنبال آنند تا کار اصلاحطلبی را یکسره کنند. آنچنان که رشید اسماعیلی
در مقالهی به زعم من درخشان «در ضرورت نيامدن خاتمی، ۱۰ گزاره در پاسخ به محمدرضاجلايیپور» نوشت:
"هسته سخت و اصلی
بسياری از تحليلها و استدلالها به سود حضور محمد خاتمی در انتخابات رياست جمهوری
سال ۹۲ اين است که با نامزدی او اصلاحطلبان میتوانند بازی حاکميت را به هم بزنند
و اجازه ندهند که حاکميت انتخابات را بیهزينه مهندسی کند. به جد معتقدم که شرکت
در انتخابات به منظور تحميل هزينه به حاکميت خصوصا در موازنهی قوای کنونی نه يک
سياست اصلاحطلبانه است و نه کمکی به گذار مسالمتآميز ايران به دموکراسی میکند.
(مگر اينکه تلفات سال ۸۸ را مفيد بدانيم) «سياست تحميل هزينه» به حاکميت يک بازی
«دو سر باخت» است، به اين معنا که اگرچه برای حاکميت گران تمام میشود ولی هزينه
آن برای اصلاحطلبان سنگينتر خواهد بود. چنانکه جريانات سال ۸۸ نيز هزينهی
سنگينی برای نيروهای اصلاحطلب و تحولخواه داخل کشور داشت، بدون اينکه پرداخت اين
همه هزينه روزنهای به اصلاح و گذار مسالمتآميز بگشايد. پيامد هزينههای پرداختشده
طی قريب به ۴ سال گذشته فروپاشی تشکيلات سياسی و اضمحلال يا دستکم تضعيف شديد
شبکهها و نهادهای مدنی مدافع اصلاحطلبی و دموکراسی خواهی بودهاست..."
و یا آنچنان که وبلاگ
ایمایان در یادداشت «هاشمی 92» نوشته است:
"برای اینکه بدانیم و ببینیم که آیا وضع فعلی شایستهی ماست
یا نه، بررسی دلایل دعوتکنندگان از خاتمی را پیشنهاد میکنم. اگر پژوهشگری پیدا
شود و مجموع نامهها و نوشتهها را بررسی کند به نظرم به یأس نسبی برسد. اینها
استادان و فرهیختگان ما بودند و هستند. غرض اینکه ادّعایی بیش از آنچه حقّ ماست
نداشته باشیم. در ضمن، گرچه میدان سیاست و اجتماع با آزمایشگاه علوم تجربی تفاوت
میکند ولی بد نیست این دوستان هم به کارنامهی خود نگاهی بیفکنند. اسب تروای
اصلاحطلبان این بار واقعاً شوخی شوخی نزدیک بود به میان سبزها بیاید و آنان را از
هم بپاشد."
هر دو مقاله بسیار
خواندنیاند. و من خواندنشان را به کنشورزان امروز ایران توصیه میکنم. اما اگر
بخواهم پیام این دو مقاله را در یک جمله خلاصه کنم آن این است که «کنش انتحاری و
نومیدانه چارهی کار نیست.»
چهارم.
ویژگی اصلی کنش
امیدوارانه این است که یک، ماجرا را همه-هیچ (صفر یا صد) نمیبیند و دو، دچار این
خیال باطل نیست که این آخرین شانس ماست و دنیا بعد از آن به آخر خواهد رسید. متاسفانه
در ماجراهای چهار سال پیش کنش ما هیچکدام از این معیارها را نداشت. بازی را همه –هیچ
دیدیم و تمام فرصتها را برای مذاکره و دستیابی به راهحلی مسالمتآمیز و منطقی از
دست دادیم. همه را میخواستیم و به کمتر از همه هم راضی نبودیم. به همین دلیل
فراموش کردیم که سیاست هنر چانهزنی است. از طرف دیگر، تصور کردیم که این آخرین
شانس ماست، پس اگر ببازیم برای همیشه شکست خوردهایم و هرگز نمیتوانیم سر راست
کنیم. دقیقا بر اساس این تصورات بود که دست به کنشهای کاملا انتحاری زدیم. و آن
شد که نباید میشد.
پنجم.
به انتخاباتی دیگر نزدیک
میشویم. یادمان باشد که در عالم سیاست، رویکرد صفر یا صد (همه یا هیچ) بسیار
خطرناک است. یادمان باشد که حتی اگر اینبار هم شکست بخوریم فرصتهای دیگری در
آینده نصیبمان خواهند شد. پس نباید در دام کنشهای انتحاری بیفتیم. یکبار این راه
را رفتیم و ما را به جای مناسبی نرساند.
یادمان باشد که بازی هیچوقت
تمام نمیشود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر