1- مادر به همراه دخترکش کنار دیوار ایستادهاند.
از همان دور معلوم است که گدا هستند و به امید کمک آمدهاند. هیچکس به آنها توجهی
نمیکند. بدتر آنکه، هیچکس حتی رویش را به سمت آنها هم بر نمیگرداند. انگار هرکس
به دوقدمی آنها میرسد به طرزی خارقالعاده کر و کور میشود. میرسم به آنها. زن
میگوید آقا... اهمیتی نمیدهم و رد میشوم. نیم ساعت بعد که همان مسیر را بر میگردم
باز با آنها برخورد میکنم. زن میگوید آقا... باز هم اهمیتی نمیدهم و ... چند
قدمی که بر میدارم عمق فاجعه کمکم خودش را نشان میدهد.
2- مسئولان امر از هر فرصتی استفاده میکنند تا اعتماد مردم را به گداهای
خیابانی از بین ببرند. طوری که آنها تبلیغ میکنند اینها همهشان مشتی ثروتمند
دروغگویند که در محلههای اعیاننشین شهر خانههای بزرگ و ماشینهای بزرگ دارند.
پس به هیچوجه نباید ریالی به آنها کمک کرد. امیدوارم نیتشان خیر باشد اما واقعا
نمیفهمم که چرا اینقدر اصرار دارند اعتماد و اطمینان میان مردم را از بین ببرند.
واقعا برای چه تمام زورشان را میزنند تا ساختارهای غیررسمی روابط میان طبقات
مختلف جامعه را از بین ببرند، و دستگاههای خودساخته و غیرکارآمد - در اینجا کمیتهی
امداد - را به جای این ساختارهای سنتی و صیقلخورده بگذارند. یعنی از پیامدهای
ناخواستهی این کار اطلاع ندارند؟ یعنی در این مجموعهی عریض و طویل، یک نفر هم
نیست که به این دوستان هشدار بدهد این همه تبلیغات مستمر دربارهی شیاد بودن گداهای
خیابانی، ممکن است مانع کسب درآمد تکوتوکی گدای سابقهدار بشود، اما به قول رابرت کی مرتون، پیامدهای ناخواسته و پیشبینیناشدهی بسیار خطرناکی هم دارد که به این
راحتیها نمیشود درمانشان کرد؟ کسی نمیداند که این تبلیغات مستمر باعث شده که
حساسیت ما نسبت به درد و رنج و درخواست کمک همشهریهای غریبهمان کاملا از بین
برود و به اصطلاح، پوستمان در برابر التماس کلفت شود، زیرا اینطور در مخ ما فرو
کردهاند که بدون استثنا، هرکس در خیابان از ما طلب کمک بکند دروغ میگوید و قصد
سرکیسه کردن ما را دارد؟ آیا مسخره نیست که در یک جامعهی اسلامی، یکی از اهداف
ضمنی تبلیغات رسمی و برنامههای تلویزیون، بیاعتماد کردن مردم به یکدیگر است و
چنان، در طول سالها، این کار را با جدیت و استمرار و اصرار انجام داده که حتی
کسانی که تماشای تلویزیون بخش بسیار بسیار اندکی از برنامهی روزانهشان را تشکیل
میدهد هم ناخودآگاه تحت تاثیر این تبلیغات قرار گرفتهاند؟
3- ریچارد رورتی در سخنرانی "اخلاقیاتی برای امروز" بعد از زیر
سووال بردن ملاکهای کانتی فلسفهی اخلاق، چنین مینویسد:
"در نظر آنها كه معتقد به آرمان فايدهگرايانهي بيشينهكردن خوشبختیاند،
پيشرفت اخلاقي به معناي افزايش تعداد كساني است كه تمايلات و خواستههاشان در نظر
گرفته ميشود. اين آرمان به دنبال چيزي است كه فيلسوف امريكايي معاصر، يعني پيترسينگر، نامش را "بزرگ شدن حلقهي ما" ناميدهاست. يعني افزايش تعداد آدمهايي
كه ما آنها را يكي از خودمان ميدانيم."
به نظرم میآید که این میتواند ملاک خوبی باشد برای ارزیابی جامعهی امروز
ما...
4- چیزی که در جامعهی امروز شاهدیم این است که "حلقهی ما" روز به
روز در حال منقبض شدن است. روزگاری بود که همهی همشهریها، حداقل همهی همسایهها،
و در نهایت همهی اعضای فامیل جزو حلقهی ما محسوب میشدند. اما در بلایی که این
روزها به جان ما افتاده، روز به روز از مساحت این حلقه کاسته میشود. چیزهایی را
میبینی که تا دهسال پیش نمیدیدی. حداقل فاجعه اینقدر به تو نزدیک نبود و
دریدگی و درندهخویی و بیاخلاقی و حرص و آز خونبار به صفحههای دور و نادر
روزنامهها اختصاص داشت. اما این روزها چه؟ بحران اخلاقی - بحران تنگتر و تنگتر
و تنگتر شدن حلقهی ما - به پشت در خانهات رسیده است. همه به طرز خارقالعادهای
تا به دوقدمی یکدیگر میرسیم کر و کور میشویم، اهمیتی هم ندارد که این دیگری
کیست. غریبهای است که دخترش را در بغل گرفته و ملتمسانه صدایت میزند یا عموزادهای
است که .... برادری است که...
5- این بلایی است که بحران اقتصادی سالهای اخیر بر سر ما آورده. قاعدهی خوان
یغما این است که در آن هیچکس به هیچکس نیست و اوضاع اقتصادی در این سالها هیچ
فرقی با خوان یغما ندارد. حلقهی ما - یعنی حلقهی کسانی که سرنوشتشان برایمان مهم
است و بهشان فکر میکنیم - روز به روز دارد تنگتر و تنگتر می شود تا جایی که
هیچکس به جز خودمان در آن جا نمیگیرد. میاندیشم که این همان محشری است که وعدهاش
را به ما دادهاند. بیابانی بیپایان که هرکس وحشتزده به این طرف و آن طرف میدود
و برادر برادر را نمیشناسد و همه فقط و فقط به خودشان فکر میکنند و نه چیز
دیگر.... بله! این همان محشری است که قرار بود در آیندهای دور انتظارمان را بکشد.
تنها لخت و عور شدنمان مانده که آن هم چندان چیز عجیب و غریب و نشدنیی نیست!
------------
در همین رابطه بخوانید:
خوان یغمای اقتصادی و قامت نحیف فرهنگ
و دربارهی قانون پیامدهای ناخواسته، بند سوم از این یادداشت را بخوانید:
قانون پیامدهای ناخواسته و آتشی که از آن بر جا منطقه افتادهاست.
------------
در همین رابطه بخوانید:
خوان یغمای اقتصادی و قامت نحیف فرهنگ
و دربارهی قانون پیامدهای ناخواسته، بند سوم از این یادداشت را بخوانید:
قانون پیامدهای ناخواسته و آتشی که از آن بر جا منطقه افتادهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر