[توضیح مترجم: این سومین و احتمالا آخرین گفتوگویی است که از کتاب «گفتوگو با فلاسفهی امریکایی» اینجا منتشر میکنم. گفتوگوهای قبلی با ریچارد رورتی
و توماس کوهن بودند. که لینک آنها در انتهای همین مطلب میآید. این گفتوگو را هم در
دو بخش میآورم. و به عادت پیشین، فابل پی.دی.اف کل گفتوگو را هم در پایان بخش دوم
برای دانلود میگذارم. به قول سعدی: «غرض نقشی است کز ما باز ماند / که هستی را نمیبینم
بقایی.» دیگر اینکه، هیچ ترجمهای بدون ایراد نیست، پس بسیار خوشحال خواهم شد اگر به
اشکالی برخوردید آن را به من منتقل کنید. و نکتهی آخر اینکه بنا دارم دو گفتوگوی
قبلی را ویرایش مجددی کنم و هر سه گفتوگو را در قالب یک فایل پی.دی.اف اینجا بیاورم.
کی؟ امیدوارم هر چه زودتر همت کنم.]
*****
در مقايسه با ديگر
فيلسوفان امريكايي معاصر، شما دشمني بيشتري با تفكر تحليلي نشان ميدهيد، هرچند كه
خود براي سالهاي زيادي متفكر تحليلي بودهايد. ماجرا چيست؟
آنچه بر من رفت مشابه
چيزي بود كه بر بسياري ديگر از فيلسوفان جوان امريكايي رفت. در دانشگاه به ما
آموختند كه چه چيز را دوست نداشته باشيم و چه چيز را جزو فلسفه محسوب
نكنيم. به ما آموختند كه بعضي كتابها را دوست نداشته باشيم و بعضي نويسندگان
را طرد كنيم. نظر من را بخواهيد اين كار فاجعه است. و بايد در همهي مدرسهها و
دپارتمانها و انجمنهاي فلسفي متوقف شود.
اين به نوعي سانسور
ميماند. نويسندگان ممنوعه چه كساني بودند؟
در كالج من دوستدار
كيير كگارد بودم، اما به من آموختند كه او بيشتر شاعر است تا فيلسوف. بعد از او
نوبت به ماركس رسيد، كه من در بخش زيادي از حيات فكريام به او علاقه داشتهام. من
سالهاي زيادي ماركسيست بودم، اما باز هم آنها به من ياد دادند كه بينديشم ماركس فيلسوف
نيست و نظريهپرداز اجتماعي است. و من فرويد را دوست ميداشتم، اما ياد گرفتم كه
بينديشم روانشناسي نيز فلسفه محسوب نميشود. در دوران فوق ليسانس مدام در حال تنگتر
كردن قلمرو فلسفه بودند. حتي زماني كه من استاديار بودم نيز اين ماجرا ادامه داشت. افسوس
ميخورم كه تازه بعد از چهل سالگي شروع كردم به شوريدن بر ضد اين عادت تفكر؛ عادتي
كه گمان ميكرد فلسفه فقط فلسفهي تحليلي است.