1- لیسانس مدیریت گرفتم. به زور.بدون تعارف آخرش به زارت و زورت افتاده بودم. بعد دوران طولانی آزمون و خطا شروع شد. می دانستم که نمی خواهم مدیریت بخوانم، اما نمی دانستم که می خواهم چه بخوانم. دوران سختی بود.
2- فلسفه خواندم. رهایش کردم، بدون تعارف حوصله ی خواندن چرندیات هگل و امثال هگل را نداشتم. حرف های بی فایده ای در مورد موضوعاتی از اساس مشکوک! یک بار هم چسبیدم به زبانشناسی. برای اینکه مجبور شوم به خواندن زبانشناسی و کنکور ارشد دادن، حتی - در حرکتی انقلابی و طبعا حماقت بار ( ! ) - یکباره کل منابع ارشد زبانشناسی را خریدم. خب. به کاهدان زده بودم. خواندن زبانشناسی دو روز - شاید هم کلا 36 ساعت! - طول کشید. حوصله ی روده درازی های بی پایان درباره ی نحو زبان را نداشتم. به همین سادگی. کتاب ها هم ماندند روی دستم.
3- دیگر ناامید شده بودم. با خودم می گفتم خدا مرگت بدهد که هیچ چیزیت به آدم ها نرفته. رشته ای علمیی هم در دنیا برایت وجود ندارد. دوران سختی بود. کاملا و جدا به این فکر افتاده بودم که رشته ی علمیی منحصر به فرد و تازه برای خودم از اساس بسازم. و این کارم کاملا معقول بود. کاملا مطمئن شده بودم که هیچ رشته ای در دنیا وجود ندارد که مجموعه ی علاقه ی متنوع، هردمبیل و آسمان - ریسمانی من را پوشش بدهد... این رشته ی تازه ملغمه ی بود از زبان شناسی، فلسفه، روایت شناسی، مردم نگاری، ادبیات، تاریخ و...
4- اینجا بود که رسیدم به جامعه شناسی. جامعه شناسی همان چیزی بود که می خواستم. آش در هم جوشی از وبر و مارکس تا پوپر و گافمن و فوکو... خلاصه، همه چیز و هیچ چیز...!
.......
سووال مهم این است که آیا به ازای علاقه ی عمده ی هر انسانی روی زمین یک رشته ی تحصیلی به وجود آمده است؟
اولین چیزی که به نظر می رسد این است که تعداد حوزه های مختلف علوم بسیار ناچیزتر از تعداد انسان هاست. آیا واقعا این تعداد محدود رشته ی علمی نیاز میلیون ها انسان را پوشش می دهد؟
آیا چنین چیزی ممکن است؟
........
فکر می کنم ما رفتاری "پله ای" با دانسته هایمان می کنیم. همین رویکرد است که باعث می شود سرانجام در یک رشته ی مدون علمی آرام بگیریم و نیاز نداشته باشیم که رشته ای تازه برای خودمان تولید کنیم [ در فرصتی دیگر در این مورد مفصل حرف می زنم ]
البته دوره هایی نیز هست که در آن ها رشته هایی تازه متولد می شوند. مثلا همین جامعه شناسی، عمر زیادی ازش نمی گذرد. حدودا دویست سال. دورکیم بیچاره مجبور بود فلسفه و تعلیم و تربیت درس بدهد تا روسای اکول نورمال از خر شیطان پیاده شوند و قبول کنند که جامعه شناسی نیز برای خودش حوزه ی علمی مستقلی است.....
همین... چیزهای نصفه و نیمه ای بود که باید می نوشتمشان...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر