۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

ارزش های متوسط همچون بیابانی خالی از تابلوهای راهنما


دیشب دوباره بحثی شد درباره ی کتاب کیوساکی ( پدر پولدار، پدر فقیر ) و ارزش های متوسط. طرف مقابل مثل همیشه روی ارزش های والای انسانی مثل قناعت، مناعت طبع، مصرف کمتر و حفظ محیط زیست تاکید می کرد و معتقد بود چنین کتاب هایی در تعارض با ارزش های والای انسانی هستند. به علاوه باعث نابودی محیط زیست (!) و هزار تا کوفت و زهرمار دیگر می شوند! طبیعتا من هم، همانطور که قبلا هم گفته م و نوشته م، مخالف این حرف های غیر واقع گرایانه بودم و مثل همیشه روی لزوم به رسمیت شناختن ارزش ها و علایق متوسطی مثل علاقه به ثروت، شهرت، غریزه ی جنسی، باده نوشی، قماربازی و ... تاکید کردم.
طبیعتا دوباره به نتیجه ای نرسیدیم. شاید به این خاطر که من صورت بندی درستی از استدلال هام ارائه نکردم. لابد چون، به اشتباه، فکر می کنم موضعم آنقدر عقلانی است که فهمش نیاز به تلاش زیادی ندارد- همانطور که گفتم... به اشتباه!
بگذریم.
اما... اینجا نمی خواهم دوباره حرف های تکراری گذشته ام را تکرار کنم. بلکه به دنبال آنم تا از منظری متفاوت به قضیه نگاه کنم. حرف هایم را در احکامی چندگانه می آورم و تذکر می دهم این ها هم مانند قبلی ها در واقع صورت بندی های خامی هستند از طرح و اندیشه ای کلی در باب بازگشت به عقلانیت ارزشی و لزوم به رسمیت شناختن ارزش های متوسط. امید که بتوانم این طرح را به جای درست و درمانی برسانم.
اما این از احکام:

1- کتاب هایی مانند پدر پولدار پدر فقیر و ... را که به ارزش های متوسط می پردازند نمی توان – سرسری و ناخوانده – متهم کرد به آموزش طماعی، هوس ورزی یا ترویج ارزش های کم مایه و پست. خواندن دقیق و همدلانه ی چنین کتاب هایی درستی این گزاره را اثبات می کند. طبیعتا می توان در بین آنها بعضی را یافت که نگاهی حقیر و سودجویانه به این ارزش ها دارند اما شکی وجود ندارد که کتاب های ارزشمند بسیاری نیز در این زمینه وجود دارد. در هر صورت، رد کورکورانه ی چنین ارزش ها و علایق و کتاب هایی که به آنها می پردازند نشانه ی عادتی کهنه و خطرناک است. در واقع، هیچ فرقی بین آنهایی که آموزش کسب ثروت را به معنای تبلیغ طمع ورزی می دانند با کسانی که لیبرالیسم را با آزادی های افسارگسیخته ی جنسی یکی می گیرند وجود ندارد. اینجاست که نکته ی اصلی آشکار می شود: اصلاح طلب دروغین در منش هیچ تفاوتی با ولایی سینه چاک ندارد. هر دوی آنها هیزمی هستند بر آتش عدم مدارا و خشونت ورزی ایدئولوژیک.  
2- اولین نتیجه ی این سوءتفاهم عمیق ارزشی این است که هیچ فرد یا نهادی به طور جدی به این علایق و ارزش های متوسط نمی پردازد تا سره را از ناسره و اخلاقی را از غیر اخلاقی جدا کند. در این حوزه خشک و تر به آتش سوء تفاهم ارزشی می سوزند. همه سر و ته یک کرباسند و همه را باید به یک چوب راند. دولت که تکلیفش از پیش معلوم است: سال هاست که تمام هم و غمش را بر همین مبارزه ی بی حاصل برای ریشه کن کردن علایق متوسط ( ویدئو، ماهواره، رابطه ی دختر و پسر و پارتی های شبانه، باده نوشی، قماربازی و دیگر ماجراجویی های جوانانه) گذاشته است. مبارزه ای که پیروزی در آن غیر ممکن است، اما کو گوش شنوا؟! از طرف دیگر، طیف اندیشمند و کتاب خوان و متفکر هم – ناخودآگاه و ناخواسته - بخشی از این ماجرایند: آنها نیز به نوبه ی خود تمام علایق متوسط را در حوزه ی فکری خود سرکوب می کنند. نمونه اش رفتاری که با همین کتاب های کیوساکی می شود.
نکته ی اصلی این است: بی توجهی مراجع قانونی و فکری جامعه به حوزه ی ارزش ها و علایق متوسط باعث می شود که این حوزه تبدیل به بیابانی خالی از محک ها و سنجه های اخلاقی شود. انگار راهی بدون هیچ تابلوی راهنما. از هر طرف که رفتی برو...اینجا کسی به کسی نیست. هر کاری اینجا مجاز است.
این مساله ما را به حکم سوم می رساند.
3- در فقدان این نوع دستورالعمل ها و تابلوهای راهنماست که ما شاهدیم که علاقمندان به این اهداف و علایق، ناخودآگاه، در ورطه کلاهبرداری، غیر اخلاقیت و افراط گرایی مرگ آور می افتند. آنها نمی دانند راه درست و اخلاقی ثروتمند شدن چیست. آنها نمی دانند فلان ماده ی مخدر یا مشروب الکلی را چطور مصرف کنند تا کمترین ضرر را برایشان داشته باشد. زیرا در بیابانی قدم گذاشته اند که جز خود کسی به آن قدم نگذاشته است. آنها که در خفا و دور از چشمان دولت یا سنت های کنترل کننده وارد این حوزه ها می شوند هیچ محکی برای تشخیص خوب از بد و اخلاقی از غیر منصفانه ندارند. دقیقا به دلیل فقدان همین روایت های میانه روانه و معتدل از ارزش های متوسط است که شاهدیم آنها که زیرزمینی و در خفا به دنبال این علایق می روند خیلی سریع به وادی افراط و تفریط های باور نکردنی در می غلطند. نمونه های فراوانی می توان مثال زد:
فردی که به کسب ثروت علاقه دارد اما نمی داند راه درست آن چیست. به همین خاطر دست به کلاهبرداری و سرقت های ریز و درشت می زند و سرانجام سر از زندان در می آورد.
جوانی عزب که هیچ راه قانونیی برای ارضای نیازهای جنسی اش نمی یابد. او دست به دامان فاحشه های خیابانی می شود و می رود و می رود تا می رسد به ایدز و هپاتیت و البته....مرگ!
 زنی که در مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی تا حد مرگ افراط می کنند.
...
...
...
*
سووال این است: بالاخره ما کی قرار است بر سر عقل بیاییم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر