۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

ماراتن...

1- نیم ساعت پیش از نشر هرمس تماس گرفتند. کار ترجمه ی کتاب بیوگرافی قرآن قطعی شد...
2- معلوم است که خوشحالم. اما استرس هم دارم... راستش نمی دانم چرا...
3- وقتی در اواخر سال 84 ترجمه را به صورت جدی - و با مقاله های تخصصی مدیریت - شروع کردم به فکرم هم نمی رسید که 5 سال بعد با هرمس قرارداد ببندم...
4- در دانشگاه تنها واحد درسیی که در آن نمره ی کامل را گرفتم زبان تخصصی 2 بود. سال 80 بود و من هنوز خوره ی ادبیات داستانیی بودم که می دانستم روایت کامل و بدون سکت یعنی چه. امتحان پایان ترم هم که همه اش ترجمه بود. طبیعی بود که بیشتر از همه بشوم. بله. طبیعی بود.
5- در این 5 ساله کارهای زیادی انجام داده م. بعضی هاشان خاص بوده اند. مخصوصا دو ترجمه م از کیوساکی را بیشتر از همه دوست دارم. علی رغم اینکه کیوساکی نویسنده ی عامه پسندی به حساب می آید. می اندیشم که لحنی که برای این دو کار انتخاب کرده م می تواند برای مترجمان مبتدی کلاس درس باشد.... به همین سادگی. می خواهید اسمش را غرور یا هر کوفت دیگری بگذارید. آزادیی که در این کارها داشته م خیلی کمکم کرده اند. می ترسم دلم برای این آزادی تنگ شود...
6- ترجمه م از فصل دوم کتاب روزنتال ( مفهوم علم در اسلام سده های میانه ) هم کار خاصی بود. هرچند که دیگر حاضر نیستم ادامه ش بدهم. سختی های زیادی کشیدم سر این فصل 30 صفحه ای.
7- ترجمه ی مشترکم با احمد حیدری ( فلسطین؛ صلح و نه اپارتاید ) هنوز در علمی فرهنگی خاک می خورد. راستش دیگر برایم اهمیتی ندارد که چاپش بکنند یا نه. هرچند که یک سال وقت صرفش کردیم... ترجمه های دیگری از این کتاب هم در بازار هست. شاید دلیل تعلل علمی فرهنگی همین باشد. در هر صورت، حاضرم هر جا که هرکسی بخواهد ثابت کنم که کیفیت ترجمه ی ما از این کتاب ده برابر ترجمه های موجود در بازار است... شاید هم بیشتر.
8- احیای شیعه ی ولی رضا نصر را هم نصفه و نیمه ترجمه کردم. خاطره ی خوشی که از این ترجمه دارم این است که دو فصل از ترجمه ام را برای مولف فرستادم و او در جواب گفت که ترجمه ی خوبی کرده ای... عید بود و مریضی مادر خیلی اعصابمان را به هم ریخته بود...
9- خل بازی هایی هم داشته م. بزرگترینشان وسوسه ی ترجمه ی دایره ی المعارف اخلاق " بکر اند بکر" به توصیه ی لگن هاوزن بود...به احتمال زیاد سیصد سال طول می کشید..! خیلی زود فهمیدم که من دیوانه ام و البته لگن هاوزن هم...( با عرض معذرت از استاد...)
10- کاش می شد مسافرتی می رفتم. کاش می شد ده روز می خوابیدم. کاش می شد می رفتم ترکیه، یا لبنان، یا سوریه برای گردش... کاش فرصت بود مافیای 2 بازی می کردم یا کال او دیوتی...
11- از فردا یک ماراتن هفت - هشت ماهه ی دیگر شروع می شود. نمی دانم چرا دلم اینقدر هوس مسافرت کرده...

۵ نظر:

  1. مبــــــــــارکه
    راستی به محمدرضا هم گفتم گرچه نیازی به گفتن نبود خودش خوند

    پاسخحذف
  2. بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم...مبارک باشه و مطمئن هستم مثل موفقیت های قبلیت خبری از شیرینی نیست...

    پاسخحذف
  3. سلام رفیق، مبارکه
    من تا جایی که یادمه، ممکن بود توی درسها نمره هات بالاتر از همه نمی شد ولی در درک مطالب چرا. در ترجمه و سایر کارهات هم مطمئن هستم ممکنه فروش یا چاپ آثار بالاتر از بقیه نباشه اما کیفیت شان چرا.
    در هر حال امید یک ترجمه لذت بخش رو برات دارم و یک پیشنهاد:
    لااقل یه مسافرت کوچولو بیا پیش ما(خواستی یه سر میریم شمال یا اگه نخواستی همین تهران). فکر میکنم تأثرگذار باشه.

    پاسخحذف
  4. از ابراز لطف دوستان ممنون. راستش ترجمه ی یک کتاب در مدت زمانیی محدود کار بسیار مهیبی است. یعنی انرژی جسمی و ذهنی خیلی زیادی از آدم می گیرد. باید حداقل هفت هشت ماه به طور مداوم و پی گیر بخش زیادی از وقت مفیدتان را به این کار اختصاص بدهید. بخش دشوار قضیه همین حفظ فشار کاری و نبریدن است. مساله وقتی دشوارتر می شود که شغل روزانه هم داشته باشید و عملا هفت هشت ساعت صبح دست خودتان نباشد.
    هاروکی موراکامی- نویسنده ی ژاپنی- جایی گفته است که نوشتن رمان نیاز به قدرت جسمی خیلی زیادی دارد. تازه دارم معنای حرفش را می فهمم. البته خداییش ترجمه از رمان نوشتن خیلی ساده تره...

    پاسخحذف
  5. اولن كه تبريك!
    ثانين كه با عليرضا موافقم: گدا يه شامي ناهاري جيزي ما رو مهمون كن ديگه!
    بعدشم اگه پايه مسافرت خواستي منم هستم منتهي اگه ميخواي خارج از كشور باشه قبلش بگو چون من پاسپولت ندارم
    در ضمن من يه مجتباي متفاوتم از نوع برازنده اش؛ گفتم كه اشتباه نشه يهو!

    پاسخحذف