۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه

ریحانه جباری و محمود خاتمی؛ تاملاتي چند در باب اعمال بخشودني و نابخشودني

در یک ماه اخیر دو ماجرا فکر و ذهن فضای روشنفکری فارسی را، حداقل در دنیای مجازی، تحت تاثیر قرار داده. یکی ماجرای مجازات ریحانه جباری بود که با اعدام او بسته شد. و دیگری پرونده‌ی سرقت معرفتی دکتر محمود خاتمی، استاد فلسفه‌ی دانشگاه تهران، است که همچنان به گرمی در حال پیگیری است.

طبیعتا من اینجا قصد ندارم وارد صحت و سقم اتهامات این دو نفر شوم. و ملاکم را همان روایت رسمی می‌گذارم. یعنی اینکه ریحانه جباری مرحوم سربندی را به قتل رسانده بود و دکتر محمود خاتمی نیز سرقت‌های معرفتیی را که به او نسبت می‌دهند انجام داده‌است. قصد قضاوت را هم ندارم. صرفا می‌خواهم نشان دهم که چطور می‌شود به این دو ماجرا نگاهی دیگرگون انداخت، و به قول چارلز سندرس پرس می‌خواهم با کمک دو ابزار مفهومی ایده‌هایمان را، تا حدی، در باب این دو پدیده وضوح ببخشم. به نظرم، ما با كمك اين دو ابزار مفهومي مي‌توانيم نگاه دقيق‌تري به ماهيت اعمالي كه اين دو مرتكب شده‌اند بيندازيم و چه بسا قضاوتمان درباره‌ي آنها و كارشان مستدل‌تر شود.


اول)

به نظرم می‌آید که یکی از پیش‌فرض‌های پذیرفته‌شده‌ی حقوق کیفری تناسب میان جنایت و مکافات است. و بر این اساس، و با کمی اغماض، می‌توان گفت که حقوق کیفری به دوگانه‌ی مهم و سنتیی متوسل می‌شود: یعنی تفکیک میان جنایت سنگین و جنایت سبک: کسی که جرم سنگینی مرتکب شده باید مکافات سنگینی را تحمل کند و کسی که جرمش سبک است باید مکافاتش نیز سبک باشد. بیایید این را بر دو پرونده‌ی مذکور اعمال کنیم: معلوم است که ریحانه جباری جرم سنگینی را مرتکب شده. و تقریبا بین همگان اشتراک نظر وجود دارد که کار محمود خاتمی چندان جرم سنگینی نیست. جست‌وجویی اجمالی در میان سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که به این موضوع پرداخته‌اند، و مخصوصا کامنت‌هایی که زیر هر یادداشت رد و بدل شده، به خوبی نشان می‌دهد که هنوز اشتراک نظر اساسیی بر سر میزان سبکی و سنگینی جرم او به وجود نیامده‌است. و البته آشکار است که هیچ‌کس برای محمود خاتمی تقاضای قصاص نفس نکرده‌است.

اما من بر آنم که تمایز سنتی میان جرم سنگین و جرم سبک تمایزی کهنه‌ است و نهاد قضاوت را به هدفش که تضمین سلامت و آرامش جامعه است رهنمون نمی‌کند. این تمایز شاید زمانی مفید بوده‌است اما در حال حاضر و با افزایش دانش ما در باب سازوکارهای اداره‌ی جامعه دیگر به اندازه‌ی سابق مفید تلقی نمی‌شود. بنابراین منطقی است که تلاش کنیم تا آن را با تمایز بهتری جایگزین --- یا حداقل تعدیل --- کنیم؛ یعنی تمایز میان جرایمی که در طول زمان تداوم دارند (شخص آنها را چندین و چند بار مرتکب شده‌است) و جرایمی که صرفا یک‌بار رخ داده‌اند. به جد معتقدم که این تمایز بهتر می‌تواند ما را به شناخت شخصیت مجرم رهنمون شود، و در نتیجه باعث تصمیم بهتری در مجازات وی شود. و مگر نه این است که ما باید حالت روانی مجرم را نیز در هنگام انشای رای در نظر بگیریم؟

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

تمرين ندانستن؛ روشي سوم براي يادگيري زبان خارجي


[توضيح: پيش از اين كمي درباره‌ي آندره كلاين و نوشته‌هايش در باب زبان‌آموزي نوشته‌ام. قراري كه با خود گذاشته‌ام اين است كه به تدريج مهم‌ترين يادداشت‌هايش را درباره‌ي زبان‌آموزي ترجمه كنم و اينجا بياورم. اين مطلب دومي است كه از آندره كلاين ترجمه مي‌كنم. اين توضيح را هم بدهم كه ترجمه‌ام كاملا وفادارانه نيست و بعضي‌وقت‌ها چيزهايي را هم از خودم اضافه كرده‌ام! اما اين اضافه‌ها بسيار اندك‌اند و صرفا با هدف روشن‌تر كردن بحث اضافه شده‌اند. لينك اصل مطلب هم در انتها مي‌آيد. هركس خواست مي‌تواند همان مطلب اصلي را بخواند...!]

****


اول) دانش قدرت است، اما قدرتي بالقوه است كه بايد به فعل در بيايد.

معمولا دانستن چيزي نياز چنداني به تلاش ندارد. يا من چيزي را مي‌دانم يا نمي‌دانم. و خلاص! اما بخش دشوار ماجرا آنجا ظاهر مي‌شود كه بخواهيم چيزي را كه نمي‌دانيم ياد بگيريم. بگذاريد مثالي بزنم: وقتي شما ياد گرفتيد كه بخش سوم فعل vivre در زبان فرانسهvecu  است، ديگر آن را مي‌دانيد. اما اين فرايند دانستن چطور رخ داده‌است؟ و چطور مي‌توانيد كاري كنيد كه ديگر اين چيز تازه از خاطرتان نرود؟

بياييد اين لحظه‌ي خاص ياد گرفتن چيزي را به طور مجزا بررسي كنيم. منظورم همان لحظه‌اي است كه فورا پس از به خاطر سپردن چيزي مي‌آيد، و پيش از اينكه ما آن را (اغلب) از ياد ببريم.

مثلا، اگر شما به من بگوييد كه الفباي عبري ۲۲ حرف دارد، اين اطلاعات (دانش) جايي در قشر مخ (cerebral cortex) من ذخيره مي‌شود. انگار چيزي را روي هارد كامپيوتر ذخيره كرده باشيد. وقتي اطلاعاتي در مغز ذخيره شد، همانجا مي‌ماند. مي‌شود دوباره از آن استفاده كرد، آن را آپديت كرد يا شايد هم به طور اتفاقي پاك (فراموش) شود. اما يادتان باشد كه اگر من از اين اطلاعات (دانش) استفاده نكنم، بدون تغيير همانجا مي‌ماند تا اينكه روزي حافظه‌ي من، در فرآيندي كاملا طبيعي و محتمل، آن را پاك كند. اين قاعده‌ي كلي را هميشه به ياد داشته باشيد كه ذهن دانسته‌هاي بدون استفاده را دور مي‌ريزد.





خب، اين يعني چه؟ اين يعني دانستن كاملا پسيو (passive) است. اين درست كه مي‌گويند دانش قدرت است، اما دانش صرفا يك پتانسيل و قوه است كه بايد به فعل در بيايد، و گرنه پژمرده مي‌شود و مي‌ميرد...

برگرديم به زبان‌آموزي. اين درست كه در برخي اوقات، يادگيري از روي تكرار (rote learning) مي‌تواند سريع‌ترين راه براي يادگيري اشكال بي‌قاعده‌ي فعل در زباني خارجي باشد، اما در اين حالت هميشه خطر اشباع معنايي (semantic satiation) وجود دارد. يعني تكرار فراوان مي‌تواند به فراموش كردن معنا ختم شود.

بي‌پرده بگويم، ياد گرفتن بخشي مجزا از زبان (خواه لغت و خواه ساخت‌هاي گرامري) به ياد گرفتن آن زبان ختم نخواهد شد. پس بيهوده وقتتان را با حفظ كردن لغات و گرامر تلف نكنيد.  

۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه

تفكر انتقادي - بخش هفتم

6. قضیه‌های عینی باید تحقیق‌پذیر باشند. یعنی بتوان درستی یا نادرستی آن‌ها را - بدون توجه به منبعشان- مورد بررسی قرار داد.

بسیاری مواقع، قضيه‌هايی كه به شما عرضه می‌شوند تا از استدلالی حمایت کنند به گونه‌اي هستند كه به هيچ طريق نمي‌توان آن‌ها را راستي‌آزمايي كرد. من باب مثال، فرض كنيد شخصی ادعا کند قادر به دیدن ارواح است. آيا دیگران هم مي‌توانند اين ارواح را ببينند؟ آيا مي‌توان به طريقي به جز ديدن از راه چشم حضور آنها را تشخيص داد؟ اگر جواب این سووالات همیشه منفی باشد، شما نمي‌توانيد ادعای او را - مبنی بر این که قادر به دیدن ارواح است - اثبات يا رد كنيد. پس نبايد ارزش زيادي براي آن قائل شويد. البته قضيه‌ي ديگري اين وسط وجود دارد كه شما مطمئنا مي‌توانيد آن را تاييد كنيد. آن قضیه این است که احضاركنندگان ارواح اعتقاد دارند مي‌توانند ارواح را ببينند. اين همان چيزي است كه ما به آن «قضيه‌ي ذهني» مي‌گوييم؛ يعني قضایایی درباره‌ي عقايد و نظرگاه‌هاي شخصي افراد. اين شايد به دلايل مختلف جالب باشد، اما نمي‌تواند مدركي باشد در حمايت از اين نتيجه‌ي عيني كه آنها واقعا مي‌توانند ارواح را ببينند، يا ارواح حقيقتا وجود دارند.

۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

چگونه زبان آلماني را به سرعت ياد نگيريم

[توضيح: زبان‌آموزي و زير و بم‌هاي آن چيزي است كه هميشه به آن علاقمند بوده‌ام. نوشته‌هاي فراوانم در اين وبلاگ گواه اين موضوع‌اند. اما در يك سال اخير كه شروع به ياد گرفتن زبان آلماني كرده‌ام ماجرا برايم جدي‌تر هم شده‌است و به طور مداوم اينترنت را براي يافتن مطالب به درد بخور در باره‌ي زبان آلماني زير و رو مي‌كنم. در يكي از همين جست‌وجوها به آندره كلاين و نوشته‌هاي بسيار ارزشمند و كاربردي‌اش در باب زبان‌آموزي رسيدم. بدون تعارف، بسيار خوب مي‌نويسد و من نوشته‌هايش را بسيار دوست دارم. براي همين، گفتم شايد بد نباشد به تدريج مهمترين يادداشت‌هايش را در باب زبان‌آموزي ترجمه كنم و اينجا بياورم. اميد كه بتواند گرهي از كار فروبسته‌ي زبان‌آموزان بگشايد. اين اولين ترجمه از يادداشت‌هاي آندره كلاين است. خب، شايد عنوان مطلب باعث شود فكر كنيد فقط به كار آلماني‌خوان‌ها مي‌آيد. بدون ترديد اشتباه مي‌كنيد...! اين يادداشت كوچك شامل نكته‌هاي بسيار ارزشمندي است كه همه‌ي علاقمندان به زبان‌آموزي بايد آن‌ها را آويزه‌ي گوش كنند.]

***

من سال‌هاي زيادي است كه معلم زبان آلماني‌ام. و در اين سال‌ها اين شانس را داشته‌ام كه با دانش‌آموزان زيادي از سراسر دنيا كار كنم، و چيزهاي زيادي را به چشم ببينم. مثلا بسياري از مشكلاتي كه من به عنوان معلم زبان آلماني با آنها مواجه مي‌شوم ريشه در ويژگي‌هاي منحصر به فرد زبان‌هايي دارد كه دانش‌آموزان با آن سخن مي‌گويند؛ يعني زبان مادري آنها. و البته فراتر از اين، هر دانش‌آموز نيز به دليل ويژگي‌هاي شخصي نياز به تمرين‌ها و شيوه‌ي آموزشي متفاوتي دارد.
بنابراين، من به اين جا رسيده‌ام كه نبايد هيچ دستورالعمل كلي و عموميي براي زبان‌آموزان ارائه كنم. چنين راه حل كليي وجود ندارد. به بيان ديگر، تقريبا غير ممكن است كه بتوان شيوه‌ي يكتايي براي يادگيري زبان آلماني [يا هر زبان ديگري] به دست داد كه براي همه‌ي دانشجويان زبان كار كند. پس بهتر است تاكتيك متفاوتي را برگزينم و بگويم كه چه كارهايي فايده ندارند!

خب، اين شما و اين هم كارهايي كه نبايد بكنيد.





۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

نكته‌اي مختصر درباره‌ي ترجمه‌ي كتاب فلسفه و اميد اجتماعي

مقاله‌يResponsibility and Romance   Religious Faith, Intellectual  را از كتاب Philosophy and Social Hope (ريچارد رورتي) مي‌خوانم. مقاله در مورد جناب ويليام جيمز است؛ يكي از قهرمانان فكري من. فيلسوفي كه بسيار دوستش مي‌دارم و بسيار به آرايش علاقمندم. و عميقا دوست دارم كارهايش را ترجمه كنم.

بگذريم. همزمان، ترجمه‌ي فارسي اين مقاله هم كنار دستم است. دقيق‌تر بگويم، كتاب «فلسفه و اميد اجتماعي» نوشته‌ي ريچارد رورتي و ترجمه‌ي عبدالحسين آذرنگ و نگار نادري. نشر ني، چاپ دوم سال ۱۳۸۶.

در همان پاراگراف اول رورتي مي‌نويسد:

One of James’s most heartfelt convictions was that to know whether a CLAIM should be met, we need only ask which other CLAIMs – “CLAIMs actually made by some concrete person”—is runs athwart. We need not also ask whether it is a “valid” CLAIM.

همانطور كه مي‌بينيد، من در اين قطعه، همه‌جا، واژه‌ي CLAIM را با حروف بزرگ نوشتم. طبعا اين بي‌دليل نيست. زيرا كليد فهم اين قطعه -- و البته كل مقاله، و شايد يكي از كليدي‌ترين آموزه‌هاي پراگماتيسم -- در فهم درست معناي اين واژه است. خب، بحث‌هايي وجود دارد كه منظور دقيق ويليام جيمز از اين واژه چيست. اما به نظرم مي‌توان آن را به تقاضا (Demand) و يا حتي ميل (Desire) برگرداند. پس مي‌توان قطعه‌ي مورد بحث را اين طور ترجمه كرد: اگر بخواهيم ببينيم كه آيا تقاضايي (ميلي) بايد برآورده شود يا خير، صرفا لازم است بپرسيم كه آيا تقاضاهايي ديگر (اميالي ديگر) وجود دارند كه متضاد تقاضا (ميل) اولي باشند يا خير. به همين ترتيب نيازي نيست كه ما بپرسيم آيا اين ميل، ميلي “معتبر” است يا خير.
در هر صورت، معناي اين واژه -- هر چه باشد -- قطعا «مدعا» نيست؛ آنچنان كه مترجمان فارسي كتاب رورتي آورده‌اند. بد نيست ترجمه‌ي آنها را از قطعه‌ي بالا بياورم.

يكي از عميق‌ترين باورهاي جيمز شناختن اين نكته بود كه براي اينكه مدعايي برآورده شود، فقط لازم است بپرسيم كه چه مدعاهاي ديگري --در واقع مدعاي ديگري از سوي فردي معين -- برخلاف آن است. نيز لازم نيست بپرسيم كه آيا مدعاي “معتبري” است يا نه. ( صفحه ي ۲۱۹)

كاري به كار بقيه‌ي متن ندارم. فقط تاكيدم روي ترجمه‌ي واژه‌ي Claim است كه كاملا اشتباه است...

خب، با در نظر گرفتن اين اشتباه بسيار مهلك -- و بدون توجه به اشتباهات ريز و درشت و فراوان ديگري كه به ترجمه راه يافته‌اند -- آيا واقعا خواندن ترجمه‌ي فارسي اين مقاله چيزي به دانش ما درباره‌ي ريچارد رورتي، ويليام جيمز و پراگماتيسم خواهد افزود؟


۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

زبان و شهر

الف) شهر

با مصطفي از خانه‌ي طباطبايي بيرون مي‌آييم و به سمت فلكه‌ي صفائيه حركت مي‌كنيم. قرارمان در مرحله‌ي اول گفت‌وگو و سپس خريد چند كتاب است. خيابان صفائيه را به سمت چهارراه بيمارستان پايين مي‌آييم. من درباره‌ي پيتر سينگر حرف مي‌زنم. مصطفي از مطالعات تازه‌اش در اشارات مي‌گويد. ديگر به چهارراه بيمارستان نزديك شده‌ايم كه مصطفي كوچه‌اي را مي‌پيچد. كوچه‌اي كه تاكنون از آن عبور نكرده‌ام. مي‌گويم چه شد مگر مقصدمان خانه‌ي كتاب نبود؟‌ مي‌گويد نه. يك‌راست مي‌رويم كتاب روز. من ديگر مشتري خانه‌ي كتاب نيستم. با اكبري دعوايم شد! كوچه راه ما را كوتاه‌تر مي‌كند. ميانبر زده‌ايم. مصطفي به شوخي مي‌گويد حالا اين كوچه هم خوشحال است كه يك بار به كار ما آمده...

***

هركس كه به شهري ناآشنا سفر كرده باشد مي‌داند كه نقشه‌ي آن شهر تا چه اندازه مي‌تواند مفيد و كارراه‌انداز باشد. نقشه البته ابزار مهمي است. مي‌توان گفت مهم‌ترين ابزاري است كه ما تاكنون توانسته‌ايم براي پرسه زدن در شهر ابداع كنيم. نقشه چيزهاي زيادي را به ما نشان مي‌دهد: ميادين بزرگ شهر كجا واقع شده‌اند، بزرگ‌راه‌ها به كجاها سرك مي‌كشند و .... اما نقشه چيزهاي بسياري را نيز به ما نمي‌گويد. نقشه درباره‌ي بسياري چيزهاي مهم الكن است. نقشه نمي‌داند كه كدام ميادين مهم‌اند. كدام خيابان‌ها ارزشمندند. كجاها به درد قرارهاي عاشقانه مي‌خورند. نقشه حتي ميانبرها را هم نمي‌داند. نقشه ابزار ضعيفي است و بيانگر ضعف‌هاي ناگزير ماست در به تصوير كشيدن آنچه - واقعا - در شهر رخ مي‌دهد. نقشه - بدون ترديد- ابزار چندان كارآمدي نيست اما حيف كه ما تاكنون نتوانسته‌ايم ابزاري كارآمدتر را تخيل كنيم...


۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

تفکر انتقادی - بخش ششم

5. استدلال‌هایی که توسط منابع خارجی ارائه می‌شوند باید قضایای مقدماتی را نیز همراه خود داشته باشند، مگر اینکه شما قبلا با این استدلال‌ها و قضایای مقدماتی‌شان آشنا باشید.

«به شهرام رای دهید!» استدلال بسیار ضعیفی است. زیرا اصولا استدلال به حساب نمی‌آید! انگار قضایای مقدماتی‌اش افتاده باشند. «به شهرام رای دهید زیرا او می‌تواند جرم و جنایت را کاهش دهد» استدلال بهتری است. هرچند شامل انبوهی پیش‌فرضهای بسیار مهم می‌شود. از جمله اینکه شهرام قول داده است که اگر رای آورد فلان کارها را بکند و آن کارها می‌توانند جرم و جنایت را در شهر کاهش دهند. پس همچنان استدلال چندان مفیدی نیست. هرچند که شاید شما را ترغیب کند سری به وب‌سایت شهرام بزنید. آنجا می‌توانید برنامه‌ها و طرح‌های او را برای کاهش جرم و جنایت بخوانید.

وقتی پیش‌فرض‌های ضمنی استدلال وزن زیادی داشته باشند تصمیم‌گیری نهایی در مورد آن کاری دشوار و پیچیده می‌شود. شاید در وب‌سایت شهرام چنین آمده باشد که بخشی از برنامه‌ی او برای کاهش جرم و جنایت در شهر شامل سیاست منع عبور و مرور نوجوانان از ساعت ده شب به بعد خواهد بود، زیرا نوجوانان عامل بسیاری از جنایت‌ها هستند. شاید وب‌سایت شهرام توضیح بیشتری در این باره نداده باشد. اما هرچند این قضیه نقش مقدمه‌ی آن استدلال اولیه را ایفا می‌کند، خود آن نیز شامل پیش‌فرض‌های فراوانی می‌شود. شاید برخی مردم با این حکم موافق باشند، زیرا قضیه‌های ضمنی و مفروض را می‌شناسند. آنها شاید در گذشته درباره این موضوع تحقیق کرده‌اند و اعتقاد دارند نوجوانان، حقیقتا، عامل بسیاری از جرم و جنایت‌ها هستند و قانون منع عبور و مرور نوجوانان در شهرهای دیگر نقش موثری در کاهش جرم و جنایت داشته‌است. بنابراین، اگر شما از این قضایای ضمنی آگاهی ندارید، وظیفه‌ی شماست که به دنبال قضایای مقدماتی بگردید. تنها در مرحله‌ی بعد است که می‌توانید در مورد ادعای او تصمیم‌گیری کنید که آیا با آن موافق‌اید یا خیر.






حتی اگر شما این قضیه‌ی خاص را تایید کنید، آن استدلال ابتدایی که در مورد رای دادن به شهرام حرف می‌زد همچنان بر سر میز باقی می‌ماند. آیا شما واقعا عقیده دارید کاهش جرم و جنایت مهم‌ترین اولویت شهر است و نسبت به برنامه‌های دیگر نامزدها از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ شاید نامزدهای دیگر اولویت‌های دیگری را مطرح کنند و شما با آنها بیشتر موافق باشید.

شاید حرف‌های بالا شما را به این نتیجه رسانده باشد که ضمیمه نکردن قضایای ضمنی و مفروض نشانه‌ی نقص استدلال است. اما راستش را بخواهید بدون این کار امکان ارتباط و مکالمه بین انسان‌ها وجود ندارد. من باب مثال، استدلال بالا در مورد رای دادن به شهرام همچنین فرض می‌گیرد که شما عقیده دارید جرم و جنایت پدیده‌ای مذموم است و هرچه کمتر بهتر‍! اما دیگر خیلی مسخره می‌بود اگر این استدلال، به عنوان مقدمه، توضیح می‌داد که دزدی چه تاثیرات بدی بر سرمایه‌ی افراد می‌گذارد یا خشونت چقدر می‌تواند سلامت شهروندان را به مخاطره بیندازد! بدیهی است که ما همه این‌ها را قبول داریم. کاملا معقول است که فرض بگیریم بسیاری از رای‌دهندگان دوست دارند جرم و جنایت در شهر به حداقل برسد. حتی می‌توان در مورد تعریف جرم نیز بحث و مناقشه کرد. آیا منظور ما صرفا جرایم خشونت‌آمیز است؟ یا هرگونه جرم و جنایت؟ آیا هرنوع نقض قانون نیز جرم محسوب می‌شود، مثلا جریمه شدن به خاطر سرعت بیش از حد مجاز؟ آیا خشونت‌های اخلاقی بسیار کوچک و جزئی را هم در نظر داریم، مانند خشونت‌های زبانی؟ این‌ها همه بخشی از پیش‌فرض‌های ضمنی و مفروض استدلال اولیه‌اند. اما برای شهرام مقدور نیست که در وب‌سایتش تشریح کند چه چیز را جرم به حساب می‌آورد و چه چیز را نه. زیرا اغلب مردم اشتراک نظر دارند که منظور از جرم سرقت، کلاهبرداری و خشونت است. و به طور گسترده‌تر، هر چیزی که قوانین جزایی کشور آن را جرم محسوب کرده‌اند. پس پیش‌فرض‌ها کاملا ضروری و مفیدند. فقط اطمینان حاصل کنید که پیش‌فرض‌های پنهان در استدلال با قضایای قبلی شما سازگار باشند.


۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

ريچارد رورتي؛ راهنمايي فلسفي براي گفت‌وگو درباره‌ي دين


[توضیح مترجم: این مقاله در واقع پیشگفتاری است که جفری دبلیو رابینز بر کتاب «اخلاقی برای امروز؛ جست‌وجوی زمینه‌های مشترک میان دین و فلسفه» نوشته‌است. من این کتاب را به طور کامل ترجمه کردم. اما هر چه گذشت امیدم به انتشار آن کمتر و کمتر شد. تا الان که دیگر نزدیک صفر است. برای همین گفتم به تدریج آن را اینجا منتشر کنم. خوشحال خواهم شد اگر دوستان این را بخوانند و احیانا اگر نظری داشتند به من منتقل کنند. طبیعتا ادعا نمی‌کنم ترجمه‌های من بدون اشکال‌اند، و نکته‌سنجی‌ها و باریک‌بینی‌های خوانندگان به کیفیت کار من خواهد افزود. همین. و البته فایل پی.دی.اف مقاله را نیز برای دانلود می‌گذارم.]

ريچارد رورتي به خاطر لاابالي‌گري فلسفي‌اش معروف، و شايد حتي بدنام، است. وقتي او در سال ۲۰۰۷ ميلادي و در سن هفتاد و پنج سالگي از دنيا رفت، روزنامه‌ها در كل ايالات متحد و سرتاسر دنيا او را به عنوان يكي از مهم‌ترين فيلسوفان معاصر تحسين كردند، و در عين حال «شيوه‌ي لاقيدانه‌اي كه او بر اساس آن هزار سال ميراث فلسفي را به كناري انداخت»[1] را به تفصيل شرح دادند. برخي، از جمله پروفسور راسل برمن از دانشگاه استنفورد، مقامي رفيع براي او در پانتئون تاريخ فلسفه قائل شدند به اين دليل كه رورتی «فلسفه را از گير وگرفت‌هاي تحليلي‌اش رهايي بخشيد» و آن را يك‌بار ديگر به «دلمشغولي‌هاي عميق در اين باب كه ما چگونه در مقام يك انسان، يك كشور و بشريت در يك جامعه‌ي سياسي زندگي مي‌كنيم» [2] بازگرداند. اما رورتي، به‌شخصه، هنگام ارزيابي خود خاموش‌تر بود. مثلا، او در اتوبيوگرافي فكري مختصر خود تحت عنوان تروتسكي و اركيده‌هاي وحشي نوشته‌است: «من چهل سال وقت صرف كردم تا شيوه‌اي منسجم و متقاعدكننده براي صورت‌بندي نگراني‌هايم پيدا كنم در اين باره كه فلسفه براي چه كاري خوب است؛ اگر اصولا چنين كاري وجود داشته باشد.»[3]
كاري هست كه فلسفه نه در‌ آن  خوب است و نه براي آن خوب است و آن داوري در اين‌باره است كه چه چيزي صادق است و چه چيزي نيست - در واقع، اين همان چيزي است كه رورتي تقريبا تمام نيمه دوم عمرش را صرف هشدار دادن درباره‌ي آن كرد. رورتي با انتشار كتاب بسيار مهم فلسفه و آينه‌ي طبيعت در سال ۱۹۷۹ ميلادي، نه تنها تمام تئوري‌هاي صدق مبتني بر تطابق را رد كرد، بلكه بخش اعظمي از معرفت‌شناسي و فلسفه‌ي ذهن مدرن را نيز كه دلمشغول معرفت و بازنمايي بودند كنار گذاشت. او در مقام فيلسوف معاصري كه بيشترين اعتبارش از اين بود كه پراگماتيسم را - كه مكتبي امريكايي بود - به پست‌مدرنيسم [ كه خاستگاهي اروپايي داشت ] سوق داده‌است، بيشتر از آن كه دلمشغول صدق و آزمون‌پذيري يك گزاره باشد به اين فكر مي‌كرد كه آن گزاره چه استفاده‌اي مي‌تواند براي ما داشته باشد. اين گونه نيست كه فيلسوف به نسبت با هنرمند، دانشمند، سياستمدار و يا حتي فروشنده‌ي خرده‌پا دسترسي انحصاري به / يا درك روشن‌تري از حقيقت داشته باشد. بنابراين، وقتي از او پرسيدند كه با اين اوصاف، ماموريت يا وظيفه‌ي فيلسوف چيست، رورتي پاسخ داد: «كار ما اين نيست كه اصول يا بنيان‌ها يا تشخيص‌هاي نظري عميق و يا تصويري اجمالي از آينده ارائه كنيم.» چيزي كه فيلسوف را [از بقيه‌] جدا مي‌كند صرفا «آگاهي و اطلاع زياد اوست از يك سنت فكري خاص، درست همان‌طور كه شيمي‌دان‌ها خيلي‌خوب مي‌دانند كه چه اتفافي خواهد افتاد اگر چند عنصر مختلف را با هم تركيب كنيد.» او ادامه مي‌دهد: «ما آن كساني نيستيم كه شما به سراغ ما بيايد تا به شما تضمین بدهیم كه چيزهايي كه با جان و دل به‌ آنها عشق مي‌ورزيد اس و اساس حقیقت‌اند، و يا درکتان از  مسووليت اخلاقي "عقلاني و عيني" است و "صرفا" نتيجه‌ي تربيت شما نيست.»[4]

۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

تفکر انتقادی – بخش پنجم (انواع مغالطات منطقی)

شاید چنین به نظر آید که اعمال تفکر انتقادی در زندگی روزمره کار وقت‌گیری است و خواب و خوراک را از انسان می‌گیرد. زیرا باید وقت کافی گذاشت و صحت و سقم همه‌ی داده‌هایی را که وارد ذهن می‌شوند به دقت مورد ارزیابی قرار داد. این درست است. اما تفکر انتقادی ابزارهای دیگری را در اختیار شما می‌گذارد که با کمک آنها می‌توانید این کار را سریع‌تر انجام دهید.

اگر ساختار استدلال‌های معیوب را یاد بگیریم کارمان بسیار ساده‌تر خواهد شد. این کار ما را قادر می‌سازد بسیاری استدلال‌ها را - بدون اینکه لازم باشد بررسی‌شان کنیم و اعتبارشان را بسنجیم - رد کنیم. استدلال معیوب را باید صورت‌بندی مجدد کرد تا از ملاک‌های لازم برخوردار شود. در غیر این‌صورت، مطلقا بی‌ارزش است.

بهتر است نگاهی به چند مثال بیندازیم.

«پرویز به دنبال آن است تا بودجه‌ی پلیس را کاهش دهد. حدس من این است که او دوست دارد جرم و جنایت بر شهر حکفرما شود.»

«بسیاری از کسانی که مخالف مجازات‌های سختگیرانه‌اند، خود یا اطرافیانشان، سابقه‌ی اعمال مجرمانه دارند. معلوم است که آنها می‌خواهند با خیال راحت‌تری به جرم و جنایت‌هایشان ادامه دهند.»

«من می‌دانم که سیگار برای تو ضرر دارد، زیرا معلم من این را به من گفته‌است.»

«ما نمی‌توانیم ساعت استراحت ناهار کارمندان را تغییر دهیم. همیشه ساعت ناهار همین بوده‌است.»

«کتاب "فوت‌وفن تعمیر ماشین" می‌گوید که جواد یکی از بهترین مکانیک‌های ایران است. راستش را بخواهید خود جواد این کتاب را نوشته‌است، پس من فکر می‌کنم در این مورد حق داشته باشد.»

«اگر به تو اجازه بدهم که تا دیروقت بیرون باشی، خیلی زود برادر و خواهرت هم همین را از من می‌خواهند.»

«امروز صبح اتومبیلم را شستم. و بعدازظهر باران بارید. به احتمال زیاد کارواشی که صبح پیشش رفتم علت باریدن باران بوده‌است.

همه‌ی جملات بالا استدلال‌اند. و مقدماتی هم دارند که چه بسا - به خودی خود - صادق باشند. اما آنها همه‌شان نادرستند و باید ردشان کرد. تنها در صورتی می‌توان آنها را جدی گرفت که صورت‌بندی مجددی از آنها ارائه شود. بد نیست نام هر استدلال نادرست - به بیان دیگر، مغالطه - را ذکر کنیم و بگوییم که چرا معتبر نیست.

۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

مختصری در تفاوت میان یافتن و ساختن

کدام یک درست‌تر است، ما خودمان را کشف می‌کنیم یا شخصیتمان را می‌سازیم؟ کدام جذابیت بیشتری دارد؟ یافتن یا ساختن؟ یافتن چیزی که در گذشته‌ای دور – و در اعماق وجودمان – پنهان شده... یا حرکت به سمت آینده‌ای سراسر نو و غیر قابل پیش‌بینی، که البته هیچ سابقه‌ای در گذشته ندارد؟

راستش را بخواهی تا مدت‌ها فکر می‌کردم ماجرای انسان ماجرای کشف خود است. یادم می‌آید روزی را که در گفت‌وگو با کسی این مثال را زدم: می‌خواهم خودم را – وجود و شخصیتم را - حفر کنم و حفر کنم و حفر کنم. تا انتها. در این مسیر به هیچ پیشنهادی از جانب نفس نه نخواهم گفت. به ندای نفسم گوش خواهم کرد. با آن مبارزه نمی‌کنم. مبارزه با نفس بی‌معناست. تلاشی عبث است. شاید در انتهای این مسیر به گنجی بسیار نادر رسیدم و شاید به چیزی بسیار ناخوشایند. در هر صورت به هرچه رسیدم آن را دو دستی خواهم چسبید. به آن پایبند خواهم بود. از‌ آن نخواهم هراسید. نه از آن شرمنده خواهم بود و نه به آن افتخار خواهم کرد. آن تعین تام و کمال من است.


اما الان جور دیگری می‌اندیشم. می‌توان هیجان بیشتری به ماجرا بخشید. می‌توان روایت دیگری از ماجرا ارائه کرد. بله، ماجرای من ماجرای کشف چیزی در گذشته نیست. بلکه ساختن چیزی در آینده است. لذت برساختن چیزی است که هرگز پیش از تو نبوده‌است. سنتزی که هرگز برآیندش دانستنی نیست. هرگز هیچ‌کس امکان پیش‌بینی آن را ندارد. هیجانی آمیخته با لذتی شهوت‌آلود، که روزی در‌‌ آینده‌ای دور به مسیری که طی کرده‌ای بیندیشی. به کسی که شده‌ای بنگری. مسیری که هرگز نمی‌توانستی پیش‌بینی‌اش کنی. کسی که هرگز حدس نمی‌زدی خواهی شد....

۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

ریچارد رورتی و مساله‌ی حقوق بشر

[توضیح: این قطعه در واقع بخشی است از مدخل ریچارد رورتی نوشته‌ی بریان ترنر که در «مداخلی در نظریه ی اجتماعی معاصر» منتشر شده‌است. نویسنده در این مدخل به خدمات ریچارد رورتی به نظریه‌ی اجتماعی و سیاسی پرداخته است و پیامدهای اندیشه‌های او را در حوزه‌های به جز فلسفه کاویده‌است. بخشی از این مدخل نیز، لاجرم، به حقوق بشر اختصاص یافته که من خلاصه‌ای از آن را اینجا می‌آورم. با این توضیح که اصل مقاله را نیز ترجمه کرده‌ام که آن را در فرصتی مناسب – در این وبلاگ یا جایی دیگر – منتشر خواهم کرد.]


***

ریچارد رورتي بسيار به نظريه‌ي پست‌مدرن نزديك شده‌است زيرا وجود هرگونه موضع ايدئولوژيك يا فلسفي را كه از هر نوع اعتبار يا توجيه نهايي برخوردار باشد انكار مي‌كند. ما در جهان ناتمامي زندگي مي‌كنيم كه آكنده از روايت‌هايي است كه رقيب هم‌اند. و هيچ روايت مشخصي وجود ندارد كه از اقبالي عمومي يا مشروعيتي فراگير برخوردار باشد. در نظر رورتي، باور به اعتبار يك موضع يا موجه بودن يك ديدگاه موضوع استدلال‌ورزي مداوم از جانب نظرگاه‌ها و پرسپكتيوهاي متفاوت است. نتيجه اين است كه باورهاي ما درباره‌ي جهان و واقعيت اجتماعي ضرورتا بدون طرح، ناتمام، موقت و محلي‌اند. باورهاي ما درباره‌ي جهان - برخلاف ادعاهاي دانشمندان درباره‌ي طبيعت - ناگزير بايد با عباراتي از قبيل «در اين زمان...» و «از اين نظرگاه...» آغاز شود. رورتي را فيلسوف پست‌مدرن خوانده‌اند دقيقا به همين خاطر كه وجود هرگونه توجيه دائم و جهانشمول براي هر نوع باور را انكار مي‌كند. مقاله‌ي مهم او در اين ارتباط مقاله‌ي توصيف‌باوري فردمحور و اميد ليبرال است.

رورتي نسبتا مشكلي با عنوان «ليبرال بورژوای پست‌مدرن» ندارد، اما بايد گفت كه او موضع خود را از جريان اصلي تفكر پست‌مدرن - يعني كساني مانند بودريار، باومن و ليوتار - نگرفته‌است، بلكه تحت تاثير پراگماتيسم فيلسوفان امريكايي است، يعني كساني مانند جان ديويي و چارلز سندرس پرس. نظريه‌هاي رورتي در باب دموكراسي، فلسفه و همبستگي ريشه در اشكال اروپايي نظريه‌ي پست مدرن ندارند بلكه از آثار پراگماتيست‌هاي آمريكايي اخذ شده‌اند. با اين حال، رورتي آشكارا تحت تاثير آثار راديكال نيچه و هايدگر است، و اين در مقاله‌ي او به نام خودسازي و پيوستگي ديده مي‌شود. در اين بنيان گسترده، رورتي تمايز مهمي برقرار مي‌كند ميان مابعدالطبيعي‌هايي كه باور دارند مي‌توان به توجيهي نهايي يا كلي براي يك باور مشترك دست پيدا كرد و توصيف‌باوراني كه عقيده دارند دست‌يابي به چنين توجيه نهايي نه ممكن است و نه مطلوب. رورتي منتقد كل ميراث كانت است؛ ميراثي كه بر اصالت عقل، اصالت فرد و قطعيت تاكيد مي‌كند.







رورتي در اثر اخير خود درباره‌ي حقوق بشر، خود را همراه و همپاي تجربه‌گرايي ديويد هيوم قرار مي‌دهد و در مقابل سنت عقل‌گرا و يونيورساليستي كانت و هگل مي‌ايستد. سنت عقل سليمي و عمل‌گراي فلسفه‌ي اسكاتلندي شباهت‌هايي چند با رهيافت رورتي در فلسفه‌ورزي دارد؛ رهيافتي كه تا حد زيادي از پيچيدگي‌هاي معمول فلسفه‌ورزي آكادميك اجتناب مي‌ورزد. كاملا پيداست كه خوانش رورتي از هيوم متاثر از نظريه‌هاي فمينيستي آنت باير است. در اين ارتباط مشخصا مي‌توان به كتاب ارتقاي عواطف؛ تعمقاتي در رساله‌ي هيوم نوشته‌ي آنت باير اشاره كرد كه تحليلي است از فلسفه‌ي اخلاق هيوم. كانت به دنبال آن بود تا نشان دهد داوري‌هاي اخلاقي شاخه‌اي از پژوهش عقلاني‌اند... اما هيوم در مباحث اخلاقي و پژوهش زيبايي‌شناسانه تاكيد اصلي را بر احساسات و عواطف مي‌گذاشت. 


۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

برنامه‌اي براي intermediate ها

به نظرم، بدترین حالت در زبان متوسط بودن است. یعنی همان که به آن intermediate می‌گویند. شما نه آنقدر از زبان می‌دانید که - مثلا - بتوانید مشکلاتتان را در فهم متن حل کنید و نه آنقدر تازه‌کارید که موقع دست‌وپنجه نرم کردن با تمرین‌های بیش از حد ساده حوصله‌تان سر نرود و کلافه نشوید. بله، خوشا به حال Advancedها و Elementaryها که تکلیفشان با زبان روشن است. و متوسط‌ها واقعا بیچاره‌اند. مثلا در دبیرستان و دانشگاه چیزهایی جسته و گریخته (و البته هردمبیل!) یاد گرفته‌اند و همین آموخته‌های نصفه و نیمه و کج و معوج وبال گردنشان شده‌است. نه راه پس دارند و نه راه پیش. بسیار دیده‌ام دوستانی را که به همین دلیل در میان زمین و هوا معلق مانده‌اند. می‌گویند بعضی کتاب‌ها و تمرین‌ها خیلی خسته‌کننده‌اند و بعضی خیلی دشوار. نمی‌دانیم چه کنیم.

خب، چه می‌شود کرد؟ این‌ برنامه‌ي پيشنهادي من براي کسانی‌ است که در زبان‌آموزی اندکی راه آمده‌اند و الان دیگر نمی‌دانند چه کار کنند. طبیعتا ادعا ندارم این‌ تنها و تنها شیوه‌ی ممکن برای عبور از گردنه‌ی دشوار متوسط بودن است. اما حداقل می‌توانم ادعا کنم که، در مقام یک خودآموز زبان، از این روش بسیار سود جسته‌ام. 

۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

تفكر انتقادي - بخش چهارم

[توضیح دوباره: این متن را به سفارش نشریه‌ی باور فلسفی ترجمه کردم. اصل آن نوشته‌ی کسی است به نام آدام ویگینز، که البته چندان نمی‌شناسم‌اش! اما متن ارزش ترجمه کردن و خوانده شدن را دارد. واقع امر این است که تفکر انتقادی متاع کمیابی است؛ حتی در میان روشنفکران و تحصیل‌کردگان ایرانی. پس تصمیم گرفتم به تدریج - و البته بعد از انتشار در نشریه - آن را در اینجا هم منتشر کنم. نکته‌ی دیگر اینکه، بنا به رسم این وبلاگ، فایل پی.دی.اف کل متن را هم – سرانجام، و پس از انتشار کل متن در وبلاگ- برای دانلود خواهم گذاشت.]

2. قضایا را باید در بستر و زمینه‌شان مورد بررسی قرار داد. مثلا در مقایسه با دیگر قضایا. قضیه در خلا هیچ ارزشی ندارد. حالا می‌خواهد درست باشد یا نه.
این حکم کمی پیچیده است زیرا انسان درک مستقیمی از آن ندارد. وقتی اطلاعاتی سر راه ما قرار می‌گیرد که از بستر و زمینه‌ی خود جدا شده‌است، این امکان وجود دارد که ما در مورد آن به اشتباه بیفتیم و فکر کنیم مدرک مستدلی است در حمایت از یک نتیجه‌گیری خاص. من باب مثال، این استدلال را در نظر بگیرید: «سرقت‌ها در ماه گذشته در شهر ما سه برابر شده‌اند. بنابراین ما مجبوريم بودجه‌ي پليس را افزايش دهيم». این استدلال فاقد هرگونه زمینه‌ است، پس کاملا محتمل است که ما آن را معقول و منطقی به حساب آوریم. سرقت‌ها در شهر ۲۰۰ درصد افزايش پيدا كرده‌اند. و اين بسيار خطرناک مي‌نمايد. اما اگر بخواهیم با اطمینان حکم دهیم که این استدلال منطقی است و واقعا باید بودجه‌ی پلیس را افزایش داد به اطلاعات زمینه‌ای کافی نیازمندیم. شاید چنین بوده باشد که آمار سرقت‌ها در تیرماه یک بوده و در مردادماه سه تا شده‌است. اگر در گذشته، میانگین سرقت در شهر هر ماه دو سرقت بوده باشد، آن‌وقت افزایش از یک سرقت به سه سرقت چیزی نیست که کسی را نگران کند. بلکه صرفا یک بالا و پایین شدن طبیعی آمار است. ميانگين دو سرقت در ماه الزاما به اين معنا نيست كه در هر ماه دقيقا دو سرقت داريم، بلكه به معناي آن است كه هر ماه حدود دو سرقت داريم؛ کمی بالاتر یا پایین‌تر.

۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

توصیه‌هایی متفاوت برای علاقمندان به یادگیری زبان

تقریبا هر روز با کسانی مواجه می‌شوم که از من می‌خواهند در مورد زبان‌آموزی راهنمایی‌شان کنم. و این که چندبار شروع کرده‌اند و رها کرده‌اند؛ و اینکه نمی‌دانند از کجا شروع کنند؛ و اینکه علاقه دارند اما وقت ندارند! و اینکه چند ترم کلاس زبان رفته‌اند و اتفاقا پیشرفتشان هم خوب بوده اما الان همه‌اش دارد فراموششان می‌شود.

اما چگونه می‌شود زبانی را آموخت؟ این‌ها توصیه‌های من به کسانی‌اند که دوست دارند زبان بیاموزند. شاید کمی متفاوت باشند اما مطمئن باشید بدون در نظر گرفتن این مسائل نمی‌توان زبان یاد گرفت.

*

اول) می‌خواهید زبان بیاموزید. خب، اشکالی ندارد. بروید و یک سال دیگر بیایید!

شاید جمله‌ی بالا به نظرتان مسخره بیاید. اما حقیقتی بسیار مهم در آن نهفته است. ماجرا اینجاست که ما خیلی‌وقت‌ها «واقعا» به یادگیری زبان علاقه نداریم. بلکه صرفا «هوس» کرده‌ایم زبان بلد باشیم. همانطور که گاهی‌وقت‌ها «هوس» می‌کنیم گیتار فلامنکو بزنیم، تانگو برقصیم یا وزن کم کنیم. و هیچ‌وقت هم این هوس‌ها ما را به جایی نمی‌رساند. چرا؟‌ زیرا موفقیت به جز هوش به پشتکار و اراده‌ای پولادین نیاز دارد و تنها «میل واقعی» است که می‌تواند انسان را در چنین مسیرهای دشواری تا انتها به دنبال خود بکشد، و نه هوس. و البته تفاوتی تعیین‌کننده میان «میل واقعی» و «هوس صِرف» وجود دارد. میل واقعی شما را به سرمنزل مقصود می‌رساند و «هوس صرف» در میانه‌ی راه رهایتان می‌کند. اما چگونه می‌توانیم تشخیص بدهیم الان کدام یک در ما به جوش و خروش افتاده‌اند. اینجاست که می‌توانیم از گابریل گارسیا مارکز کمک بگیریم!