۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

طنین شاید

 نوشته‌ی جان کاگ[1]

  

نمازخانه هولدن دانشگاه هاروارد همیشه به نظر من جای مناسبی بوده است برای یک گوربان[2]: جای خوبی برای مردن، یا حداقل مرده باقی ماندن. این نمازخانه ساختمانی آجری است که 40 فوت [یعنی حدود 12 متر] ارتفاع دارد و بدون هیچ پنجره‌ای است. بالای در ورودی‌اش سنگ‌تراشیده‌هایی از چهار جمجمه‌ی ورزا است؛ از آن نوع مجسمه‌هایی که زمانی کافران در معبدهاشان نصب می‌کردند تا ارواح خبیث را فراری دهد. وقتی در سال 1895 میلادی از ویلیام جیمز خواستند که در آن نمازخانه برای جمعی از جوانان مسیحی سخنرانی کند 150 سالی از بنای آن میگذشت. آن ساختمان جان می‌داد تا فیلسوف پنجاه و سه ساله در آن درباره‌ی پرسشی بیندیشد که فکر می‌کرد پرسشی بس گران و خانمان‌برانداز است: «آیا زندگی ارزش زیستن را دارد؟»

قرن‌هاست که فلاسفه و متفکران دینی، از ابن میمون گرفته تا جان لاک، این باور را پر و بال داده‌اند که زندگی به دلایل قاطع و خدشه‌ناپذیر ارزش زیستن را دارد. توماس آکویناس در قرن سیزدهم میلادی ادعا کرد که همه‌ی موجودات - از خردترین جانوران گرفته تا انسان‌ها - چرخه‌ی زندگی طبیعی‌ای دارند که بوسیله‌ی خالقی هوشمند نظم و نسق یافته است. پس سزا نیست که مخلوقان خداوند در آن خلل ایجاد کنند. استدلالی که کانت 5 قرن بعد ارائه کرد بار الاهیاتی کمتری داشت. او گفت که موجودات عقلانی وظیفه دارند به ظرفیت‌های عقلانی خود آسیب نرسانند. به تعبیر کانت، «دلیل شناعت خودکشی این نیست که خدا آن را نهی کرده است، بلکه خدا به این دلیل آن را نهی کرده است که خودکشی کار شنیعی است.»