۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

این هم از این

می اندیشم که به تعریفی لیبرالی از اخلاق نیازمندیم... تعریفی که علاقه ی آدم ها را به لذت های متنوع و احیانا غیر متعارف - با شرط بی ضرر بودن برای دیگران - به رسمیت بشناسد... می اندیشم که مهمترین عنصر این تعریف باید به رسمیت شناختن ضعف های بشری باشد. چنین تعریفی باید خیال خام کمال را "بی خیال" شود... آدم ها را با ضعف ها و لغزش هایشان بپذیرد و بگذاردشان که به شیوه ی مورد علاقه شان از بودن در این دنیا لذت ببرند و البته این حق را به شان بدهد که در خلوت خویش هر چه دوست داشتند بکنند... می اندیشم که تعریف دینی از اخلاق بیش از اندازه "رماننده" است... بیش از اندازه می خواهد، "پررو" است و بدون اینکه نظر " من" را پرسیده باشد می خواهد که ازم " عیسی" بسازد یا "بودا" و " محمد"...کاش ازم می پرسید و جواب می شنید که من به همینی که هستم قانع ام، نمی خوام پا جا پای اولیاء بگذارم... می خواهم خوب باشم تنها به این معنا که وجودم ضرر رساننده به وجود دیگران نباشد. می خواهم خوب باشم تنها به این معنا که ایده ی خودم از زندگی بهتر را جامه ی عمل بپوشانم و بپذیرم که کمال کیفیتی بی مزه و خسته کننده است... پاکی روی دیگر سکه ی " پپه گی" است و مردی که در اولین روز سفرش به خارج از کشور چشم چرانی نکند خل وضع است....!
*پی نوشت:
امروز با مجتبی در مورد فروید حرف می زدیم. می گفت که او در واقع زندگی خودش را " تئوریزه" کرده است و باز هم می گفت که همه ی اندیشمندان، کمابیش، همین طور هستند...

۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

ترجمه‌ی وفادارانه / ترجمه‌ی فروتنانه / ترجمه‌ی زورگویانه

توضیح: در یکی دو یادداشت گذشته به مساله و معضل ترجمه در ایران پرداختم. از آنجا که به دلایل مختلف بین این یادداشت‌ها فاصله افتاد در این جا خلاصه‌ای از بحث‌های گذشته را به همراه پیشنهاد دو اصطلاح تازه برای ارزیابی ترجمه (ترجمه‌ی فروتنانه و ترجمه‌ی زورگویانه) می‌آورم. امید که بتوانم در آینده به شکلی فنی‌تر و دقیق‌تر در مورد رهیافت پیشنهادی‌ام بحث کنم.

*


1- معیار وفاداری معیار مناسبی برای ارزیابی ترجمه نیست و به تولید ترجمه‌هایی انجامیده که شاید دقیق و وفادار باشند اما قطعا خواندنی و فهمیدنی نیستند. این ترجمه‌ها خواننده را پس می‌زنند و مانع ارتباط برقرار کردن صاف و ساده‌ی او با محتوای نوشته می‌شوند، تا جایی که او - در بیشتر موارد - ترجیح می‌دهد با همان انگلیسی دست و پا شکسته به سراغ متن اصلی برود. او در این هنگام چیزی شگفت را تجربه می‌کند: فهم متن اصلی برایش ساده‌تر است تا متن ترجمه‌شده‌ی آن که از قضا توسط مترجمی معتبر و صاحب‌نام هم انجام شده‌است. به راستی دلیل این تجربه‌ی شگفت و خارق عادت چیست؟ چرا من، که زبان مادری‌ام فارسی  است و زبان انگلیسی را افتان و خیزان و نصفه و نیمه یاد گرفته‌ام و تاکنون پا به یک کشور انگلیسی‌زبان هم نگذاشته‌ام، متن اصلی یک کتاب را راحت‌تر می‌فهمم تا متن ترجمه‌شده‌ی آن را؟