می اندیشم که به تعریفی لیبرالی از اخلاق نیازمندیم... تعریفی که علاقه ی آدم ها را به لذت های متنوع و احیانا غیر متعارف - با شرط بی ضرر بودن برای دیگران - به رسمیت بشناسد... می اندیشم که مهمترین عنصر این تعریف باید به رسمیت شناختن ضعف های بشری باشد. چنین تعریفی باید خیال خام کمال را "بی خیال" شود... آدم ها را با ضعف ها و لغزش هایشان بپذیرد و بگذاردشان که به شیوه ی مورد علاقه شان از بودن در این دنیا لذت ببرند و البته این حق را به شان بدهد که در خلوت خویش هر چه دوست داشتند بکنند... می اندیشم که تعریف دینی از اخلاق بیش از اندازه "رماننده" است... بیش از اندازه می خواهد، "پررو" است و بدون اینکه نظر " من" را پرسیده باشد می خواهد که ازم " عیسی" بسازد یا "بودا" و " محمد"...کاش ازم می پرسید و جواب می شنید که من به همینی که هستم قانع ام، نمی خوام پا جا پای اولیاء بگذارم... می خواهم خوب باشم تنها به این معنا که وجودم ضرر رساننده به وجود دیگران نباشد. می خواهم خوب باشم تنها به این معنا که ایده ی خودم از زندگی بهتر را جامه ی عمل بپوشانم و بپذیرم که کمال کیفیتی بی مزه و خسته کننده است... پاکی روی دیگر سکه ی " پپه گی" است و مردی که در اولین روز سفرش به خارج از کشور چشم چرانی نکند خل وضع است....!
*پی نوشت:
امروز با مجتبی در مورد فروید حرف می زدیم. می گفت که او در واقع زندگی خودش را " تئوریزه" کرده است و باز هم می گفت که همه ی اندیشمندان، کمابیش، همین طور هستند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر