۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

وقتی از "تسلط بر یک زبان" حرف می‌زنیم دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟- بخش اول

اول)

سال‌هاست که همه‌ی مترجم‌ها و همه‌ی کتابهای آموزش ترجمه، عبارتی کلیشه‌ای را تکرار می‌کنند: «مترجم باید به زبان مبدا و مقصد تسلط داشته باشد تا بتواند ترجمه ی خوبی ارائه کند». همه این عبارت گمراه‌كننده - و به زعم من بی‌معنا - را بازتولید می‌کنند. هیچ‌کس هم به صرافت این نیفتاده که یقه‌ی گوینده را بگیرد که «واقعا منظور دقیقت از این حرف چیست؟ اصلا تسلط بر زبان چطور حاصل می‌شود؟ و وقتی " از تسلط بر یک زبان " حرف می‌زنیم، دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟»

دوم)

بارها شده که در جمعی بوده‌ام و حاضران پس از آن كه فهمیده‌اند من مترجم‌ام، گفته‌اند یعنی دیگر «زبان انگلیسی را کلا مسلطی؟» و جواب من در تمام این موارد، این بوده: «نه تنها انگلیسی را مسلط نیستم که بر زبان مادری خودم، یعنی فارسی، هم تسلط ندارم!» جنسی دیگر از این سوء تفاهم زمانی رخ داده که همین دسته از افراد خواسته‌اند متنی را برایشان ترجمه کنم. به محض اینکه گفته‌ام معنای فلان واژه را نمی‌دانم و باید به فرهنگ لغت رجوع کنیم، با تعجب پرسیده‌اند مگر تو معنای تمام واژه‌های انگلیسی را نمی ‌انی؟! طبیعتا، جواب من مشابه جوابم به پرسش قبلی است: «نه تنها معنای تمام واژه‌های انگلیسی را نمی‌دانم که حتی در زبان مادری خودم، یعنی فارسی، هم واژه‌های زیادی وجود دارد که معناشان را نمی‌دانم...!»

سوم)

در اینجا با دو پرسش مهم مواجه‌ایم: الف) وقتی از «تسلط بر یک زبان» حرف می‌زنیم، دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟ ب) تسلط بر  زبان چه ربطی به «کار ترجمه» دارد، به بیان دیگر، آیا تسلط بر یک زبان شرط لازم و کافی براي توليد یک ترجمه‌ی خوب و موفق است؟

در پاسخ به پرسش اول، عقیده دارم که مفهوم «تسلط بر یک زبان» آنقدر مبهم است که عملا هیچ معنایی ندارد و هیچ استفاده‌ی عملیی نمی‌توان ازش کرد. بنابراین، قبل از هر کاری باید تعریف دقیقی از این عبارت ارائه کنیم. آیا تسلط بر زبان به معنای توانایی تکلم و ارتباط برقرار کردن با استفاده از آن زبان است؟ یا خیر، و باید به آن قدرت نوشتن و خواندن به آن زبان را هم افزود؟ آیا کسی که می‌تواند فارسی حرف بزند اما مثلا، در فهم اشعار کلاسیک فارسی مشکل دارد بر زبان فارسی مسلط نیست؟ آیا او باید بتواند «دُره‌ی نادره»، «تاریخ وصاف»، «قابوسنامه» و... را درست بخواند و بفهمد؟ آیا او باید «ادیب» باشد، یا خیر و کافی است بتواند زبان مردم کوچه و بازار را بفهمد و باشان ارتباط برقرار کند؟ آیا مترجمی که می‌خواهد از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه کند باید قصه‌های کانتربریِ چاسر یا بهشت گمشده‌ی میلتون را بخواند و خوب درک کند؟ یا خیر، کافی است، مثلا، اخبار سی.ان.ان و بی‌بی‌سی را بفهمد و بس؟

و بالاخره چه شد؟ و یک بار دیگر، وقتی از «از تسلط بر یک زبان» حرف می‌زنیم، دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟

اما در پاسخ به پرسش دوم، عقیده دارم که حتی به شرط توافق بر معنای «تسلط»، باز هم این مفهوم ربط اندکی به «کار ترجمه» خواهد داشت. و ترجمه فرآیند بسیار پیچیده‌ای است که نیاز به مهارت‌های بسیار متنوعی دارد و برخی از این مهارت‌ها، کاملا، بیرون از حوزه‌ی زبان قرار می‌گیرند. بنابراین هیچ ربطی به «تسلط بر زبان» ندارند. البته طبیعی است که برخی از این مهارت‌ها، منحصرا، زبانی اند. مثلا مترجم باید درک قویی از ساختار جمله در زبان مبدا داشته باشد. دقت کنید که اصرارم بر این است که حرفم را دقیق و واضح بیان کنم. «درک قوی از ساختار جمله» مفهوم کاملا واضحی است. برخلاف مفهوم «تسلط». او باید بتواند جمله را به عناصر تشکیل‌دهنده‌ی آن خرد کند. او باید بتواند فعل را به درستی پیدا کند و زمان فعل و دیگر ویژگی‌های آن را درست تشخیص دهد. چنین چیزی، مخصوصا، در زبان انگلیسی اهمیتی حیاتی دارد. زیرا  فعل در زبان انگلیسی در نقطه‌ی بسیار مهم و تاثیرگذاری از جمله قرار می‌گیرد.

بله، مترجم به تعدادی مهارت‌های زبانی نیازمند است. اما نکته در اینجاست که این مهارت‌ها، به هیچ‌وجه تضمین‌کننده‌ی توليد یک ترجمه‌ی خوب نیستند. در واقع من عقیده دارم که مهمترین مهارت‌هایی که یک مترجم به‌شان نیازمند است، از جنسی دیگر اند. همین مهارت‌ها هستند که بیشترین تاثیر را بر کیفیت ترجمه می‌گذارند و همین مهارت‌ها هستند که یک مترجم خوب را از یک مترجم مبتدی متمایز می‌کنند. وگرنه خرید یک کتاب گرامر و یک فرهنگ لغت که کاری ندارد! و متاسفانه، جای آموزش این مهارت‌ها در دانشکده‌ها و آموزشگاه‌های زبان کاملا خالی است. برای همین هم هست که از صد نفر فارغ‌التحصیل زبان، یکی‌شان هم مترجم نمی‌شود!


۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

این روزها

این روزها بیست و چهار ساعته فکر و ذکرم مشغول بیوگرافی قرآن است. درستترش از صبح علی الطلوع تا بوق سگ... همین باعث شده که از بقیه کارها عقب بمانم...قرار بود بخش دوم مدخل فلسفه ی علم دایره المعارف علم و دین را اینجا نشر دهم که فعلا فرصتش نیست. قرار بود برای یکی از دوستان فیس بوکی که خواسته بود در ترجمه راهنماییش کنم چیزکی اینجا بنویسم که فرصتش نیست. می خواستیم برویم پیش برهان، به شب گذرانی و لاطائلات بافی... که زدم زیرش. فرصتش را نداشتم. قرار بود برویم جدایی نادر از سیمین را ببینیم. یک بار رفتیم و بلیت گیرمان نیامد. رهاش کردم...حتی کلاس زبانی را که با قرار بود با دوست مسعود شروع کنم هم کنسل کردم.
بله. این روزها تمام وقت مشغول ترجمه ی بیوگرافی قرآنم... محمد زنگ زده بود و می گفت معلومه که فکرت مشغوله....
بود. هنوز هم هست. از صبح علی الطلوع تا بوق سگ!
تمام فکر و ذکرم را این ترجمه مشغول خود کرده. نه می توانم جامعه شناسی یخوانم. نه می توانم چیزهای دیگر ترجمه کنم. از ترس اینکه لحنم خراب شود. لحنی که به هزار زحمت پیداش کرده ام.
حتی احساس می کنم همین الان که مشغول نوشتن این چیزها هستم هم، لحنم رنگ و بوی کتاب را دارد. این را می دانم که با همان لحن همیشگی در این وبلاگ نمی نویسم...
همین. امیدوارم که فردا بتوانم ترجمه ی فصل اول را تمام کنم. تمام ِ تمام. بعد باید بفرستمش برای دکتر سوری عزیز. و شاید مجتبی که بحث های این چند وقتمان درباب وظیفه ی مترجم بسیار مفید بوده اند... و البته یکی دو نفر دیگر. مخصوصا دوست دارم محمدرضا امیری هم بخواندش...هر چه هست بسیار مشتاقم که ببینم عکس العمل این دوستان به لحن غریبی که ساخته ام چگونه خواهد بود...
دیگر اینکه کاش می شد برای مدتی اداره نمی رفتم. می نشستم خانه. از صبح علی الطلوع تا بوق سگ! و کار را جلو می بردم. اداره وقت مفید زیادی را ازم می گیرد. 
همین. یادم باشد که فردا صبح زنگ بزنم و بگویم امروز اداره نمی آیم... دوست دارم بنشینم خانه و ترجمه کنم.
از صبح علی الطلوع تا بوق سگ!

.........
پی نوشت:
1-امروز صبح با آیت حرف می زدم. می گفت فیس بوک آدم را رسما به " گا" می دهد از بس که وقت را می خورد...
2- یاسر میردامادی در فیس بوکش نوشته بود که موقع ترجمه، فلان قطعه ی موسیقی را گوش می کند. راستش نمی فهمم چطور چنین چیزی ممکن است. من که مطلقا نمی توانم این کار را بکنم. سکوت... سکوت مطلق.

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

ترجمه ی مدخل فلسفه ی علم دایره المعارف علم و دین- بخش اول



[ توضیح: چند روز پیش پس از ماه ها به سراغ دایره المعارف علم و دین مک میلان رفتم. مشغول پرسه زدن در آن بودم که چشمم به مدخل فلسفه ی علم آن افتاد. دیدم چیز خوبی است و ترجمه اش هم زحمت زیادی ندارد. سعی می کنم در سه بخش ترجمه اش کنم و اینجا بیارمش. با این توضیح که وقت زیادی صرف ویرایش متن نمی کنم. بنابراین ممکن است بعضی جاها نیازمند صیقل خوردن باشد. خوشحال می شوم اگر کسی نکته ای دید تذکر بدهد. همین...]

عبارت فلسفه ی علم را می توان برای اشاره به دو حوزه ی علمی متفاوت، اما در عین حال مرتبط، به کار برد. در یک طرف، می توان از این اصطلاح برای تشریح فلسفه ی یک حوزه ی خاص از دانش، مثلا، فلسفه ی فیزیک، فلسفه ی بیولوژی، یا اقتصاد استفاده کرد. از طرف دیگر، از این عبارت می توان برای توضیف مسائل و موضوعات معرفت شناسانه در علم به طور کلی تر سود جست. هر چند که بخش اعظم کارها در فلسفه ی علم، در فلسفه ی علوم خاص انجام گرفته اند، اما این تفسیر دومی از فلسفه ی علم است که قلب این رشته ی علمی باقی مانده و تمرکز این مدخل نیز بر همان است.
متدولوژی علمی
در سنتی که می توان ردش را تا جان استوارت میل ( 1806-1873 ) و فرانسیس بیکن ( 1561-1626 ) گرفت، بسیاری بر آن بوده اند که متد علم استقرایی [1] است. یک استنباط استقرایی بسط یابنده [2] است ( یعنی نتیجه پس از مقدمات می آید ) و غیر اثباتی [3] است ( یعنی همه ی مقدمات صحیح هم نمی توانند صحت نتیجه را تضمین کنند، در بهترین حالت آنها نتیجه را محتمل تر می کنند). مثلا، فرض کنید که کسی تعداد زیادی پستاندار مشاهده کرده باشد و تمام پستاندارانی که دیده است همه شان دندان داشته باشند. او از این شواهد می تواند این تعمیم استقرایی [4] را بگیرد که همه ی پستانداران دندان دارند. با این حال، محتمل است که پستاندار بعدیی که او می بیند بی دندان باشد. اثبات بر خطا بودن استنتاجات استقرایی اغلب به دیوید هیوم ( 1711- 1776 ) و شبهه اش بر استقرا نسبت داده می شود. کارل همپل بر آن است که متد علمی نه با مشاهدات بلکه با فرضیه ها آغاز می شود. بر طبق متد قیاسی- فرضیه ای [5] او ما می توانیم پیش بینی های مشاهده ای مشخصی را از فرضیه ها قیاس کنیم و آنها را از طریق مشاهده و آزمایش بیشتر مورد آزمون دقیق قرار دهیم. اگر پیش بینی ها محقق شوند آن فرضیه تایید می شود. بنابراین متد همپل همچنان به طور وسیع استقرایی است. نتیجه ی یک برهان استقرایی یقینی نیست، اما گر شخص بخواهد می تواند به طور کمی احتمال نتیجه را بر حسب مقدمات تعیین کند. رودولف کارناپ، پوزیتیویست منطقی ( 1891-1970 ) به دنبال آن بود تا نوعی منطق تایید را صورت بندی کند. مدل های دیگری از تایید در کتاب جان ارمن به نام آزمودن تئوری های علمی مرور شده اند.