۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

آیا ایده‌های توماس کوهن به کار نقد ترجمه می‌آید؟

اول)

دو روز پیش دوستی نادیده، و از خوانندگان این وبلاگ، زنگ زد و نیم‌ساعتی درباره‌ی کار ترجمه صحبت کردیم. گفت‌وشنید خوب و ارزشمندی بود و جالب اینکه در میوه‌فروشی رخ داد! در کنار صحبت‌های مختلف، او سووالی پرسید که تا همین حالا فکر من را به خود مشغول کرده‌است. سووال او این بود: «همه‌جا وقتی صحبت از نقد ترجمه می‌شود فکر می‌کنیم باید معایب ترجمه را بگوییم. اما آیا نقد مثبت هم وجود دارد؟ یعنی می‌توان ترجمه‌ای خوب را نقد کرد و نکات مثبت آن را گفت؟»
به نظرم می‌آید که این سووال می‌تواند چشم‌اندازهای تازه‌ای را در نقد ترجمه باز کند؛ البته به شرط آنکه از زاویه‌ای مناسب به آن پرداخته شود.  

دوم)

ریچارد رورتی جایی درباره‌ی توماس کوهن می‌گوید کتاب او – یعنی ساختار انقلاب‌های علمی – مهم‌ترین کتابی است که در نیم قرن اخیر در حوزه‌ی فلسفه و تاریخ علم نوشته شده‌است. با او موافقم و می‌خواهم اینجا ادعا کنم که چه بسا اندیشه‌های کوهن درباره‌ی تاریخ‌نگاری علم بتوانند به ما در نقد ترجمه هم کمک کنند. بله! معتقدم که ایده‌های توماس کوهن – و مخصوصا انتقادات کوبنده‌ی او بر تاریخ‌نگاری علم به شیوه‌ی سنتی– می‌تواند در نقد ترجمه به کار ما بیاید...

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

زبان‌آموزی و تجربه‌ی ادراک متفاوت جهان


اول)

همکاری دارم در اداره که فوق لیسانس حقوق دارد و می‌خواهد دکترا بخواند. خب، چاره‌ای نیست جز سر و کله زدن با زبان انگلیسی. و اینجاست که من وارد کارزار می‌شوم. تقریبا هر روز سووالی برای پرسیدن در چنته دارد. از معنای متن گرفته تا ساخت‌های گرامری. روزی گوشی موبایل به دست ازم می‌خواهد که معنای واژه‌ای را در دیکشنری موبایلی‌اش بخوانم و ترجمه کنم. روزی دیگر با خط خرچنگ قورباغه‌ایش جمله‌ای را نصفه‌ونیمه و پر غلط و با مداد روی کاغذی کج‌وکوله نوشته و از من می‌خواهد آن متن درهم و برهم را رمزگشایی کنم. خلاصه اینکه ماجرایی است.

اما امروز. او امروز صبح کتاب موزائیک در دست سراغم آمد که لطفا این صفحه را برایم ترجمه کن. تمرین بود. در ستون سمت چپ معنای واژه‌ها قرار داشت، و در ستون سمت راست همان واژه‌ها که در جمله‌ها آمده بودند. باید مشخصی می‌کردی که هر توصیف به کدام واژه تعلق دارد.

ستون سمت راست را برایش ترجمه کردم. همه‌ی جملات درباره‌ی آموزش زبان بودند. اینکه زبان‌آموزی چیست و غیره و غیره. حتی اشاره‌ای هم به جناب چامسکی داشت. بگذریم. یکی از آخرین جمله‌هایی که برایش ترجمه کردم چیز عجیبی می‌گفت: اگر شما زبانی را خیلی خوب یاد بگیرید و بتوانید آن را مانند بومی آن زبان صحبت کنید پدیده‌ی خارق‌ا‌لعاده‌ای را تجربه خواهید کرد: دنیا در نظرتان متفاوت با قبل خواهد شد...

دوم)

این روزها که به یادگیری زبان آلمانی مشغولم کمابیش چنین چیزی را تجربه می‌کنم. البته هنوز خیلی کار دارم تا به آن حدی برسم که جمله‌ی بالا می‌گوید. بله، هنوز اول راهم. اما یقینا چیزهایی را تجربه کرده‌ام. گویا جهان دیگر جهان سابق نیست. گویا زبان آلمانی ذره‌بینی بر چشم‌ها – و قوه‌ی ادراکم- گذاشته و من می‌توانم چیزهایی را ببینم که تا پیش از این نمی‌دیدم. مشخصا دوست دارم به ضمایر ملکی فراوان زبان آلمانی اشاره کنم. به نظرم همین مبحث به خوبی نشان می‌دهد که آلمانی‌ها جهان را به شیوه‌ای دیگرگون می‌بینند. شاید دقیق‌تر از ما فارس‌زبان‌ها. در نظر آلمانی‌زبان‌ها اگر صاحب چیزی مونت یا مذکر باشد ضمیر ملکی تفاوت می‌کند. اما البته این تمام ماجرا نیست. ماجرا آنجا پیچیده‌تر می‌شود که حتی خود آن «چیز» هم می‌تواند مذکر یا مونت باشد. و دوباره این عامل هم شکل ضمیر ملکی را تغییر می‌دهد. و همین طور بگیر و برو تا آخر...

این‌ها را مقایسه کنید با ساخت ضمایر ملکی در زبان فارسی. کار دستتان خواهد آمد!

۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

تفکر انتقادی - بخش اول


[توضیح: این متن را به سفارش نشریه‌ی باور فلسفی ترجمه کردم. اصل آن نوشته‌ی کسی است به نام آدام ویگینز، که البته چندان نمی‌شناسم‌اش! اما متن ارزش ترجمه کردن و خوانده شدن را دارد. واقع امر این است که تفکر انتقادی متاع کمیابی است؛ حتی در میان روشنفکران و تحصیل‌کردگان ایرانی. پس تصمیم گرفتم به تدریج - و البته بعد از انتشار در نشریه - آن را در اینجا هم منتشر کنم. به قول سعدی:
غرض نقشی است کز ما باز ماند / که هستی را نمی‌بینم بقایی
مگر صاحبدلی از روی رحمت / کند بر حال درویشان دعایی]
----------
مقدمه
اطلاعات به طور مداوم ما را بمباران می‌کنند؛ در بیست‌وچهار ساعت از روز و هفت روز هفته. این اطلاعات در بیشتر مواقع دست‌دوم و باواسطه‌اند. به بیان دیگر ما با تکامل زبان به نوعی از اطلاعات دست پیدا کرده‌ایم که حیوانات و انسان‌های اولیه از آن بهره‌مند نبوده‌اند. انسان اولیه صرفا به اطلاعات دست‌اول دسترسی داشت؛ یعنی چیزهایی که می‌دید، می‌شنید، لمس می‌کرد، می‌چشید و بو می‌کشید. اما ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم و در این دوران بخش اعظم اطلاعاتي كه بر سر راه ما قرار مي‌گيرند دست‌دوم‌اند.
به همه‌ی اطلاعاتی که در ذهن دارید بیندیشید. اين اطلاعات - كه شايد بتوانید همه‌ی آنها را روی هم خاطرات خود بنامید - در یک چارچوب شناختی با هم ترکیب می‌شوند و چیزی را می‌سازند که ما به آن جهان‌بيني مي‌گوييم. جهان‌بيني شما تك‌تك تصميماتي را كه مي‌گيريد تحت تاثير قرار مي‌دهد، و از بسياري جهات شخصيت شما را شكل مي‌دهد. اما پرسش این است که آن اطلاعاتي كه جهان‌بيني شما را می‌سازند از كجا مي‌آيند؟
احتمال زيادي وجود دارد كه بخش اعظم این اطلاعات دست‌دوم باشند؛ آن‌ها را از پدر و مادرتان شنیده‌اید، دوستي به شما گفته‌است، در مدرسه به شما آموخته‌اند، در كتابي خوانده‌ايد، در تلويزيون ديده‌ايد. يا به طور اتفاقي شنيده‌ايد كه دو نفر ديگر در مورد چيزي حرف مي‌زده‌اند. در هر صورت، مساله اینجاست که شما حتی نمی‌دانید منبع اصلی بخش عمده‌ای از این اطلاعات کیست و کجاست. با اين حال، اگر كسي بخشي از اين اطلاعاتی را که در ذهن دارید به چالش بکشد، حتی بخش بسیار کوچکی از آن را، شما احتمالا سعی می‌کنید به هر ترتیب ممکن، و با هر استدلالی که به ذهنتان خطور می‌کند، از عقیده‌ی خود دفاع کنید. اما آيا چنين كاري معقول و منطقي است؟ شما که اصلا منبع اصلی این اطلاعات را نمی‌شناسید و اطمینان ندارید که درست‌اند یا نه، و نیز تا حالا با چیزی برخورد نکرده‌اید که آنها را تایید کند. اما عجیب اینجاست که بسیاری از ما در این موقعیت به هر ترفندی متوسل می‌شوند تا از اطلاعاتی که دارند دفاع کنند. هر چند که این کار به هیچ‌وجه معقول و منطقی نیست و هیچ توجیهی برای آن وجود ندارد.
همان‌طور که گفتیم این روزها بمباران اطلاعات از حد و اندازه گذشته‌است. این یعنی اطلاعاتی که بر سر ما آوار می‌شود بارها و بارها بیشتر از اطلاعاتی است که پدران ما در گذشته داشتند. رسانه‌های جمعی بیست‌وچهار ساعته در گوش ما نجوا می‌کنند. این به یک معرکه‌ی بدآهنگ گوش‌خراش و خلاصی‌ناپذیر می‌ماند. اطلاعاتی که آنها به خورد ما می‌دهند، بسیاری‌شان، یک‌طرفه و غیرمنصفانه‌اند. مثلا تبلیغات. اما ما اجازه مي‌دهيم كه به هر طریق ممکن وارد ذهن ما شوند. و با این کار تصميمات آينده‌ی ما را تحت‌تاثير قرار دهند و شايد مسير زندگي ما را عوض کنند. از بسياری جهات، چنين چيزي دنيا را به یک مسابقه‌ي عربده‌كشي تبديل كرده‌است: هركس بتواند اطلاعات مورد نظر خود را با صداي بلندتر و در زمان طولاني‌تري جار بزند می‌تواند امیدوار باشد که تعداد بیشتری از مردم آن را باور کنند؛ کوچک‌ترین اهمیتی هم ندارد که آنها درست‌اند یا خیر.
توضیحات بالا روشن می‌کند که چرا ما معتقدیم این شیوه‌ای که بسیاری مردم برای تکه‌تکه‌دوزی جهان‌بینی‌اشان در پیش گرفته‌اند فرآیندی بی‌نظم و ترتیب و پراکنده است و در نتیجه اشکالات بسیاری دارد. آیا بهتر نیست که برای ساختن چيزي به اهميت جهان‌بيني - چيزي كه ما اغلب تصميمات بزرگ زندگي‌مان، و در واقع همه‌ی تصمیماتمان، را بر اساس آن مي‌گيريم – شیوه‌ی بهتري را انتخاب كنیم؟
بله! شیوه‌ی بهتری هم وجود دارد.
نام آن تفكر انتقادي است.
*