۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

بدون عنوان

اعصابم سر ترجمه ی فصل چهارم کتاب که درباره ی قبه الصخره است دارد به هم می ریزد... با همه چیز متن مشکل دارم. بعضی جاها را آنقدر مبهم گفته که عمرا بتوانم بدون کمک خودش بفهمم منظورش چیست... بعضی جاها چیزهایی گفته که با مسائل تاریخی جور در نمی آیند... واژه ها را همین طوری و دلبخواهی به کار برده... مثلا به جای Temple mount یا Noble sanctuary آورده Noble close که تمام اینترنت لاکردار را بگردی یک جا نمی بینی که کسی دیگر چنین کاری کرده باشد. اشاراتش به معماری بنا دارد دیوانه ام می کند. بعضی از اصطلاحات معماریی که آورده انگار اصلا معادل فارسی ندارند! مثلا آورده که داخل قبه الصخره دو تا ambulatory است که انگار معادلی برایش در فارسی نداریم. موضوع را هم که در فیس بوک مطرح کردم هر کس چیزی گفت. امیر که ساکن امریکاست به شوخی و جدی معادل " قدمگاه" را پیشنهاد کرد و مریم مهارتی که معماری می خواند گفت نمی توانی از "شبستان" استفاده کنی به این دلیل و آن دلیل... خلاصه شده ام مصداق این ضرب المثل: همسایه ها یاری کنید، تا من شوهرداری کنم... از بس که دوستان فیس بوکی را به کار گرفته ام!
خلاصه بد اوضاعی است. 
به یاد گفت و گوی روزهای اولم با دکتر سوری می افتم. می گفت که ترجمه ی این کتاب خیلی کار ساده ای است و اگر بجنبی و زود انجامش بدهی می توانی بلافاصله ترجمه ی خاطراتی از محمد ( امید صفی ) را هم شروع کنی... همانروز هم به اش گفتم که نه... اشتباه می کنید. ترجمه اش علی رغم چیزی که در ظاهر به نظر می آید خیلی مساله داره...
آره... بد اوضاعی است.
جزع و فزع کردن بس است... برگردم سر کار.

..........
بعد التحریر:
1- علی، برادرم، از زنجان زنگ زد و گفت نرم افزار اس.دی.ال ترادوس رو حتما امتحان کن. می گفت خیلی تو کار ترجمه مفیده و کافیه یک بار ازش استفاده کنی تا همیشه ممنون من باشی... نمی دونم. راستش چندان به این نرم افزارها اعتماد ندارم. اما این یکی مثل اینکه چیز دیگه ایه و قرار نیست متن رو برام ترجمه کنه، که عملا کار غیر ممکنیه... حالا چه خدماتی ازش بر میاد نمی دونم. باید صبر کنم تا یه جوری به دستم برسه. حوصله ی دانلودش رو هم ندارم...
2- باز هم بحث های فیس بوکیه... و این بار با یکی دیگر از دوستان در مورد کار مترجم... نگار می گوید حق نداری تفسیر کنی و فقط باید ترجمه کنی... طبیعتا من نمی پذیرم. به نظرم رابطه ی بسیار پویایی بین واژه و کانتکست وجود داره و بدون در نظر گرفتن این رابطه نمی شه به معنای واژه راه برد... به قول ویتگنشتاین واژه همون کاربرده اونه.... به بیان دیگه، مردم برای استفاده از زبان معطل فرهنگ لغت ها نمی شن...بادم باشد که چیزی در این مورد اینجا بنویسم...
3- امروز همه اش یک خط ترجمه کردم! کل بعدازظهرم به دیدن ویدئوها و عکس های قبه الصخره گذشت و خواندن و خواندن متن اصلی کتاب... کاش می شد فردا را و پس فردا را اداره نمی رفتم...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

وقتی از "تسلط بر یک زبان" حرف می‌زنیم دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟ - بخش دوم

اول)

همه‌ی ما در شهر زندگی می‌کنیم. زندگی در شهر نیازمند مهارت‌های مختلفی است. یکی از مهم‌ترین مهارت‌هایی که ما به‌اش نیاز داریم «توانایی پیدا کردن مقصد» است. ما باید بتوانیم هر گاه که نیاز داشتیم مقصدمان را پیدا کنیم. نقشه‌ي را برای همین کار ساخته‌اند. نقشه مهم‌ترین ابزار ما برای مسيريابي در شهر است. نقشه تمام جزئیات شهر (از بزرگراه‌ها و میادین بزرگ تا کوچه‌پس‌کوچه‌ها) را در خود ضبط کرده‌است. و البته نقشه ما را از حفظ کردن تمام این جزئیات در ذهن بی‌نیاز می‌کند. در واقع، به خاطر سپردن تمام نشانی‌ها در ذهن کاری هم غیرممکن و هم عبث است. دیوانگی محض. هیچ‌کس نیست که مرتکب چنین کار احمقانه‌ای شود. ما به جای حفظ کردن تمام جزئیات نقشه نیازمند «دانش نقشه‌خوانی» هستیم. این مهارت، مجموعه‌ای از چند مهارت است. مجموعه‌ی این مهارت‌هاست که ما را قادر می‌سازد در عین «عدم تسلط» بر تمام سوراخ و سمبه‌هاي شهر، همیشه با موفقیت مقصدمان را پیدا کنیم. این مهارت‌ها از جنس «روش» اند نه منش. از جنس انجام عمل و بررسي پيامدهاي عمل‌اند. تکرار می‌کنم: ما نیازمند تسلط بر شهر نیستیم، تسلط بر شهری مانند تهران کاری هم غیرممکن و هم احمقانه است، هیچ ابلهی مرتکب چنین خبطی نمی‌شود. در عوض، چیزی که ما به‌اش نیاز داریم مهارتی عملی است که ما را در یافتن مقاصدمان یاری کند.

دوم)

سال‌هاست که به نحوی با مساله‌ی آموزش درگیرم. چیزهای مختلفی هم تدریس کرده‌ام. بیشتر از همه کامپیوتر و زبان. در تمام کلاس‌ها هم بارها و بارها مثال بالا را بازگو کرده‌ام. مثال بالا مثالی ملموس و قابل فهم است. تلاش برای «تسلط بر یک نرم‌افزار» یا «تسلط بر یک زبان» کاری هم غیرممکن و هم بیهوده است. ما نیازمند مهارت‌هايي هستیم از جنسی دیگر، در ترازی متفاوت. این مهارت‌ها است که به ما این امکان را می‌دهد تا علی‌رغم عدم تسلط بر یک نرم‌افزار یا زبان بتوانیم از عهده‌ی حل مشکلاتمان بر بیاییم و به هدفمان دست پيدا كنيم. این مهارت‌ها از جنس روش است نه منش. یک بار دیگر تکرار می‌کنم: همانطور که تلاش برای حفظ تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر کاری عبث و بی‌حاصل است، به همین ترتیب تقلا برای یادگیری تمام زیر و بم‌های یک نرم‌افزار یا زبان هم کاری غیرممکن و بی‌فایده است.

سوم)

«نگره‌ی تسلط» در معنای قوی‌اش هیچ فرقی با حفظ کردن نقشه‌ی شهر تهران ندارد. به همان اندازه غیر عملی، به همان اندازه بیهوده. می‌گوید برای اینکه بتوانید به میدان انقلاب بروید باید که بدانید تقاطع مقدس اردبیلی و تابناک کجاست و چند متر عرض دارد، اهمیتی هم به این حقیقت نمی‌دهد که ممکن است شما تمام عمرتان را در تهران زندگی کرده باشید و گذرتان هم به مقدس اردبیلی نیفتاده باشد. به همین ترتیب، نگره‌ی تسلط حکم می‌دهد تا می‌توانید «لغت حفظ کنید و کتاب گرامر زبان انگلیسی را از اول تا آخر بخوانید»، اهمیتی هم به این حقیقت نمی‌دهد که بعضی واژه‌ها سال تا سال سر راه آدم قرار نمی‌گیرند و برخی از ساخت‌های گرامری بسیار نادرند و معنای برخی‌شان را هم می‌توان به سادگی و به درستی حدس زد.

«نگره‌ی تسلط» در معنای قوی‌اش دچار این خوش‌خیالی اندوهناک است که کسانی که بر زبان «تسلط» پیدا می‌کنند مجهز به عصایی جادویی می‌شوند و این عصای جادویی به‌شان این امکان را می‌دهد که معنای هر جمله یا متنی را در کسری از ثانیه کشف کنند. به این ترتیب، این نگره، «خودبسنده» است. نیاز به کسب مهارت‌های دیگر را انکار می‌کند. اما واقعیت امر این است که عصای جادوییی وجود ندارد. و حتی کاربران بومی یک زبان نیز - که قاعدتا بر زبان مادری‌شان تسلط دارند- از چنین قدرتی محروم‌اند. یک بار دیگر تکرار می‌کنم: هیچ عصای جادوییی در کار نیست و فرآیند کشف معنای یک متن کاری مردافکن است و نیاز به مهارت‌های متنوعی دارد.

چهارم)

البته مي‌توان روايت ضعيفي نيز از «نگره‌ي تسلطـ» ارائه كرد. اما نگره‌ی تسلط در معنای ضعیفش هم کوچکترین کمکی به کار ترجمه نمی‌کند. شهر پر است از جوانان الکی خوشی که ده ترم، بیست ترم، صد ترم کلاس زبان رفته‌اند و از ترجمه‌ی یک صفحه متن متوسط انگلیسی هم عاجز اند.