[توضيح: پيش از اين كمي دربارهي آندره كلاين و
نوشتههايش در باب زبانآموزي نوشتهام. قراري كه با خود گذاشتهام اين است كه به
تدريج مهمترين يادداشتهايش را دربارهي زبانآموزي ترجمه كنم و اينجا بياورم. اين
مطلب دومي است كه از آندره كلاين ترجمه ميكنم. اين توضيح را هم بدهم كه ترجمهام كاملا
وفادارانه نيست و بعضيوقتها چيزهايي را هم از خودم اضافه كردهام! اما اين اضافهها
بسيار اندكاند و صرفا با هدف روشنتر كردن بحث اضافه شدهاند. لينك اصل مطلب هم
در انتها ميآيد. هركس خواست ميتواند همان مطلب اصلي را بخواند...!]
****
اول) دانش قدرت است، اما قدرتي بالقوه است كه بايد به فعل
در بيايد.
معمولا دانستن چيزي نياز چنداني به تلاش ندارد. يا من چيزي
را ميدانم يا نميدانم. و خلاص! اما بخش دشوار ماجرا آنجا ظاهر ميشود كه بخواهيم
چيزي را كه نميدانيم ياد بگيريم. بگذاريد مثالي بزنم: وقتي شما ياد گرفتيد كه بخش
سوم فعل vivre در زبان فرانسهvecu است، ديگر آن را ميدانيد. اما اين فرايند دانستن
چطور رخ دادهاست؟ و چطور ميتوانيد كاري كنيد كه ديگر اين چيز تازه از خاطرتان
نرود؟
بياييد اين لحظهي خاص ياد گرفتن چيزي را به طور مجزا بررسي
كنيم. منظورم همان لحظهاي است كه فورا پس از به خاطر سپردن چيزي ميآيد، و پيش از
اينكه ما آن را (اغلب) از ياد ببريم.
مثلا، اگر شما به من بگوييد كه الفباي عبري ۲۲ حرف دارد،
اين اطلاعات (دانش) جايي در قشر مخ (cerebral cortex) من ذخيره ميشود. انگار چيزي را روي هارد كامپيوتر ذخيره
كرده باشيد. وقتي اطلاعاتي در مغز ذخيره شد، همانجا ميماند. ميشود دوباره از آن استفاده
كرد، آن را آپديت كرد يا شايد هم به طور اتفاقي پاك (فراموش) شود. اما يادتان باشد
كه اگر من از اين اطلاعات (دانش) استفاده نكنم، بدون تغيير همانجا ميماند تا
اينكه روزي حافظهي من، در فرآيندي كاملا طبيعي و محتمل، آن را پاك كند. اين قاعدهي
كلي را هميشه به ياد داشته باشيد كه ذهن دانستههاي بدون استفاده را دور ميريزد.
خب، اين يعني چه؟ اين يعني دانستن كاملا پسيو (passive) است. اين درست كه ميگويند دانش
قدرت است، اما دانش صرفا يك پتانسيل و قوه است كه بايد به فعل در بيايد، و گرنه
پژمرده ميشود و ميميرد...
برگرديم به زبانآموزي. اين درست كه در برخي اوقات، يادگيري
از روي تكرار (rote learning) ميتواند
سريعترين راه براي يادگيري اشكال بيقاعدهي فعل در زباني خارجي باشد، اما در اين
حالت هميشه خطر اشباع معنايي (semantic satiation) وجود
دارد. يعني تكرار فراوان ميتواند به فراموش كردن معنا ختم شود.
بيپرده بگويم، ياد گرفتن بخشي مجزا از زبان (خواه لغت و
خواه ساختهاي گرامري) به ياد گرفتن آن زبان ختم نخواهد شد. پس بيهوده وقتتان را
با حفظ كردن لغات و گرامر تلف نكنيد.
دوم) استعداد نميتواند جاي تمرين را بگيرد.
اين را بپذيريم كه ما همه مثل هم نيستيم. بعضي از ما به طور
طبيعي برخي كارها را بهتر از بقيه انجام ميدهند. شايد شما در رياضيات و علوم
استعداد داشته باشيد، و من در زبان و هنر. هيچكس نيست كه در همهچيز استعداد
داشته باشد و هيچكس هم نيست كه هيچ استعدادي در هيچ زمينهاي نداشته باشد. اما
وقتي پاي يادگيري به ميان ميآيد همه ي ما در يك چيز مشتركايم. و آن ضرورت تمرين
كردن است.
زماني بود كه من معلم زبان بچهها و نوجوانها بودم. در آن
دوران، تمام تلاشم اين بود كه نقطهي ضعف هر شاگرد را كشف كنم و آن نقطهي ضعف را
برطرف كنم. چيزي كه فهميدم اين بود كه نمرات بد هميشه يك معني نميدهند. شاگردهايي
بودند كه اتفاقا خيلي سخت تمرين ميكردند اما انگار استعدادشان در يادگيري زبان
خارجي چندان زياد نبود. و در نتيجه نمرهي پاييني ميگرفتند. اما شاگردهايي هم
بودند كه استعداد بالايي در يادگيري زبان خارجي داشتند، اما تنها مشكلشان اين بود
كه به اندازهي كافي تمرين نميكردند. نمرهي آنها هم هميشه پايين بود.
به زبان ديگر، اگر استعدادتان در يادگيري متوسط باشد، تمرين
ميتواند وضع شما را بهبود ببخشد. اما حتي اگر استعدادتان در يادگيري سر به فلك هم
بزند، و تمرين نكنيد، هيچوقت كارتان عالي نخواهد شد.
يادگيري زبان مثل يادگرفتن يك ساز است. اين كه صرفا بدانيد
يك ساز را چطور ميتوان نواخت به هيچوجه كافي نيست، بايد و بايد و بايد هر روز
تمرين كنيد. البته منظور از تمرين هم فكر كردن يا «كشف كردن نكتهاي» نيست. بايد
آستينهاتان را بالا بزنيد و تمرين كنيد. و دوباره تمرين كنيد. و دوباره و
دوباره...
سوم) هنر ندانستن
تقريبا تمام حرفهاي بالا تكراري بود. هر زبانآموزي آنها
را ميدانست. اما چيز ديگري وجود دارد كه چندان ذكري از آن نميرود: ندانستن.
خيلي از كساني كه شروع به يادگيري زبان تازهاي ميكنند ميخواهند
در كمترين زمان ممكن و به سريعترين راه ممكن همهچيز را در آن زبان ياد بگيرند. اين
آدمها ميخواهند يكشبه ره صدساله را بروند و ظرف مدت كوتاهي اين زبان تازه را
مثل زبان مادريشان حرف بزنند. به طور خلاصه، آنها ميخواهند از درد و زحمت
ندانستن فرار كنند.
اما خوشبختانه يا متاسفانه هيچ راه ميانبري در كار نيست. بله!
ندانستن احساس بدي است. اما نميتوان از آن فرار كرد. و زور هر روزه زدن و حفظ
كردن لغات به زور تكرار و تكرار هم دردي را از كسي دوا نخواهد كرد. ما نميتوانيم
از روي اين مرحله بپريم. هركسي كه ميخواهد زبان تازهاي را ياد بگيرد ناچار است
كه پا در اين مرحله بگذارد. مرحلهاي كه از قضا چندان هم كوتاه و مختصر نيست. ميدانم
كه مواجه شدن با پديدهاي تا اين حد ناشناخته و نامفهوم – يعني زباني بيگانه -- كار
بسيار دشواري است و خيليوقتها اعصاب آدم را به هم ميريزد. اما بگذاريد خيالتان
را راحت كنم. هيچ راهي وجود ندارد كه شما پايتان را از پلهي اول برداريد و روي
پلهي آخر بگذاريد. چارهاي نداريد جز اينكه از برهوت ندانستن عبور كنيد.
با اين حال ميتوان آن را تمرين كرد. ميتوانيم اين وضعيت را
با آرامش بپذيريم و از آن به عنوان يك موتور محركه استفاده كنيم. اولين قدم اين
است كه بپذيريم ندانستن چيز بدي نيست. و ميتواند به نفع ما عمل كند. هر چيزي را
كه بخواهيم ياد بگيريم قدم اول رو در رو شدن با آن «ندانستن» است. كودكي را در نظر
بگيرد كه تازه دارد جهان را كشف ميكند. همين ندانستن است كه باعث ميشود اين كودك
با كنجكاوي به همهچيز خيره شود. حتي همين ندانستن است كه باعث احساس فروتني در
ميان متخصصان ميشود. زيرا آنها هرقدر كه بيشتر ميدانند بيشتر از حجم شگفت
نادانستههاشان آگاه ميشوند.
ما بعضيوقتها دوست داريم فكر كنيم كه ندانستن مشكلي است
كه دانستن آن را برطرف خواهد كرد. با اين حال، يادتان باشد كه يادگيري درست و
واقعي هيچوقت ندانستن را كاملا از صحنه به در نميكند، و صرفا در آن رشد ميكند. هرگاه
كه ما چيز تازهاي را ياد ميگيريم، مجهول تازهاي پيش رويمان سر بر ميآورد كه تا
پيش از آن هيچ اطلاعي از وجود آن نداشتيم. به قول نيكوس كازنتزاكيس، هيچ قلهاي
وجود ندارد، تنها ستيغي از پس ستيغي ديگر سر بر ميآورد. و اين فرآيند بالا رفتن
را پاياني نيست. بر اين اساس، ندانستن صرفا به معناي فقدان دانستن نيست. ندانستن
آغاز، ميانه و انتهاي هرگونه فرايند يادگيري است...
***
--------------
در همين رابطه بخوانيد:
بسیار عالی...
پاسخحذف