۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه

ریحانه جباری و محمود خاتمی؛ تاملاتي چند در باب اعمال بخشودني و نابخشودني

در یک ماه اخیر دو ماجرا فکر و ذهن فضای روشنفکری فارسی را، حداقل در دنیای مجازی، تحت تاثیر قرار داده. یکی ماجرای مجازات ریحانه جباری بود که با اعدام او بسته شد. و دیگری پرونده‌ی سرقت معرفتی دکتر محمود خاتمی، استاد فلسفه‌ی دانشگاه تهران، است که همچنان به گرمی در حال پیگیری است.

طبیعتا من اینجا قصد ندارم وارد صحت و سقم اتهامات این دو نفر شوم. و ملاکم را همان روایت رسمی می‌گذارم. یعنی اینکه ریحانه جباری مرحوم سربندی را به قتل رسانده بود و دکتر محمود خاتمی نیز سرقت‌های معرفتیی را که به او نسبت می‌دهند انجام داده‌است. قصد قضاوت را هم ندارم. صرفا می‌خواهم نشان دهم که چطور می‌شود به این دو ماجرا نگاهی دیگرگون انداخت، و به قول چارلز سندرس پرس می‌خواهم با کمک دو ابزار مفهومی ایده‌هایمان را، تا حدی، در باب این دو پدیده وضوح ببخشم. به نظرم، ما با كمك اين دو ابزار مفهومي مي‌توانيم نگاه دقيق‌تري به ماهيت اعمالي كه اين دو مرتكب شده‌اند بيندازيم و چه بسا قضاوتمان درباره‌ي آنها و كارشان مستدل‌تر شود.


اول)

به نظرم می‌آید که یکی از پیش‌فرض‌های پذیرفته‌شده‌ی حقوق کیفری تناسب میان جنایت و مکافات است. و بر این اساس، و با کمی اغماض، می‌توان گفت که حقوق کیفری به دوگانه‌ی مهم و سنتیی متوسل می‌شود: یعنی تفکیک میان جنایت سنگین و جنایت سبک: کسی که جرم سنگینی مرتکب شده باید مکافات سنگینی را تحمل کند و کسی که جرمش سبک است باید مکافاتش نیز سبک باشد. بیایید این را بر دو پرونده‌ی مذکور اعمال کنیم: معلوم است که ریحانه جباری جرم سنگینی را مرتکب شده. و تقریبا بین همگان اشتراک نظر وجود دارد که کار محمود خاتمی چندان جرم سنگینی نیست. جست‌وجویی اجمالی در میان سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که به این موضوع پرداخته‌اند، و مخصوصا کامنت‌هایی که زیر هر یادداشت رد و بدل شده، به خوبی نشان می‌دهد که هنوز اشتراک نظر اساسیی بر سر میزان سبکی و سنگینی جرم او به وجود نیامده‌است. و البته آشکار است که هیچ‌کس برای محمود خاتمی تقاضای قصاص نفس نکرده‌است.

اما من بر آنم که تمایز سنتی میان جرم سنگین و جرم سبک تمایزی کهنه‌ است و نهاد قضاوت را به هدفش که تضمین سلامت و آرامش جامعه است رهنمون نمی‌کند. این تمایز شاید زمانی مفید بوده‌است اما در حال حاضر و با افزایش دانش ما در باب سازوکارهای اداره‌ی جامعه دیگر به اندازه‌ی سابق مفید تلقی نمی‌شود. بنابراین منطقی است که تلاش کنیم تا آن را با تمایز بهتری جایگزین --- یا حداقل تعدیل --- کنیم؛ یعنی تمایز میان جرایمی که در طول زمان تداوم دارند (شخص آنها را چندین و چند بار مرتکب شده‌است) و جرایمی که صرفا یک‌بار رخ داده‌اند. به جد معتقدم که این تمایز بهتر می‌تواند ما را به شناخت شخصیت مجرم رهنمون شود، و در نتیجه باعث تصمیم بهتری در مجازات وی شود. و مگر نه این است که ما باید حالت روانی مجرم را نیز در هنگام انشای رای در نظر بگیریم؟



بگذارید بیشتر توضیح دهم که این تمایز به دنبال چیست. بنیان این تمایز بر این تصور قرار دارد که سنگینی یا سبکی جرم, به تنهایی، براي تصميم گيري در مورد مكافات متناسب نیست. بلکه، باید این نکته را نیز --- به طور موکد --- در نظر گرفت که آیا مجرم جرم مورد نظر را تنها یک بار انجام داده‌است و خلاص، یا در طول زمانی به اندازه‌ی کافی زیاد --- و به دفعات مختلف --- آن را مرتکب شده‌است. چرا؟ زیرا گذشت زمان عنصری تعیین‌کننده در قضاوت در باب اعمالی است که ما انجام می‌دهیم. چه بسا من در لحظه‌ای خاص --- و در فشار شرایط پیچیده --- دست به کاری بزنم. اما بعد از مدت کوتاهی از ارتکاب آن عمل --- و پس از تفکر درباره‌ی آن --- کاملا متقاعد شوم که کارم نادرست بوده‌است. و با خود عهد کنم که دیگر گرد آن کار نگردم. تاکید می‌کنم که باید عامل گذشت زمان را در نظر گرفت. گذشت زمان فاکتور بسیار تعیین‌کننده‌ای در شناخت شخصیت مجرم است. زیرا زمان این فرصت را به او --- و به وجدان او --- می‌دهد که درباره‌ی کارش داوری کند و تصمیم بگیرد که آیا کارش درست بوده‌است یا خیر، و آیا او در انجام آن محق بوده‌است یا خیر، و آیا در آینده آن را مرتکب خواهد شد یا خیر... بر اين اساس، شخصي كه در طول زماني به اندازه‌ي كافي طولاني، اقدام به جناياتي مشابه و مكرر كرده باشد مسلما مستحق مكافات سنگين‌تري است تا كسي كه فقط يك بار جرمي را – هرچند بسيار سنگين‌تر – مرتكب شده باشد...

برگردیم به دو پرونده‌ای که در دست داریم.

ریحانه جباری جرم بسیار سنگینی را مرتکب شده بود. اما این جرم را فقط یک‌بار انجام داده بود و آن هم در موقعیتی پیچیده و --- حداقل از نظر خود او --- هول‌انگیز. مهم این نیست که ما الان --- و در کمال آرامش --- چطور مجموعه‌ی تصمیمات او را --- کارهایی را که کرد و کارهایی را که باید می‌کرد و کارهایی را که نباید می‌کرد --- تحلیل می‌کنیم. مهم این است که بتوانیم خود را جای او --- و شرایطی که در آن گرفتار شده بود --- بگذاریم و ببینیم توانایی‌مان در تحلیل وضعیت تا چه اندازه می‌بود...

در مقابل، چنین به نظر می‌رسد که دکتر محمود خاتمی بارها و بارها دست به سرقت معرفتی زده‌است. و در طول زمانی به اندازه‌ی کافی طولانی؛ این زمان طولانی قاعدتا بایستی این امکان را به او می‌داد که در مورد عمل خود بیندیشد و کلاه خود را قاضی کند و پای به محکمه‌ی وجدان بگذارد. و به زشتي كاري كه مي‌كند واقف گردد. اما گویا او به ندای وجدان خویش گوش نکرده‌است...

معتقدم ریحانه جباری فرصت نیافت تا به محک «آزمون زمان» گذاشته شود. پس شايد بر اساس این معیار تازه نتوان در مورد شخصیت او داوری کرد. هر چند كه بهتر اين مي‌بود كه به او فرصت داده شود. خدایش بیامرزد. اما محمود خاتمی این فرصت را یافت و در آن بازنده شد. و این نمره‌ی بسیار منفیی در کارنامه‌ی محمود خاتمی است. شاید بایستی بخشی از سنگ‌هایی را که به سوی ریحانه جباری پرتاب کردیم به محمود خاتمی می‌زدیم...
اما کمی دست نگه دارید. به نظرم می‌توان استدلالی در حمایت از محمود خاتمی ارائه کرد. استدلالی که شاید در نظر اول خلاف‌آمد عادت و نسبی‌اندیشانه به نظر آید اما استدلال محکمی است و چه بسا محمود خاتمی نیز همین پاسخ را به ندای وجدان خویش داده باشد. الله اعلم!

در بند دوم سعی می‌کنم این استدلال خلاف‌آمد عادت را تشریح کنم.


دوم)

هیچ‌وقت در این‌باره اندیشیده‌اید که ربط میان فعل مجرمانه و آمار در چیست؟ به دورکیم و به جامعه‌شناسی بیندیشید. به نظرم اهمیت کار دورکیم در این بود که نشان داد آمار ربط زیادی با قضاوت‌های اخلاقی دارد. او نشان داد که چیزی را که زیاد رخ می‌دهد نمی‌توان غیرطبیعی قلمداد کرد؛ چه خودکشی باشد و چه جرایم ریز و درشت در جامعه‌ای چند ده میلیونی. در نتیجه، تلاش برای سرکوبی کامل افعالی که فراوانی‌شان در جامعه از حد مشخصی ییشتر است حکم آب در هاون کوبیدن را دارد. آمار به ما می‌گوید که بخش کثیری از مردم ایران در حال حاضر علاقمند به تماشای برنامه‌های ماهواره‌اند، پس تلاش برای ممنوع کردن آن کاری عبث خواهد بود. بالاخره راهی برای دور زدن آن پیدا خواهد شد. همین‌طور مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، همین‌طور بی‌حجابی، همین‌طور استمناء و استفاده از فیلترشکن و زن‌های خیابانی و سقط جنین و کارمندانی که در ادارات دولتی کار نمی‌کنند. این‌ها مشتی از خروار افعالی‌اند که عمال حکومت --- و یا حتی خیلی از ایرانی‌های سکولار --- آنها را غیرقانونی، غیر اخلاقی و یا شنیع می‌دانند. و معتقدند که جدا باید از آنها پرهیز کرد. اما عجیب آنکه در همین جامعه دیگرانی هستند که با وجدان آسوده این افعال زشت و غیراخلاقی را مرتکب می‌شوند. اما به یادمان باشد که کاری را که خیلی‌ها می‌کنند نمی‌توان غیرطبیعی دانست و جرم تلقی کرد.

بله! خلاف‌آمد عادت است. و با فطرت انسان یا عقل سلیم نمی‌خواند. اما از شما می‌پرسم که فطرت چیست؟ عقل سلیم چطور شکل گرفته‌است؟

همین الان، در بسیاری جوامع اعمالی مقبول و پذیرفته‌شده‌اند که ما ایرانی‌ها – چه دیندار و چه سکولار – آنها را کاملا زشت، پوسیده و غیرانسانی می‌دانیم. به هند برویم. سری به قبایل دورافتاده در آفریقا یا امریکای جنوبی بزنیم. در این جوامع ما شاهد اعمالی خواهیم بود که با معیارهای ما --- و حتی غربی‌ها --- ناپذیرفتنی‌اند. اما این اعمال در میان اعضای آن جوامع کاملا قاعده و هنجار محسوب می‌شوند. آنچه این اعمال را پذیرفتنی کرده‌است مرجعی بیرونی نیست بلکه تمایل طبیعی اکثریت مردمان آن جامعه به انجام آنهاست، و در نتیجه توافق بر سر اینکه آنها اخلاقی و معقول‌اند. در نهایت حکم یکی است، برای قضاوت در باب هر عملی در هر باهمستان باید به کنش‌های واقعی اعضای همان باهمستان توجه کرد. اگر کاری رایج باشد خود به خود اخلاقی نیز محسوب خواهد شد.و ما هیچ مرجعی عینی و بی‌طرف نداریم که بتوانیم با کمک آن به اعضای آن باهمستان اثبات کنیم که کاری که می‌کنند غیراخلاقی یا غیرانسانی است و باید آن را ترک گویند.

طبیعتا دینداران به مخالفت برخواهند خاست که چنین نیست و دین و متن مقدس حد و مرز کار اخلاقی و غیر اخلاقی را مشخص کرده‌است.بنا به نظر دینداران، حلال خدا تا قیام قیامت حلال است و حرام خدا تا قیام قیامت حرام...

دوستان نزدیک من می‌دانند که من غیرمذهبی نیستم. و عمیقا اعتقاد دارم که دین می‌تواند به زندگی انسان معنا بدهد. اما به نظرم می‌آید که در دولت-ملت‌های مدرن (که جمعیت کثیری از مردم با آداب و رسوم مختلف و با عقاید متفاوت در حصار گریزناپذیر مرزهای سیاسی گیر افتاده‌اند و به سادگی، و به شیوه‌ی قدما، نمی‌توانند بساطشان را جمع کنند و به کشوری دیگر بروند) ناچارا ماجرا را باید به نحوی دیگر دید. طبیعی است که در میان هفتاد میلیون ایرانی کسانی مانند ما نیندیشند...پناه بر خدا! نمی‌توانیم که بر صورت همه‌ی بی‌حجابان اسید بپاشیم!
بس است. برگردیم به دو پرونده‌ای که در دست داریم.

فکر می‌کنم معقول می‌آید که ادعا کنیم ریحانه جباری نمی‌توانست این راه را برای دفاع از خود انتخاب کند. چون در هر صورت، کارد زدن به یکدیگر (البته وقتی که بنابر ادعای قضات این پرونده، امکان فرار وجود داشته باشد) کاری نیست که رواج چندانی در ایران امروز داشته باشد. هرچند، اگر وکلای او می‌توانستند از نظر آماری نشان دهند که بخش اعظم دخترانی که در موقعیتی مانند موقعیت او گرفتار شده‌اند همان کاری را کرده‌اند که او کرد، و یا اکثر زنان ایرانی بر این باورند که در موقعیت مشابه باید دست به چنین کاری زد، این می‌توانست استدلال محکمی در دفاع از کار او باشد. اما راستش این است که پرونده‌ی او مختومه شده‌است و بسیاری از جوانب و جزئیات آن روشن نیست و یا محل تردید جدی است. پس شاید نتوانیم در این مورد حکمی قطعی بدهیم.

اما وضعیت محمود خاتمی چگونه است؟‌به نظرم، محمود خاتمی می‌تواند چنین استدلال کند که سرقت معرفتی در جوامع آکادمیک غربی عملی بسیار ناپسند است صرفا به این دلیل که تمایل اندکی به انجام آن وجود دارد، بنابراین به ندرت رخ می‌دهد. او می‌تواند استدلال کند که در شبکه‌ی روابط مقبول آکادمیسین‌های غربی کاربرد اندکی برای سرقت معرفتی وجود دارد. فعل و باوری که روابط اندکی با بقیه‌ی اجزای شبکه‌ی باور ما داشته باشد خود به خود به حاشیه می‌رود و پس زده می‌شود. پس آنها حق دارند که با نقض‌کنندگان این هنجار پایه‌ای به شدت برخورد کنند. اما در میان اساتید ایرانی تمایل زیادی به سرقت معرفتی وجود دارد و خرید و فروش مقاله و پایان‌نامه و تز دکتری در این سرزمین کاری بسیار رایج است. پس نمی‌توان این تمایل طبیعی را عملی نابهنجار تلقی کرد.

او حتی می‌تواند به ییروی از چارلز سندرس پرس استدلال کند که «باور عادت کنش است» و اگر کنشی در موارد متعدد به نتیجه‌ی مطلوب دست یافت باوری را در کنش‌گر به وجود می‌آورد. و دلیل باور به ناپسند بودن سرقت معرفتی در میان آکادمیسین‌های غربی این است که این کار در میان آنها عمدتا به هدف مورد نظر راهبر نیست.اما ما چه؟ اوضاع در محیط‌های آکادمیک ایرانی چگونه است؟ فضای آکادمیک در ایران چه باورهایی را در میان اساتید فلسفه نهادینه می‌کند؟
دقت كنيد كه نمي‌خواهم بگويم سرقت معرفتي در دانشگاه‌هاي ايران امري رايج است و «حالا كه خودتان اين كاره‌ايد، حق نداريد به يكي از جنس خودتان دشنام بدهيد.». نه! صرفا مي‌خواهم خودم را جاي محمود خاتمي بگذارم و سعي كنم كنش‌هاي او را از زاويه‌ي خود او درك كنم و بفهمم كه چرا او چنين كاري را، بدون اينكه احساس عذاب وجدان كند، مكررا انجام داده‌است...

به نظرم کافی است او بتواند نشان دهد که سرقت معرفتی در میان اساتید ایرانی کاری رایج است. و نشان دهد که اساتید بسیاری با این روش پیش رفته‌اند و حتی علی‌رغم کشف سرقت‌هایشان همچنان «سر و مر و گنده» مشغول کار و فعالیت‌اند!

به نظرم، این استدلال محکمی است در پاسخ به این پرسش که چرا او به کرات و در زمانی طولانی --- و بدون اینکه وجدانش او را از این کار باز داشته باشد --- دست به سرقت معرفتی زده‌است...

اگر او بتواند این کار را بکند خوشا به حالش، و البته بدا به حال ما...!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر