هنوز مشغول ترجمه¬ی کتاب "بابای پولدار-بابای فقیر" نوشته¬ی "رابرت کیوساکی" ام. قرار بود کار را دوماهه تحویل بدهم که خورد به جام جهانی و گرفتاری¬های ریز و درشت دیگر.... خلاصه از برنامه عقب¬ام...
اما ترجمه¬ی این کتاب را خیلی دوست دارم. برای اینکه به موضوعی می¬پردازد که همه¬ی آدم¬های تحصیل¬کرده به نوعی دچارش¬اند. اینکه چرا علی¬رغم این¬که خوب درس خوانده¬ند و مدارک معتبری هم دارند در زندگی مالی آن¬طور که باید موفق نیستند و چرا قانون کلی نظام آموزشی و شعار همیشگی معلم¬ها سر کلاس- "خوب درس بخوان و مدرک معتبری بگیر تا بتوانی شغل خوبی پیدا کنی و راحت زندگی کنی"- دیگر مثل سابق معتبر نیست.
راستش هر چقدر جلوتر می¬روم بیشتر مطئمن می¬شوم که در حق این کتاب¬ها خیلی کم¬لطفی شده و برخی از آ¬ن¬ها- مخصوصا این یکی- به هیچ¬وجه بی¬ارزش نیستند و خواندن آن¬ها واقعا می¬تواند زندگی آدم را زیر و زبر کند.
اما مساله¬ی مهم نوع برخورد قشر تحصیل¬کرده و به اصطلاح "جامعه¬ی روشنفکری" با این¬جور کتاب¬هاست. یکی¬اش خود من تا قبل از ترجمه¬ی اولین کتابم از کیوساکی یعنی دانشکده¬ی کسب و کار. ما آدم¬های تحصیل¬کرده و مثلا روشنفکر حس بدی نسبت به این کتاب¬ها – و کلا همه¬جور کتاب عامه¬پسند - داریم و معمولا نویسنده، ناشر و خواننده¬ی این کتاب¬ها را تحقیر می¬کنیم. انگار که ذنب لایغفر مرتکب شده باشند. نمونه¬اش سیدعلی میرفتاح عزیز که در آخرین شماره¬ی الف، مخصوصا، به همین کتاب پریده بود که دارد آموزش طمع¬ورزی می¬دهد. طبیعتا با این حرف مخالفم. برای اینکه اینطور نیست. کتاب به دنبال این است که راه¬های نیل به موفقیت و استقلال مالی را آموزش دهد و این چیزی است و "طمع¬ورزی" چیزی سراسر متفاوت. حتی خود کیوساکی هم در جای جای کتاب به صراحت می¬گوید که به هیچ¬وجه به دنبال آموزش راه¬های پولدار شدن ، به تنهایی، نیست و به دنبال آرامش و استقلال مالی است. برای اینکه ثروتِ تنها اغلب اوقات مشکلات آدم - و ترس¬ها و نگرانی¬های مالی¬اش را - را تشدید می کند. و کیست که از آرامش و استقلال مالی بدش بیاید؟
اما یک لحظه بیایید فرض کنیم که بله. این کتاب آموزش کسب ثروت- و حتی طمع-ورزی- است. به راستی چه اشکالی دارد که کتابی طریقه¬ی ثروتمند شدن را آموزش بدهد؟ مگر اشکالی دارد که کسی دوست داشته باشد ثروتمند باشد؟ مگر انتظار داریم همه¬ی هفتاد میلیون جمعیت ایران مانند ما فکر کنند و به ارزش¬های والای بشری و انسانی - مثل قناعت و مناعت طبع و ... - پایبند باشند.
طبیعتا در بین ما کسانی هستند که به جد دوست دارند ثروتمند شوند. خب. چه بهتر که کسی بیاید و راه درست و معقول ثروتمند شدن را به¬شان یاد بدهد. به جای اینکه رهایشان کنیم که این انگیزه و میل سالم و طبیعی آن¬ها را به راه¬های خلاف و غیر قانونی بکشاند بهتر است درست آموزششان بدهیم.
اما به راستی...ریشه¬ی این تحقیر متوسط بودن و معمولی فکر کردن و به دنبال لذت¬های مرسوم زندگی رفتن کجاست؟
احساس می¬کنم اینجا همان جایی است که راه ما - به اصطلاح روشنفکران منتقد حکومت- با راه برنامه¬ریزان حکومتی یکی می¬شود. چه بسا "کمال همنشین" در ما نیز اثر کرده باشد و ما نادانسته کار کسی را تقلید کنیم که چشم دیدنشان را نیز نداریم...
مقامات جمهوری اسلامی در این سی سال هیچ¬وقت حاضر نشده¬ند بپذیرند در جامعه¬ی بسیار متکثر ایران - مثل همه جای دیگر- اکثریت با متوسط¬ها – ی مذهبی، اخلاقی، فرهنگی، مالی و...- است و طبیعتا این اکثریتِ متوسط خواسته¬ها، نیازها و ایده¬ال¬های متوسط دارند که حتما باید به رسمیت شناخته شوند، ما - یعنی روشنفکران منتقد روش¬های حکومت - نیز هیچ¬وقت نخواسته¬ایم واقعیت وجود متوسط¬ها را در سپهر فرهنگی جامعه به رسمیت بشناسیم و با تمام توان بر ضد تولیدات فرهنگی عامه¬پسند شعار داده¬ایم.
اما نتیجه چه شده است. آن¬ها در برنامه¬ریزی¬شان تا توانسته¬اند بر متوسط¬ها و ارزش¬های متوسط سخت گرفته¬اند و سرکوبشان کرده¬اند. ممنوعیت استفاده از ویدئو و ماهواره، سرک کشیدن به حریم شخصی خانواده¬ها برای جلوگیری از برگزار شدن پارتی¬های خصوصی، فیلترینگ گسترده و بی¬حساب و کتاب طیف بسیار متنوعی از سایت¬های اینترنتی، سخت گرفتن تنفرآور بر مساله¬ی حجاب، فضولی در روابط دختران و پسران، قانون ممنوعیت مصرف مشروبات الکلی و .... نمونه¬ای اندک از بی¬شمار قوانینی¬اند که به طور مستقیم متوسط¬های دینی و فرهنگی را هدف گرفته¬اند. لابد قرار است ایران با اجرای این قوانین کشوری با ارزش¬های والا شود. اما مثل روز روشن است که بین جمعیت 70 میلیون نفری ایران اکثریت با کسانی است که – در عین پایبندی و علاقه به دین و ارزش¬های دینی و سنتی – حاضر به زندگی در چهارچوب¬های تنگ و زجرآور حکومت¬ساخته نیستند و احساس می¬کنند حقشان است که سبک زندگی مورد علاقه¬شان را – به شرط عدم تضییع حقوق دیگران - خود انتخاب کنند. و وقتی تو قانونی را بر ضد این اکثریت وضع می¬کنی انگار که به جنگ لشکری 50 میلیونی رفته باشی. شکستت حتمی است...
در جستاری دیگر به تبعات این نوع برنامه¬ریزی – چه در سطح کلان جامعه و چه در حوزه فرهنگ- می پردازیم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر