۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

تفکر انتقادی - بخش سوم

[توضیح دوباره: این متن را به سفارش نشریه‌ی باور فلسفی ترجمه کردم. اصل آن نوشته‌ی کسی است به نام آدام ویگینز، که البته چندان نمی‌شناسم‌اش! اما متن ارزش ترجمه کردن و خوانده شدن را دارد. واقع امر این است که تفکر انتقادی متاع کمیابی است؛ حتی در میان روشنفکران و تحصیل‌کردگان ایرانی. پس تصمیم گرفتم به تدریج - و البته بعد از انتشار در نشریه - آن را در اینجا هم منتشر کنم. نکته ی دیگر اینکه، بنا به رسم این وبلاگ، فایل پی.دی.اف کل متن را هم – سرانجام، و پس از انتشار کل متن در وبلاگ- برای دانلود خواهم گذاشت. و این بخش سوم، در واقع، ادامه‌ی بخش دوم است که به اصل موضوعه اول در تفکر انتقادی می‌پرداخت؛ یعنی «اطلاعات را نباید از روی ظاهرشان قضاوت کرد و پذیرفت. بلکه باید آنها را قرنطینه کرد و مورد بررسی دقیق قرار داد و تنها آن‌گاه پذیرفت.»]

اصل موضوعه اول- ادامه
چگونه مي‌توانم قضيه‌ها را تاييد كنم؟ سووال اول اين است كه آيا قضيه اصولا تاييدشدني است؟ قضیه‌ی «آسمان آبي است» تحقيق‌پذير است. كافي است در روزی كه آسمان صاف و بدون ابر است به بالا نگاه كنيم. قضیه‌ی «تسمه تایمینگ شما پاره‌گي دارد» تحقيق‌پذير است. راهش این است که به تسمه نگاه كنيم. البته ماجرا در مورد اغلب قضایا به اين سادگي‌ها نيست و نمي‌توان صحت و سقمشان را به آسانی تحقیق کرد. مثلا اين قضیه كه «در ماه گذشته در شهر ما ۱۶ سرقت اتفاق افتاد» يا «الكل به كبد شما آسيب مي‌رساند». مثال اول از آن نوع قضایاست كه ما صرفا دسترسي دست‌دوم به آنها داريم. احتمالا هيچ‌كس در دنيا نمي‌تواند اطلاعات دست اولی در این مورد داشته باشد، زيرا اين مستلزم آن است كه به طور همزمان در همه‌جاي شهر حضور داشته باشيم. ما به جاي اين‌كار، سرقت‌هایی را که به ایستگاه‌های پلیس گزارش شده‌اند جمع‌آوری مي‌كنيم. شايد پليس اين اطلاعات را روي وب‌سايتش منتشر كرده باشد، يا شاید بتوانید تماس بگيريد و با كسي صحبت كنيد كه تاييد كند اين آمار رسمي آنهاست و توضیح بدهد چگونه به آن رسيده‌اند.

۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه

فلسفه و طبع آدمی

اول)

ویلیام جیمز در جایی از مقاله (سخنرانی) اول کتاب پراگماتیسم می‌گوید:

«تاریخ فلسفه تا حدود زیادی تاریخ نوعی تصادم میان طبایع انسانی است. هرچند چنین برداشتی ممکن است از نظر برخی همقطارانم ناشایست جلوه کند اما من ناچارم این تصادم را به حساب آورم و بسیاری از انشقاق‌های فلاسفه را به کمک آن توضیح دهم. یک فیلسوف حرفه‌ای، از هر طبع و مزاجی که باشد، می‌کوشد هنگام پرداختن به فلسفه طبع خود را دخالت ندهد. طبع دلیلی نیست که عرفا به رسمیت شناخته شده باشد. بنابراین فیلسوف برای نتیجه‌گیری‌هایش فقط ادله‌ی غیر شخصی را طلب می‌کند. با این همه طبع او، بیش از هر یک از مقدمات دقیقا عینی‌اش، جانب‌گیری در او ایجاد می‌کند. کفه‌ی شواهدش ر ا به این یا آن سو متمایل می‌کند و به ایجاد یک جهان‌نگری احساساتی‌تر یا یک جهان‌نگری سنگدلانه‌تر کمک می‌کند، درست همانطور که فلان امر واقع (فاکت) یا فلان اصل چنین می‌کند. فیلسوف به طبعش اعتماد می‌کند. و چون در طلب جهانی است که با طبعش سازگار باشد به هر نمایشی از جهان که با آن سازگار باشد معتقد می‌شود. وی احساس می‌کند اشخاص دارای طبع مخالف او با سرشت عالم خوانایی ندارند، و در ته قلبش آنها را فاقد صلاحیت و در کار فلسفه پرت از مرحله تلقی می‌نماید. حتی اگر قدرت استدلال و احتجاج آنها از او بسی برتر باشد....» (پراگماتیسم / ویلیام جیمز / ترجمه‌ی عبدالکریم رشیدیان / شرکت انتشارات علمی و فرهنگی )








دوم)

ادعای جیمز ادعای بسیار شگفتی است و نظر من را اگر بخواهید، تا حد بسیار زیادی نیز حقیقت دارد. و همانطور که خود جیمز نیز آورده چه بسا بتواند «بسیاری از انشقاق‌های فلسفی» را توضیح دهد. این یعنی بسیاری از اختلافات میان فلاسفه در واقع اختلاف میان طبایع و شخصیت‌های آنهاست و ربطی به قوت استدلال این یا آن فیلسوف ندارد. در واقع، ما به طور غریزی - و ناخودآگاه - نظامی از اندیشه را انتخاب می‌کنیم که بیشترین سازگاری را با طبع ما دارد...

بگذارید کمی جلوتر بروم و ادعایی کنم. در مواجهه‌ام با دوستان و آشنایان کتابخوان اغلب دیده‌ام که می‌توان - با کمی اغماض - آنها را به دو دسته‌ی کلی تقسیم کرد. طبیعتا این تقسیم‌بندی صرفا بر اساس تجربه‌ی شخصی من در مواجهه با آدم‌های دور و اطرافم است....

گروه اول کسانی‌اند که اهل رفتن به عمق‌اند. اسم آنها را می‌گذارم «حفار». آنها می‌توانند بدون اینکه سرخورده یا کلافه شوند موضوعی را بکاوند و تا آخر بروند. این‌ها معمولا کسانی‌اند که اگر ادامه‌ی تحصیل بدهند همان رشته‌ی لیسانس را تا آخر می‌خوانند و در رشته‌ی خود متخصص می‌شوند.

گروه دوم اما کسانی‌اند که توان و حوصله‌ی کندن زمین را ندارند. خیلی زود سفتی زمین آنها را سرخورده می‌کند. آنها در عوض «سیاح»اند. دشت‌ها را می پیمایند و خیلی کم به عمق می‌روند. از این شاخه به آن شاخه می‌پرند و از هر خرمنی توشه‌ای بر می‌دارند. آنها معمولا کسانی‌اند که تغییر رشته می‌دهند یا در فوق لیسانس رشته‌ی متفاوتی می‌خوانند.

حفارها معمولا از نظر فلسفی رئالیست‌اند. زیرا واقع‌گرایی با طبع حفار آنها سازگاری بیشتری دارد. آنها می‌دانند که می‌توانند لایه‌ها را یک‌یک کنار بزنند و به واقعیتی که در عمق پنهان شده دست یابند.

اما سیاح‌ها توش و توان کندن زمین و نیل به ذات واقع را ندارند. پس استراتژی نفی را بر می‌گزینند. اصولا منکر آن می‌شوند که واقعیتی در پس پرده‌ی نمودها وجود دارد. طبع آنها با حفرکردن سازگار نیست بلکه بیشتر به کار پیمایش دشت‌های فراخ می‌آید. آنها معمولا از نظر فلسفی «ضد واقع‌گرا» هستند.

اگر از اصطلاحات ریچارد رورتی استفاده کنیم سیاح‌ها معمولا آیرونیست (Ironist) هستند. ریچارد رورتی در مقاله‌ی کلاسیک Private Irony and Liberal Hope سه ویژگی را برای آیرونیست‌ها بر می‌شمارد. مخصوصا دوست دارم روی ویژگی سوم انگشت بگذارم. آنها عقیده ندارند که نظام اندیشگی آنها ( یا آنطور که رورتی می‌گوید «دستگاه واژگانی‌شان») به نسبت با دیگر نظام‌های اندیشه به واقعیت نزدیک‌تر است....

و باز با کمک اصطلاحات رورتی می‌توان گفت که در مقابل، حفارها اهل عقل سلیم هستند. یعنی به طور ناخودآگاه همه چیز را بر اساس نظام اندیشگی خود توصیف می‌کنند. دیگران را با متر و میزان خود می‌سنجند.
و تمایز آخر: حفارها معمولا در مقابل دگرباشان جنسی نابردبارند. واگر - از سر بداقبالی (!) - خود دچار این بلیه شوند با تمام توان آن را سرکوب می‌کنند.

اما سیاح‌ها برعکس، بردبارانه دگرباشان جنسی را در میان خود می‌پذیرند. و اگر خود یکی از آنها باشند بدون شرمساری تمایلشان را بیان می‌کنند.

سوم)

شاید بد نباشد در خودتان و اطرافیانتان دقیق شوید و ببینید کدام یک حفارند و کدام یک سیاح... شاید بتوان این تقسیم‌بندی را غنای بیشتری بخشید.


۱۳۹۲ آذر ۱۹, سه‌شنبه

گفت‌وگو با توماس کوهن - بخش سوم و پایانی


[توضیح مترجم: این دومین گفت‌وگو از مجموعه‌ی گفت‌وگو با فلاسفه‌ی امریکایی است که در این وبلاگ منتشر می‌کنم. بخش اول و دوم آن را منتشر کردم و حالا هم بخش سوم و پایانی را منتشر می‌کنم. در انتها هم فایل پی.دی.اف آن را برای دانلود گذاشته‌ام. دانلود آن، طبیعتا، رایگان است. اما انتشار مجدد آن در فضای وب بدون ارجاع به این وبلاگ و ذکر نام مترجم اخلاقا جایز نیست. در خارج از فضای وب هم همین طور.]
****
به نظر شما در حال حاضر چه تفاوتي ميان نظرگاه مورخ و دانشمند وجود دارد؟
من فكر مي‌كنم كه قدم‌هاي رو به جلو، تا حدي، با كمك استعاره صورت مي‌گيرند: چيزي كه در ابتدا [معنايي] استعاري بود بعدها [معنايي] لفظي مي‌شود. شما وارد دوره‌اي مياني و واسط مي‌شويد. در اين دوره ارتباط ميان دانشمندان به اين صورت است كه شخصي به زبان لفظي قديمي سخن مي‌گويد و  شخصي ديگر به زبان لفظي جديد. اما آنها با كمك استعاره‌ها تا حدي با هم تعامل برقرار مي‌كنند. اين دوره‌ي سوء تفاهم است، دوره‌اي كه تعامل غيرممكن نيست بلكه ناكامل است. اين دوره‌ي تحقيق تجربي است. شما مردم را ترغيب مي‌كنيد كه به آزمايشگاهتان بيايند و به كارتان نگاه كنند و در مورد آن حرف بزنند. اين خود يكي از روش‌هايي است كه زبان آموخته مي‌شود.
به نظر شما پذيرش مساله ترجمه‌ناپذيري دستگاه واژگاني‌هاي علمي مي‌تواند بر تكامل علم در آينده تاثيري عملي داشته باشد؟
بهتر است به جاي ترجمه از اصطلاح زبان‌آموزي استفاده كنيم. بگذاريد مثالي بزنم. فرض كنيد در زباني باستاني، به گروه خاصي از واژه‌هاي مرتبط بر مي‌خوريد كه در متني دشوار - يعني متني كه معناي آن كاملا روشن نيست - به شيوه‌اي مرتبط و نزديك با هم مورد استفاده قرار مي‌گيرند. بعد از ميليون‌ها بار سعي و خطا، شما سرانجام كشف مي‌كنيد كه اگر اين واژه‌ها را به معنايي «استفاده» كنيد كه تاكنون استفاده نكرده بوديد، آنگاه مي‌توانيد بفهيد كه جملات در متن چه معنايي دارند. با اين وجود، شما نمي‌توانيد آن معناها را در زبان مدرن خود جاي دهيد. شما چاره‌اي نداريد جز آنكه آن‌ها را به همان صورتي كه كشف كرده‌ايد به كار ببريد. و به ديگران آموزش بدهيد كه از اين كلمات به همان روش استفاده كنند. به اين خاطر است كه من مي‌گويم فرآيند فهم شامل زبان‌آموزي مي‌شود و نمي‌توان آن را به ترجمه تقليل داد، حتي پس از آن كه شما آن زبان ديگر را فرا گرفته باشيد. شما همچنان نمي‌توانيد بين اين دو زبان رفت و آمد كنيد. شما نمي‌توانيد واژه‌ها را از زباني ديگر در زبان خود وارد كنيد و به نحوی از آنها استفاده كنيد انگار كاملا با واژه‌هاي زبان خودتان قابل معاوضه‌اند. اگر مي‌خواهيد به زبان ارسطويي حرف بزنيد اشكالي ندارد، اما آنگاه ديگر نمي‌توانيد - در همان جمله يا جمله‌ي كناري - از همان واژه‌ها در معناي نيوتوني آنها استفاده كنيد.

۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

معلولیت همچون امکانی برابر

دیروز سه‌شنبه سوم دسامبر، دوازده آذر ماه، روز جهانی معلولان بود. و طبیعتا تلویزیون برنامه‌های مختلفی درباره‌ی این مناسبت پخش کرد. یکی از دیدنی‌ترین این برنامه‌ها، برنامه‌ی 1.618 بود که مدتی است با تهیه‌کنندگی محمدفواد صفاریان‌پور روی آنتن می‌رود. مهمان‌های این قسمت از برنامه دکتر فاطمه درخشانی، رئیس کمیته بانوان پارالمپیک آسیا، و سهیل معینی، مدیر مسئول روزنامه‌ی ایران سپید، بودند. آنطور که سلامت‌نیوز گزارش داده:

«انتقاد دکتر رخشانی از شهرداران مناطق 22 گانه از نکات قابل توجه این برنامه بود. وی گفت: «چند سال پیش در شورای راهبردی شهرداری پیشنهاد دادم شهرداران یک روز را بر روی ویلچر بنشینند و در شهر رفت‌وآمد کنند اما هیچ‌کدام این پیشنهاد را قبول نکردند و به آنها برخورد! در حالی که این کاری است که شهرداران دنیا انجام می‌دهند و یک روز در ویلچر می‌نشینند تا ببینند شهر را چطور ساخته‌اند. »

در ادامه فیلمی از صفاریان‌پور و دوستش منتشر شد که روی صندلی چرخ‌دار نشسته بودند و تهران‌پیمایی می‌کردند تا از چشم معلولان به ساخت و ساز شهر نگاه کنند و بفهمند که معلولان در این شهر چه می‌کشند. فیلم شگفتی بود. تازه با دیدن این فیلم بود که می‌فهمیدی سطح‌های شیب‌دار کار شده در سطح شهر مطلقا برای معلولان قابل استفاده نیستند و به قول دکتر رخشانی «برای معلولان ساخته نشده‌اند، بلکه برای گاری (!) ساخته شده‌اند». چون معلول نه می‌تواند به تنهایی از آنها بالا برود، و نه پایین بیاید. یا اینکه معلولان امکان استفاده از اتوبوس بی.آر.تی یا مترو را ندارند. و آنطور که دکتر علی همت محمودنژاد – عضو اصلی هیات مدیره جامعه معلولین- در ادامه‌ی برنامه می‌گفت نحوه‌ی ساخت عابر بانک‌ها در بسیاری شهرها به نحوی است که افراد معلول به هیچ وجه امکان استفاده از آنها را ندارند.

اما به نظرم حرف اصلی را سهیل معینی زد، آنجا که گفت: «به یادمان باشد که معلولیت امکانی برابر است، یعنی چه بسا فردا هر کدام از ما دچار معلولیت شویم». (کل گزارش را اینجا بخوانید)

به نظرم این می‌تواند کلید حل مشکل باشد. اینکه با تمام وجود درک کنیم ما خود نیز در معرض انواع ناتوانی‌ها و نقص‌ها قرار داریم و هیچ تضمینی وجود ندارد که اصطلاحا روزی این شتر در خانه‌ی ما نخوابد. به بیان دیگر، معلولان بخشی از ما هستند و ما نباید در تصمیم‌گیری‌هایمان در مدیریت شهری آنها را فراموش کنیم.

اینجا می‌توان به مفهوم «گسترش دادن حلقه‌ی ما» نیز نقبی زد. من قبلا هم در این وبلاگ درباره‌اش نوشته‌ام. این مفهوم در واقع متعلق به پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق استرالیایی، است. آنطور که پیتر سینگر می‌گوید نشانه‌ی پیشرفت جامعه گسترش یافتن «حلقه‌ی ما»ست. یعنی گسترش یافتن حلقه‌ی کسانی که نیازها و نظراتشان در هنگام تصمیم‌گیری‌های کلان اجتماعی و سیاسی لحاظ می‌شود. مثلا، در لحظه‌ای از تاریخ مردان تصمیم گرفتند به صدای زنان نیز گوش دهند. و یا جامعه به این نتیجه رسید که نمی‌تواند دگرباشان جنسی را از خود براند. این‌ها را می‌توان مثال‌هایی دانست از گسترش یافتن «حلقه‌ی ما» و در نتیجه، پیشرفت اخلاقی جامعه.

البته به این حلقه می‌توان و باید «معلولان» را نیز اضافه کرد. معلولان نیز جزوی از ما هستند و کاش یاد بگیریم نیازها و نظرات آنها را در مدیریت شهری لحاظ کنیم. این می‌تواند ملاک خوبی برای پیشرفت اخلاقی ما باشد. 

..............

۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

گفت‌وگو با توماس كوهن - بخش دوم

[توضیح دوباره: این دومین گفت‌وگو از مجموعه‌ی گفت‌وگو با فلاسفه‌ی امریکایی است که در این وبلاگ منتشر می‌کنم. گفت‌وگوی اول با ریجارد رورتی بود که آن را اینجا می‌توانید ببینید. اما این گفت‌وگو را در سه بخش می‌آورم و طبق معمول بقیه‌ی ترجمه‌ها، در انتهای بخش سوم هم فایل پی.دی.اف آن را برای دانلود می‌گذارم. نکته‌ی دیگر اینکه ترجمه و انتشار گفت‌وگوهای دیگری را نیز از کتاب اصلی در برنامه دارم. از جمله، گفت‌وگو با هیلری پاتنام، دانلد دیویدسون و کواین. مثلا، برنامه‌ام این است که گفت‌وگو با پاتنام را در زمستان منتشر کنم. بقیه‌اش را هم دیگر نمی‌دانم کی. هر وقت که شد! شاید هم همه را در یک کتاب جمع کردم و اگر ناشری علاقمند بود آنها را منتشر کردیم. در هر صورت، بخش دوم گفت‌وگو با توماس کوهن را بخوانید. با این توضیح که بخش‌ سوم را هفته‌ی آینده منتشر خواهم کرد.]

دوست دارم كمي روي فوكو تمركز كنيم. اغلب كار شما را با او مقايسه كرده‌اند، مخصوصا در اروپا. در نظر اول، ربط مشهودي وجود دارد ميان تصور شما از علم - به مثابه سلسله‌اي از پارادايم‌ها كه از طريق شكستگي‌هاي انقلابي تكامل مي‌يابد - و كار فوكو يعني بازسازي تبارشناسانه‌ي علم در رابطه‌اش با ساختارهاي قدرت. هر دو تلقي از علم و معرفت، يعني تلقي شما و فوكو، به ناپيوستگي به مثابه لحظه‌اي مهم در پيشرفت تاريخي مي‌نگرند. با اين وجود، من هميشه احساس كرده‌ام كه تفاوت عميقي ميان شما وجود دارد. فوكو به ناپيوستگي عمدتا از منظر ارزش خلاقانه‌اش براي آينده مي‌نگرد، اما شما به انقلاب‌هاي علمي عمدتا بر اساس پتانسيل زير و زير كننده‌شان براي گذشته مي‌انديشيد.
حرف من اين است كه ما بايد ياد بگيريم به تكامل و پيشرفت در علم به مثابه چيزي بنگريم كه به وسيله‌ي هدفي [در آينده] هدايت نمي‌شود؛ انگار كه در فاصله‌ي بسيار دور حقيقتي نهفته باشد و ما تمام هم و غم‌مان اين باشد كه به آن برسيم. بلكه پيشرفت صرفا تكاملي ساده است از نقطه‌اي آغازين [که در گذشته واقع شده‌است]. درست مانند تكامل‌هاي بيولوژيكي. بنابراين من بسيار با مفهوم اپيستمه در نظر فوكو احساس همراهي مي‌كنم، هر چند بسيار ترديد داشتم كه آنها - آنچنان كه در تقرير او ديده مي‌شود - اينقدر فراگير و جهان‌شمول باشند. در بخش‌هاي آغازين كتاب نظم اشياء او كشف مي‌كند كه واژه‌ها به نحو متفاوتي مورد استفاده قرار مي‌گيرند، و امكان دارد شما وقتي به گذشته بر مي‌گرديد واژه‌ها را اشتباه بفهميد [زيرا معناي امروزين آنها با معناي گذشته‌شان متفاوت است]. از طرف ديگر، چيزي كه من با فوكو در ‌آن مخالف بودم، و چيزي كه به نظرم آسيب‌زا مي‌آمد، تبيين او بود از شيوه‌اي كه از يك اپيستمه به ديگري مي‌رويم. فرآيندهاي رشد، فرآيندهاي تكاملي، همه‌ي آنها بايد بخشي از ماجرايي باشند كه بر اپيستمه‌ها و شکستگی‌ها تاكيد مي‌كند. بر عكس، فوكو تصريح مي‌كند كه شكست‌هاي معرفت‌شناختي را مي‌توان نمايش داد اما نمي‌توان تبيين كرد، زيرا آنها در درون خود مفهوم «ديگري» را دارند. تفسير اين «ديگربودگي» مشاركت سياسي فوكو را تشكيل مي‌داد؛ چيزي كه من هرگز نداشتم. چيزي كه براي فوكو اهميت بيشتري داشت اين بود كه بگويد ما كجا مي‌رويم، تا اينكه بگويد چگونه از يك نقطه به نقطه‌ي ديگر مي‌رويم.

۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

توافق ژنو؛ پیروزی تاریخی یا بازگشت به عقب؟

بالاخره امروز صبح ایران و قدرت‌های غربی به توافقی بر سر برنامه‌ی هسته‌ای ایران دست پیدا کردند. توافقی که هر یک از دو طرفین آن را پیروزی خود می‌خواند. و به همین ترتیب، کسانی در دو جبهه هستند که آن را شکستی برای جبهه‌ی خودی تلقی می‌کنند. مثلا، اسرائیل رسما این توافق را اشتباهی تاریخی خوانده‌است و اعلام کرده آن را به رسمیت نمی‌شناسد. در مقابل، برخی از فعالان سیاسی ایرانی – چه در ایران و چه در خارج از ایران – با لحنی شکاکانه در مورد آن صحبت کرده‌اند. به طور مثال، برخی گفته‌اند این توافق نه یک پیروزی تاریخی که بازگشت به عقب است؛ یعنی دوران خاتمی. و ما می‌توانستیم در دوران خاتمی نیز - دقیقا- به چنین توافقی با غرب برسیم.







طبیعی است که من هم مانند همه‌ی آنها که ایران را دوست دارند از امضای این توافقنامه خوشحالم. و البته قصد ندارم همراه با جزئیات به این توافقنامه بپردازم. این کاری است که کسانی بهتر از من آن را انجام خواهند داد. همین الان هم تحلیل‌های فراوانی در مورد این ماجرا - در فضای مجازی - منتشر شده‌است. صرفا می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم که حدس می‌زنم به احتمال زیاد جایی در میان این تحلیل‌ها نخواهد داشت:

توافقنامه ژنو را نمی‌توان بازگشت به عقب خواند، حتی اگر ما – در متن توافقنامه – چیزی بیش از دوران خاتمی به دست نیاورده باشیم. زیرا این توافقنامه «درس» بزرگی برای ما داشته‌است؛ درسی که امیدوارم بتوانیم از آن در آینده استفاده کنیم. این توافقنامه به دولتمردان ما آموخت که راه تقابل همه جانبه با تمام دنیا راهی نیست که به سرانجامی مناسب ختم شود. این درست که ما در طی این سال‌ها هزینه‌های فراوانی پرداخت کردیم و تحریم‌های سخت و غیرمنصفانه آسیب‌های فراوانی به مردم وارد کرد. و شاید این نیز درست باشد که می‌توانستیم ده سال پیش به همین توافقنامه برسیم. اما چه بسا اگر ده سال پیش ما چنین توافقنامه‌ای را با قدرت‌های غربی امضا کرده بودیم همچنان بودند صداهایی در داخل که «نق» می‌زدند و از لزوم مقاومت حرف می‌زدند. صداهایی که نمی‌توانستیم پاسخی برایشان پیدا کنیم. اما امروز ما تجربه‌ی گرانبهایی را از سر گذرانده‌ایم، و «درسی» بزرگ آموخته‌ایم. بله! این آزمون و خطای ده ساله به ما آموخت که از راه تقابل نمی‌توان به جایی رسید. زیرا غرب از تمام توان خود در وضع تحریم‌های همه‌جانبه و کمرشکن استفاده خواهد کرد.


به یادمان باشد که یادگیری، ضرورتا، همراه با آزمون و خطاست. و بدون آزمون و خطا هیچ یادگیریی ممکن نخواهد بود. و این آزمون و خطای ده ساله و پرهزینه درس‌های فراوانی به ما آموخت. بیایید امیدوار باشیم که دولتمردان ایرانی درس‌های ارزشمند این توافقنامه بزرگ را از یاد نبرند...

.......................
در همین ارتباط بخوانید:

کنش‌گران ایرانی و روایت یاس




بعدالتحریر:

این مطلب که در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته شد، دکتر احمد صدری زیر آن کامنت گذاشت که «در ضمن، ما در زمان خاتمی عین همین پیشنهاد را [به غربی ها] کردیم. آنها نپذیرفتند. همه‌اش هم تقصیر ما نیست. آنها هم حزب‌اللهی بازی درآوردند.»
عین پاسخ خودم را - البته با کمی اصلاح و ویرایش - اینجا می آورم:

بله، حق با دکتر صدری است. اما من این یادداشت را با این فرص نوشتم که حرف آنهایی که می‌گویند این توافقنامه صرفا بازگشت به عقب است و ما چیزی از آن به دست نیاوردیم درست باشد. در واقع، می‌توان این یادداشت را اینطور تکمیل کرد که حتی خود غربی‌ها هم از این توافقنامه‌ی بزرگ درسی تاریخی گرفتند. آنها ده سال پیش بر این خیال بودند که با فشار اقتصادی و تحریم‌های همه جانبه می‌توان ایران را از راهی که انتخاب کرده بازداشت... اما تجربه‌ی این ده ساله خلاف آن را ثابت کرد. پس بیایید امیدوار باشیم آنها نیز این درس ارزشمند را از یاد نبرند

۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

مختصری در نسبت میان وینونا رایدر، پیتر دراکر و ریچارد رورتی


شرح واقعه)

در فیس بوک عکس‌هایی از وینونا رایدر بازیگر هالیوودی منتشر کرده بودم. دوست عزیز و فرهیخته یاسر میردامادی زیر آخرین آنها کامنت گذاشت که « چه نسبتی میان این عکس‌ها و  ترجمه از ریچارد رورتی وجود دارد؟» (نقل به مضمون)
در جوابش – کمی شوخی و کمی جدی - نوشتم:

«جواب من: قبل از اینکه اسم ریچارد رورتی به گوشم خورده باشد علاقمند پیگیر سینما بودم. و این خانم بازیگر یکی از بازیگران مورد علاقه‌ی من است. در واقع، این ریچارد رورتی است که جای سینما – و البته فوتبال- را تنگ کرده و نه برعکس!

اما جواب احتمالی ریچارد رورتی:
نباید فکر کنیم فلسفه مشغولیتی ارزشمندتر و سطح بالاتر از بقیه‌ی حوزه‌های فرهنگ است... و فیلسوفان برج عاج‌نشین‌هایی‌اند که به فعالیتی متعالی – یعنی تعمق درباره‌ی ذات حقیقت و نیز داوری درباره‌ی نسبت دیگر اعضای جامعه با حقیقت – مشغول‌اند و در نتیجه مقامی بالاتر از دیگران دارند. نه! هیچ فرقی میان فیلسوف، هنرمند، دانشمند، مرد سیاسی و حتی مغازه‌دار وجود ندارد. چیزی که فیلسوف را از بقیه‌ی اعضای جامعه جدا می‌کند صرفا اطلاع زیاد اوست از یک سنت فکری خاص، همان‌طور که شیمی‌دان‌ها به خوبی اطلاع دارند که وقتی دو ماده را با هم ترکیب کنیم چه اتفاقی رخ خواهد داد. (باز هم نقل به مضمون. با کمی کم و زیاد!)»


۱۳۹۲ آبان ۲۷, دوشنبه

گفت‌وگو با توماس كوهن – بخش اول

[توضیح مترجم: این دومین گفت‌وگو از مجموعه‌ی گفت‌وگو با فلاسفه‌ی امریکایی است که در این وبلاگ منتشر می‌کنم. گفت‌وگوی اول با ریجارد رورتی بود که آن را اینجا می‌توانید ببینید. اما این گفت‌وگو را در سه بخش می‌آورم و طبق معمول بقیه‌ی ترجمه‌ها، در انتهای بخش سوم هم فایل پی.دی.اف آن را برای دانلود می‌گذارم. نکته‌ی دیگر اینکه ترجمه و انتشار گفت‌وگوهای دیگری را نیز از کتاب اصلی در برنامه دارم. از جمله، گفت‌وگو با هیلری پاتنام، دونالد دیویدسون و کواین. مثلا، برنامه‌ام این است که گفت‌وگو با پاتنام را در زمستان منتشر کنم. بقیه‌اش را هم دیگر نمی‌دانم کی. هر وقت که شد! شاید هم همه را در یک کتاب جمع کردم و اگر ناشری علاقمند بود آنها را منتشر کردیم. در هر صورت، بخش اول گفت‌وگو با توماس کوهن را بخوانید. با این توضیح که بخش‌های دوم و سوم را با فاصله‌ی زمانی یک هفته منتشر خواهم کرد.]
 ***
از زمان انتشار كتاب «ساختار انقلاب‌هاي علمي» در سال ۱۹۶۲ ميلادي، رويكرد شما اغلب تاريخ فرهنگي تفكر علمي دانسته شده‌است و نه تعمق نظري درباره‌ي ماهيت علم. شما خود را چه مي‌دانيد، مورخ يا فيلسوف علم؟
براي اينكه بتوانم به پرسش شما پاسخ دهم، بايد به طور مختصر خط سير فكري‌ام را توضيح دهم، و اين چيزي است كه وقتي از نظرگاه امروز به آن نگاه مي‌كنم كاملا غيرقابل پيش‌بيني و بدون برنامه‌ريزي بوده‌است. مي‌خواهم تاكيد كنم كه من زندگي‌ فكري‌ام را به عنوان يك فيزيك‌دان آغاز كردم. من فوق ليسانس خواندم، اما زماني كه داشتم دكتراي خود را مي‌گرفتم هر روز كه مي‌گذشت ترديدم بيشتر مي‌شد كه مي‌‌خواهم فيزيك‌دان باشم. هيچ‌وقت فلسفه نخوانده بودم، و شايد اگر جنگ جهاني دوم در راه نبود من بيشتر فلسفه مي‌خواندم: در آن دوران من دانشجوي ليسانس بودم و خيلي خوب به ياد مي‌آورم كه تقاضاي وحشتناكي وجود داشت براي كساني كه در فيزيك و الكترونيك درس خوانده بودند، اما هيچ‌كس دنبال فارغ‌التحصيلان فلسفه نمي‌گشت.
بايد لحظه‌اي باشد كه شما تصميم گرفته باشيد فيزيك تجربي را رها كنيد.
اين اتفاقي بود. آن وقت‌ها من داشتم روي تز دكترايم در فيزيك كار مي‌كردم. قرار بود در هاروارد دوره‌اي تجربي در علم براي غيردانشمندان برگزار شود و جيمز كونانت كه آن زمان رئيس هاروارد بود از من خواست كه اگر دوست دارم يكي از دو دستيار او در اين دوره شوم. او در اين دوره مي‌خواست از سوابق تاريخي استفاده كند؛ يعني مثال‌هايي تاريخي از فرآيند تكامل علم. اين اولين مواجهه‌ي من با تاريخ علم بود. من پرونده‌اي آماده كردم كه عمدتا درباره‌ي گاليله و تحول [فيزيك] از ارسطو تا نيوتون بود و ديدم كه بسيار شگفت‌آور است. وقتي به علم از اين زاويه‌ي تاريخي نگاه مي‌كردي چيزي سرتاپا متفاوت مي‌ديدي. علم از اين منظر هيچ شباهتي نداشت به چيزهايي كه من در كتاب‌هاي علمي و فلسفي درباره‌ي پيدايش علم خوانده بودم.

۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

در باب تکامل علم


برای شناخت روشن تر ساخت علم، باید در «علم در حال ساخته شدن» دقیق شویم. فیلسوفان علم به ساخت منطقی قضایای علمی تعلق خاطر دارند. معلمان علم بیشتر در بند منطق مکشوفات‌اند تا جریان اکتشاف. این امر تا حدی پرهیزناپذیر است. چرا که معلم می‌خواهد اصول را به نحوی منظم ارائه کند. اما با این شیوه، شاگردان شناخت اندکی از مشغله‌ی علمی به دست می‌آورند. حتی اشارات گاه‌گدار تاریخی، بیشتر باعث می‌شود که علم را به صورت از پی یکدیگر آمدن «نوابغ بزرگ» در نظر آورند. بدینسان، شناخت اندکی از یافت اجتماعی کار علمی به دست می‌آید. دل سپردن به منطق علم – و شوق به داستان موفق جلوه دادن علم – باعث می‌شود که نسبت به شیوه‌ی تکامل آهسته و افتان و خیزان علم و دچار شدنش به بسیاری مقدمات و مبادی غلط، و فرضیه‌های محتمل‌الصدق اما بی‌حاصل، و بن‌بست‌های یاس‌آور – که همه جزو سیر و سلوک علم بوده‌اند – درک نادرستی به دست بیاوریم. غلفت از توانمندی‌های علم در طی عمل، تصویر تحریف‌شده‌ای از روش‌های آن پدید می‌آورد. با علم باید معامله‌ی «فعل» کرد، نه «اسم». چرا که جلوه‌ای از فعالیت بشری است.
(ایان باربور / علم و دین / ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، صفحه‌ی 184)
***

به نظرم می‌آید که این «دقیقه‌ای» است که هر چقدر هم بر آن دقیق شویم باز کم است. و البته، غفلت از آن باعث سوءتفاهم‌های بزرگ شده است.

۱۳۹۲ آبان ۱۳, دوشنبه

تفکر انتقادی- بخش دوم


 [توضیح دوباره: این متن را به سفارش نشریه‌ی باور فلسفی ترجمه کردم. اصل آن نوشته‌ی کسی است به نام آدام ویگینز، که البته چندان نمی‌شناسم‌اش! اما متن ارزش ترجمه کردن و خوانده شدن را دارد. واقع امر این است که تفکر انتقادی متاع کمیابی است؛ حتی در میان روشنفکران و تحصیل‌کردگان ایرانی. پس تصمیم گرفتم به تدریج - و البته بعد از انتشار در نشریه - آن را در اینجا هم منتشر کنم. نکته ی دیگر اینکه، بنا به رسم این وبلاگ، فایل پی.دی.اف کل متن را هم – سرانجام، و پس از انتشار کل متن در وبلاگ- برای دانلود خواهم گذاشت.]

----------

اصل موضوعه اول
1. اطلاعات را نباید از روی ظاهرشان قضاوت کرد و پذیرفت. بلکه باید آنها را قرنطینه کرد و مورد بررسی دقیق قرار داد و تنها آن‌گاه پذیرفت.

شايد اين حكم كمي خشن و اغراق‌آمیز به نظر برسد. حتی شاید با خودتان بگویید که این حرف.... انتقادي است. خب، اصلا اسم تفکر انتقادی از همین جا می‌آید: یعنی ما نسبت به همه‌ي قضايا، استدلال‌ها و نتيجه‌ها رويكردي انتقادي داريم. اين رویکرد انتقادی مخصوصا در پایین‌ترین مرحله - يعني قضايا - بیشترین اهمیت را دارد. همه‌ي مراحل ديگر مبتنی بر قضایا هستند. هم نتیجه‌ها و هم تصمیماتی که ما بر اساس نتیجه‌ها می‌گیریم ریشه در قضایا دارند. اگر قضیه‌هایی که ما به آنها باور داریم و بر اساسشان استنتاج می‌کنیم بد و نادرست باشند آنگاه حتي استنتاج بي‌عيب و نقص هم چيزي جز نتيجه‌هاي نادرست به همراه نخواهد داشت.

یک بار دیگر به مثال کولونی فضایی بر می‌گردیم. آن‌ها اگر دل خود را به این خوش کنند که تازه‌واردها را - نه به طور مستمر و دقیق، بلکه - گاه‌گاه و تصادفی کنترل کنند چندان نمی‌توانند امیدوار باشند که هیچ میکروب، بیماری یا جاسوسی وارد کولونی‌شان نخواهد شد. تنها با کمک بازرسی مستمر و مداوم، و با استفاده از یک فرآيند دقیق و بی‌نقص که هرگز از کار نمی‌افتد و در هر زمان با دقت و شدتی یکسان عمل می‌کند، مي‌توان از امنيت كولوني اطمينان حاصل كرد.

به همین منوال، نیل به يك جهان‌بيني ساخته و پرداخته تنها زماني ممكن است كه قطعه‌قطعه اطلاعاتي را كه مي‌خواهيم از آنها در شکل دادن جهان‌بینی‌مان استفاده کنیم به دقت مورد ارزیابی قرار دهیم و صحت و سقمشان را بسنجیم. خودتان را جای سرپرست کارگاهی بگذارید که می‌خواهد اندیشه‌تان را بنا کند. باید مطمئن باشید که تيرچه‌بلوك‌ها کاملا سالم‌اند و هیچ تَرَک یا نقصی ندارند؛ قالب‌های بِتُن درست و به موازات یکدیگر قرار گرفته‌اند و کج نیستند؛ و اتصال‌ها با تعداد كافيي از پيچ محكم شده‌‌اند. اگر حتی یک بخش از سازه دچار مشكل و نقص باشد، آنگاه استقامت كل سازه جای تردید دارد. اولين زلزله‌ای كه بيايد كل ساختمان از بالا تا پایین ویران خواهد شد.

۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

آیا ایده‌های توماس کوهن به کار نقد ترجمه می‌آید؟

اول)

دو روز پیش دوستی نادیده، و از خوانندگان این وبلاگ، زنگ زد و نیم‌ساعتی درباره‌ی کار ترجمه صحبت کردیم. گفت‌وشنید خوب و ارزشمندی بود و جالب اینکه در میوه‌فروشی رخ داد! در کنار صحبت‌های مختلف، او سووالی پرسید که تا همین حالا فکر من را به خود مشغول کرده‌است. سووال او این بود: «همه‌جا وقتی صحبت از نقد ترجمه می‌شود فکر می‌کنیم باید معایب ترجمه را بگوییم. اما آیا نقد مثبت هم وجود دارد؟ یعنی می‌توان ترجمه‌ای خوب را نقد کرد و نکات مثبت آن را گفت؟»
به نظرم می‌آید که این سووال می‌تواند چشم‌اندازهای تازه‌ای را در نقد ترجمه باز کند؛ البته به شرط آنکه از زاویه‌ای مناسب به آن پرداخته شود.  

دوم)

ریچارد رورتی جایی درباره‌ی توماس کوهن می‌گوید کتاب او – یعنی ساختار انقلاب‌های علمی – مهم‌ترین کتابی است که در نیم قرن اخیر در حوزه‌ی فلسفه و تاریخ علم نوشته شده‌است. با او موافقم و می‌خواهم اینجا ادعا کنم که چه بسا اندیشه‌های کوهن درباره‌ی تاریخ‌نگاری علم بتوانند به ما در نقد ترجمه هم کمک کنند. بله! معتقدم که ایده‌های توماس کوهن – و مخصوصا انتقادات کوبنده‌ی او بر تاریخ‌نگاری علم به شیوه‌ی سنتی– می‌تواند در نقد ترجمه به کار ما بیاید...

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

زبان‌آموزی و تجربه‌ی ادراک متفاوت جهان


اول)

همکاری دارم در اداره که فوق لیسانس حقوق دارد و می‌خواهد دکترا بخواند. خب، چاره‌ای نیست جز سر و کله زدن با زبان انگلیسی. و اینجاست که من وارد کارزار می‌شوم. تقریبا هر روز سووالی برای پرسیدن در چنته دارد. از معنای متن گرفته تا ساخت‌های گرامری. روزی گوشی موبایل به دست ازم می‌خواهد که معنای واژه‌ای را در دیکشنری موبایلی‌اش بخوانم و ترجمه کنم. روزی دیگر با خط خرچنگ قورباغه‌ایش جمله‌ای را نصفه‌ونیمه و پر غلط و با مداد روی کاغذی کج‌وکوله نوشته و از من می‌خواهد آن متن درهم و برهم را رمزگشایی کنم. خلاصه اینکه ماجرایی است.

اما امروز. او امروز صبح کتاب موزائیک در دست سراغم آمد که لطفا این صفحه را برایم ترجمه کن. تمرین بود. در ستون سمت چپ معنای واژه‌ها قرار داشت، و در ستون سمت راست همان واژه‌ها که در جمله‌ها آمده بودند. باید مشخصی می‌کردی که هر توصیف به کدام واژه تعلق دارد.

ستون سمت راست را برایش ترجمه کردم. همه‌ی جملات درباره‌ی آموزش زبان بودند. اینکه زبان‌آموزی چیست و غیره و غیره. حتی اشاره‌ای هم به جناب چامسکی داشت. بگذریم. یکی از آخرین جمله‌هایی که برایش ترجمه کردم چیز عجیبی می‌گفت: اگر شما زبانی را خیلی خوب یاد بگیرید و بتوانید آن را مانند بومی آن زبان صحبت کنید پدیده‌ی خارق‌ا‌لعاده‌ای را تجربه خواهید کرد: دنیا در نظرتان متفاوت با قبل خواهد شد...

دوم)

این روزها که به یادگیری زبان آلمانی مشغولم کمابیش چنین چیزی را تجربه می‌کنم. البته هنوز خیلی کار دارم تا به آن حدی برسم که جمله‌ی بالا می‌گوید. بله، هنوز اول راهم. اما یقینا چیزهایی را تجربه کرده‌ام. گویا جهان دیگر جهان سابق نیست. گویا زبان آلمانی ذره‌بینی بر چشم‌ها – و قوه‌ی ادراکم- گذاشته و من می‌توانم چیزهایی را ببینم که تا پیش از این نمی‌دیدم. مشخصا دوست دارم به ضمایر ملکی فراوان زبان آلمانی اشاره کنم. به نظرم همین مبحث به خوبی نشان می‌دهد که آلمانی‌ها جهان را به شیوه‌ای دیگرگون می‌بینند. شاید دقیق‌تر از ما فارس‌زبان‌ها. در نظر آلمانی‌زبان‌ها اگر صاحب چیزی مونت یا مذکر باشد ضمیر ملکی تفاوت می‌کند. اما البته این تمام ماجرا نیست. ماجرا آنجا پیچیده‌تر می‌شود که حتی خود آن «چیز» هم می‌تواند مذکر یا مونت باشد. و دوباره این عامل هم شکل ضمیر ملکی را تغییر می‌دهد. و همین طور بگیر و برو تا آخر...

این‌ها را مقایسه کنید با ساخت ضمایر ملکی در زبان فارسی. کار دستتان خواهد آمد!

۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

تفکر انتقادی - بخش اول


[توضیح: این متن را به سفارش نشریه‌ی باور فلسفی ترجمه کردم. اصل آن نوشته‌ی کسی است به نام آدام ویگینز، که البته چندان نمی‌شناسم‌اش! اما متن ارزش ترجمه کردن و خوانده شدن را دارد. واقع امر این است که تفکر انتقادی متاع کمیابی است؛ حتی در میان روشنفکران و تحصیل‌کردگان ایرانی. پس تصمیم گرفتم به تدریج - و البته بعد از انتشار در نشریه - آن را در اینجا هم منتشر کنم. به قول سعدی:
غرض نقشی است کز ما باز ماند / که هستی را نمی‌بینم بقایی
مگر صاحبدلی از روی رحمت / کند بر حال درویشان دعایی]
----------
مقدمه
اطلاعات به طور مداوم ما را بمباران می‌کنند؛ در بیست‌وچهار ساعت از روز و هفت روز هفته. این اطلاعات در بیشتر مواقع دست‌دوم و باواسطه‌اند. به بیان دیگر ما با تکامل زبان به نوعی از اطلاعات دست پیدا کرده‌ایم که حیوانات و انسان‌های اولیه از آن بهره‌مند نبوده‌اند. انسان اولیه صرفا به اطلاعات دست‌اول دسترسی داشت؛ یعنی چیزهایی که می‌دید، می‌شنید، لمس می‌کرد، می‌چشید و بو می‌کشید. اما ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم و در این دوران بخش اعظم اطلاعاتي كه بر سر راه ما قرار مي‌گيرند دست‌دوم‌اند.
به همه‌ی اطلاعاتی که در ذهن دارید بیندیشید. اين اطلاعات - كه شايد بتوانید همه‌ی آنها را روی هم خاطرات خود بنامید - در یک چارچوب شناختی با هم ترکیب می‌شوند و چیزی را می‌سازند که ما به آن جهان‌بيني مي‌گوييم. جهان‌بيني شما تك‌تك تصميماتي را كه مي‌گيريد تحت تاثير قرار مي‌دهد، و از بسياري جهات شخصيت شما را شكل مي‌دهد. اما پرسش این است که آن اطلاعاتي كه جهان‌بيني شما را می‌سازند از كجا مي‌آيند؟
احتمال زيادي وجود دارد كه بخش اعظم این اطلاعات دست‌دوم باشند؛ آن‌ها را از پدر و مادرتان شنیده‌اید، دوستي به شما گفته‌است، در مدرسه به شما آموخته‌اند، در كتابي خوانده‌ايد، در تلويزيون ديده‌ايد. يا به طور اتفاقي شنيده‌ايد كه دو نفر ديگر در مورد چيزي حرف مي‌زده‌اند. در هر صورت، مساله اینجاست که شما حتی نمی‌دانید منبع اصلی بخش عمده‌ای از این اطلاعات کیست و کجاست. با اين حال، اگر كسي بخشي از اين اطلاعاتی را که در ذهن دارید به چالش بکشد، حتی بخش بسیار کوچکی از آن را، شما احتمالا سعی می‌کنید به هر ترتیب ممکن، و با هر استدلالی که به ذهنتان خطور می‌کند، از عقیده‌ی خود دفاع کنید. اما آيا چنين كاري معقول و منطقي است؟ شما که اصلا منبع اصلی این اطلاعات را نمی‌شناسید و اطمینان ندارید که درست‌اند یا نه، و نیز تا حالا با چیزی برخورد نکرده‌اید که آنها را تایید کند. اما عجیب اینجاست که بسیاری از ما در این موقعیت به هر ترفندی متوسل می‌شوند تا از اطلاعاتی که دارند دفاع کنند. هر چند که این کار به هیچ‌وجه معقول و منطقی نیست و هیچ توجیهی برای آن وجود ندارد.
همان‌طور که گفتیم این روزها بمباران اطلاعات از حد و اندازه گذشته‌است. این یعنی اطلاعاتی که بر سر ما آوار می‌شود بارها و بارها بیشتر از اطلاعاتی است که پدران ما در گذشته داشتند. رسانه‌های جمعی بیست‌وچهار ساعته در گوش ما نجوا می‌کنند. این به یک معرکه‌ی بدآهنگ گوش‌خراش و خلاصی‌ناپذیر می‌ماند. اطلاعاتی که آنها به خورد ما می‌دهند، بسیاری‌شان، یک‌طرفه و غیرمنصفانه‌اند. مثلا تبلیغات. اما ما اجازه مي‌دهيم كه به هر طریق ممکن وارد ذهن ما شوند. و با این کار تصميمات آينده‌ی ما را تحت‌تاثير قرار دهند و شايد مسير زندگي ما را عوض کنند. از بسياری جهات، چنين چيزي دنيا را به یک مسابقه‌ي عربده‌كشي تبديل كرده‌است: هركس بتواند اطلاعات مورد نظر خود را با صداي بلندتر و در زمان طولاني‌تري جار بزند می‌تواند امیدوار باشد که تعداد بیشتری از مردم آن را باور کنند؛ کوچک‌ترین اهمیتی هم ندارد که آنها درست‌اند یا خیر.
توضیحات بالا روشن می‌کند که چرا ما معتقدیم این شیوه‌ای که بسیاری مردم برای تکه‌تکه‌دوزی جهان‌بینی‌اشان در پیش گرفته‌اند فرآیندی بی‌نظم و ترتیب و پراکنده است و در نتیجه اشکالات بسیاری دارد. آیا بهتر نیست که برای ساختن چيزي به اهميت جهان‌بيني - چيزي كه ما اغلب تصميمات بزرگ زندگي‌مان، و در واقع همه‌ی تصمیماتمان، را بر اساس آن مي‌گيريم – شیوه‌ی بهتري را انتخاب كنیم؟
بله! شیوه‌ی بهتری هم وجود دارد.
نام آن تفكر انتقادي است.
*

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

پاداش امیدواری

این‌ها را فقط برای ثبت در تاریخ می‌نویسم. برای اینکه روزی در آینده آن را به فرزندم نشان بدهم و از امیدهای کوچکمان، از خوشی‌های ارزشمندمان و از روزهای سختی که گذراندیم برایش حرف بزنم. به او بگویم که همیشه امیدوار باشد و اصرار بورزد. زیرا هیچ دری نیست که در مقابل اصرار مداوم باز نشود...
این‌ها را فقط برای ثبت در تاریخ می‌نویسم. برای اینکه هر زمان که سختی‌ها، مصیبت‌ها، شکست‌ها و بی‌چاره‌گی‌ها دوباره بر سرمان هوار شدند به یادم بیاورند که دوباره می‌توان برخاست... دوباره می‌توان طعم خوش امیدواری و پیروزی را چشید.


بله! اینها را فقط برای ثبت در تاریخ می‌نویسم: امروز بیست و هفتم شهریور تعدادی از زندانیان سیاسی – بالاخره – آزاد شدند. باورکردنش سخت است اما آنچنان که سایت کلمه گزارش کرده، امروز فیض‌الله عرب‌سرخی، محسن امین‌زاده، میرطاهر موسوی، نسرین ستوده، نادر بابایی، محمدعلی ولایتی، حسین زرینی، مهسا امرآبادی، محبوبه کرمی، مریم جلیلی، میترا رحمتی، فرح واضحان، ژیلا مکوندی، کفایت ملک‌محمدی آزاد شدند. در خبرها حتی از آزادی عیسی سحرخیز نازنین و رنجور هم صحبت شده بود که متاسفانه تا حالا تایید نشده‌است.
و البته این همه‌ی خوشی‌های ما نیست. صحبت از حل مشکلات با دنیاست. و البته حل شدن پرونده‌ی هسته‌ای.  و نیز کاهش تحریم‌ها... بله، امروز ما مزد امیدواری‌هامان را گرفتیم. امروز ما مزد امید جامعه‌شناختی‌مان را گرفتیم... این دستاوردهای ما امیدواران بود، و حالا می‌توانیم از روایت‌گران یاس بخواهیم که آنها نیز از دستاوردهاشان بگویند.

می‌دانم و مطمئنم که دستشان خالی است. 

........
در همین ارتباط بخوانید:

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

نقد ترجمه؛ امکان یا امتناع – بخش دوم: معرفی اجمالی نقد پالایش‌بخش

توضیح: هرکس که سر و کاری با دنیای ترجمه داشته باشد ماجراهای بسیاری را از جدال میان منتقد ترجمه و مترجم برای بازگو کردن دارد. تقریبا هر بار که کتاب مهمی ترجمه می‌شود همین آش است و همین کاسه. یعنی کسی جسارت به خرج داده و یادداشتی در نقد کتاب می‌نویسد و بعد مترجم با عصبانیت پاسخ منتقد را می‌دهد و احیانا او را به بی‌سوادی و حتی غرض‌ورزی متهم می‌کند؛ آن ‌گاه دعوای میان آن دو شروع می‌شود. بله! این رسمی مالوف است و ربطی به این مترجم یا آن منتقد ندارد. در واقع، همان‌طور که من در یادداشت‌های پیشین نیز آورده‌ام این پدیده اصولا به تعریف نادرست ما از «نقد ترجمه» بر می‌گردد؛ یعنی نقد ترجمه به شیوه‌ی سنتی که سر تا پا به تمام آفات «سوءتفاهم تسلط» آلوده شده‌است و عیوب آن را در هفت دریا هم نمی‌توان شست و پاک کرد. بر همین اساس، یکی از پروژه‌های من در مطالعات ترجمه ارائه‌ی تعریفی نو و متفاوت از نقد ترجمه بوده‌است. تعریفی که - برخلاف نقد سنتی که گذشته‌نگر است - رو به آینده داشته باشد و تا حد امکان مانع از وقوع چنین برخوردهای بی‌حاصلی میان منتقد و مترجم شود؛ نقدی که از آفات «سوء تفاهم تسلط» در امان باشد و به شکلی روشمند اقدام به کشف و طبقه‌بندی انواع خطاهای رخ داده در ترجمه کند، و سپس عادات نادرستی را که به این خطاها انجامیده‌اند برشمرده پیشنهاداتی برای ترک آنها در آینده ارائه کند.

می‌توان گفت قطعات زیر سنگ بنای چنین پروژه‌ای را می‌گذارند؛ یعنی معرفی اجمالی «نقد پالایش‌بخش».


۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

اخلاق پراگماتیستی و الاهیات ضعیف

[ توضیح: این مطلب در واقع مروری است بر کتاب «اخلاقیاتی برای امروز: جست‌وجو به دنبال بستر مشترک میان فلسفه و دین» نوشته‌ی ریچارد رورتی که توسط رومن ماژا (Roman Madzia) نوشته شده و در نشریه‌ی پراگماتیسم تودی (Pragmatism Today) منتشر شده‌است. اما نویسنده به مرور صرف کتاب اکتفا نکرده و جریانات فکری مرتبط – از قبیل مسیحیت پست‌مدرن و الاهیات ضعیف - را نیز تا حد امکان کاویده است. بنابراین، نه تنها به کار کسانی می‌آید که، مانند من، به طور تخصصی روی پراگماتیسم و نئوپراگماتیسم کار می‌کنند، بلکه علاقمندان به فلسفه‌ی دین و الاهیات مسیحی نیز می‌توانند از آن استفاده کنند. به همین دلیل ترجمه‌ی آن را اینجا منتشر می‌کنم. با این توضیح که عنوان مطلب از من است. در پایین نیز لینک دانلود فایل پی‌دی‌اف آن را می‌آورم.]

ریچارد رورتی در دوران کاری خود، تقریبا تمام رشته‌های فلسفی را دچار تلاطم کرد؛ از متافیزیک و معرفت‌شناسی گرفته تا فلسفه‌ی سیاسی و فلسفه‌ی حقوق و اخلاق. به واقع، بعد از کاری که ریچارد رورتی با پروژه‌ی فکری ما در غرب - همان که ‌»پاس‌داشت خرد» می‌خوانیمش - انجام داد، به سختی می‌توان رشته‌ای را در فلسفه یافت که کاملا دست‌نخورده باقی مانده باشد. اما انگار چنین بوده که برخی حوزه‌های کار فلسفی در مرکز توجه عمده‌ی رورتی قرار نداشته‌اند؛ یکی از این‌ها فلسفه‌ی دین است. با این حال، وقتی ما دیدگاه سیاسی و فلسفی رورتی را در نظر می‌گیریم چنین چیزی اصلا عجیب نیست. رورتی سوسیال دموکرات بود و در خانه‌ای پرورش یافته بود که در آن کتاب ماجرای لئون تروتسکی (و نه کتاب مقدس) مهم‌ترین جا را در کتابخانه‌ی والدینش اشغال می‌کرد. در نتیجه پیدا بود که او هیچ چیز جالبی ندارد که درباره‌ی اعتقاد دینی بگوید. به جز تعداد اندک مقالاتی که به موضوع دین می‌پردازند، چنین به نظر می‌رسد که رورتی بیشتر به بُعد سیاسی دین علاقه‌مند است تا پدیده‌ی دین در ذات خود. با این حال، نه تنها افکار رورتی درباره‌ی روابط میان سیاست و اعتقاد دینی، بلکه عقایدش درباره‌ی پروژه‌ی متافیزیک و معرفت‌شناسی غربی - در ذات خود - مواد و مصالح فکری بسیاری با خود دارد که (اگر از زاویه‌ی مناسب به آن‌ها نگریسته شود) می‌توانند در هنگام اندیشه درباره‌ی دین بسیار سودمند واقع شوند.


این پروِژه اخیرا توسط نویسندگانی مانند جیانی واتیمو، الیجا دان و جفری رابینز آغاز شده‌است. همه‌ی آنها در نوشتن کتابی به نام «اخلاقیاتی برای امروز: جست‌وجو به دنبال بستر مشترک میان فلسفه و دین» مشارکت کرده‌اند. این کتاب حاصل پروژه‌ی مشترک نویسندگان فوق است، که با سخنرانی عمومی رورتی در تورینو و در تاریخ 21 سپتامبر 2005 آغاز شد. جیانی واتیمو از ریچارد رورتی دعوت کرده بود که به دانشگاهی که فیلسوف ایتالیایی از آن فارغ‌التحصیل شده بود بیاید. این سخنرانی در همان جلسه ایراد شد. از بازی‌های روزگار اینکه رورتی این سخنرانی را تنها چند ماه پس از انتصاب پاپ جدید - بندیکت شانزدهم - ایراد کرد. بر همین اساس (و آن‌چنان که ما نیز در ادامه خواهیم دید) سخنرانی رورتی تحت عنوان «اخلاقیاتی برای امروز» را می‌توان به چشم گفت‌وشنیدی دید با برخی از آموزه‌ها و ادعاهای پاپ؛ چیزهایی که میلیون‌ها مسیحی کاتولیک و نیز مسیحیان دیگر در اعتقاد به آنها با پاپ شریک‌اند.

۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

کنش‌گران ایرانی و روایت یاس

اول)

حسن روحانی انتخابات ریاست جمهوری را برد. طبعا خوشحالم. حسن روحانی اصلاح‌طلب نیست. کاملا پیداست که دوست هم ندارد اصلاح‌طلب خوانده شود. اما دعوایمان که بر سر نام‌ها نیست. همین که راست سنتی با تمام وجود خطر راست جدید را حس کرد و حاضر شد برای شکست دادن آن با اصلاح‌طلب‌ها همکاری کند اتفاق مبارکی است. همین که ناطق نوری و هاشمی و خاتمی توانستند ماجرا را به خوبی مدیریت کنند اتفاق مبارکی است. تصمیم استراتژیک عارفِ اصلاح‌طلب برای انصراف به نفع روحانیِ راست سنتی اتفاق مبارکی است. همان‌طور که گفتم بر سر نام دعوا نمی‌کنیم، اما پیش‌بینی می‌کنم این انتخابات آبستن طفل سیاسی تازه‌ای باشد. حالا از پدری اصلاح‌طلب و مادری راست سنتی، فرزندی داریم که هنوز نمی‌دانیم نامش چیست...

دوم)

روزهای پیش از انتخابات صحنه‌ی جدالی بود میان تحریمی‌ها از یک طرف، و امیدواران از طرف دیگر. بخش عمده‌ای از تحریمی‌ها انعکاس‌دهنده‌ی روایت یاس* بودند. بر اساس نظر روایت‌گران یاس، تنها راه چاره‌ی مشکلات ایران این است که در چشم به هم زدنی، تمام سیاست‌مداران و مقامات و کارگزاران فعلی ایران از صحنه‌ی روزگار محو شوند و جای آنها را لیبرال‌هایی خوش‌پوش و دموکرات‌ بگیرند. البته کاش خواسته‌شان به جابجایی انسان‌ها محدود می‌شد. آنها به علاوه خواستار آنند که، باز هم در چشم به هم زدنی، تمام ساختارهای معیوب، نهادها و قوانین تحدیدکننده‌ی آزادی، رسوم غیردموکراتیک و ... نیست و نابود شوند و به جای آنها نهادهای مستقل، قوانین لیبرالی و سنت‌های مبتنی بر تساهل و تسامح بنشیند.


روایت‌گران یاس به چیزی کمتر از این راضی نیستند. به همین خاطر در نظر آنها هیچ تفاوتی میان روحانی و جلیلی (و خاتمی و احمدی‌نژاد) نیست. از نظر آنها کارگزاران نظام جمهوری اسلامی (از اصلاح‌طلب گرفته تا راست تندرو) همه سر و ته یک کرباسند. پس تنها چاره‌ی کار این است که با عصایی جادویی آنها را به دیار عدم فرستاد و به جاشان جفرسون‌ها و فرانکلین‌ها و توماس پین‌ها را نهاد.

البته که این پروژه‌ای غیرعملی و یوتوپیایی است. در بهترین حالت به یاس، و در بدترین حالت به عدم مدارای خشونت‌طلبانه و تخریب دستاوردهای اندک موجود منجر خواهد شد.

سوم)

روایت یاس از ما کنش‌گران عرصه‌ی سیاست انتظار دارد  نظرگاهی خداگونه** داشته باشم. و دقیقا بدانیم بهترین، کوتاه‌ترین و سریع‌ترین راه برای نیل به دموکراسی – در کامل‌ترین صورت خود – چیست؛ از ما می‌خواهد وقت را تلف نکنیم و دست به آزمون و خطا نزنیم. از ما می‌خواهد بهترین اهداف را تصور کنیم و برای رسیدن به آنها بهترین ابزارها را به کار گیریم. از نظر روایت‌گران یاس هر شیوه‌ای به جز این محکوم است و باید تمام نیروها را برای کارشکنی در آن به کار برد.
بدیهی است که این سودایی از اساس باطل است. و حتی کوچک‌ترین شباهتی هم به فرآیند تحول دموکراتیک در جهان غرب ندارد. روایت‌گران یاس پیش از هر چیز باید درک کنند که دموکراسی پروژه‌ای خلاقانه است. به این معنا که ما به هیچ‌وجه نمی‌توانیم بدانیم کدام ابزارها می‌توانند – در اینجا و در این زمان – به بهترین نحو هدفمان را تحقق بخشند. به همین دلیل چاره‌ای جز آزمون و خطا نداریم. آزمون و خطایی که گاهی اوقات باعث می‌شود سر از بن‌بست در بیاوریم. و مجبور شویم راه رفته را اندکی بازگردیم. و البته که رسیدن به بن‌بست نیز خود دانشی بسیار بافایده است. زیرا به ما می‌گوید که در مسیر نیل به هدف کدام ابزارها به کار ما نمی‌آیند. (مثلا، تا سال‌ها اندیشیده می‌شد تحریم انتخابات می‌تواند گزینه‌ای مناسبی برای تحقق هدف باشد. اما تجربه‌ی سال‌های اخیر، کنش‌ورزان ایرانی را در این مورد دچار تردید جدی کرد. و ما میوه‌ی این تردید جدی را روز جمعه چشیدیم. البته باز این به معنای آن نیست که تحریم قطعا گزینه‌ی بی‌فایده‌ای است و یا می‌توانیم از روی یقین ادعا کنیم هرگز به آن باز نخواهیم گشت. چه بسا روزی در آینده کنش‌گران ایرانی یک بار دیگر به طور جدی به تحریم بیندیشند.)

و البته کاش سختی ماجرا به انتخاب ابزار درست ختم می‌شد. واقعیت این است که ما به هیچ‌وجه نمی‌توانیم حتی از هدف نیز تصور درستی داشته باشیم. هدف چیزی نیست که ما ابتدا تمام و کمال آن را تصور کنیم و سپس به دنبال ابزارهایی برای نیل به آن بگردیم. هدف در فرآیند نیل به آن بازسازی/بازتعریف/اصلاح می‌شود. جهان غرب در ابتدای مسیر خود به سمت جامعه‌ی دموکراتیک، به هیچ وجه نمی‌دانست که جامعه‌ی دموکراتیک چگونه چیزی است و چطور از کار در خواهد آمد.

به طور خلاصه، پروژه‌ی دموکراتیک پروژه‌ای همراه با اصلاح دایم است. ما به طور مداوم تصورمان را از هدف مورد تجدیدنظر قرار می‌دهیم، و به همین ترتیب ابزارهای خود را برای نیل به هدف بهبود می‌بخشیم.

و البته این چیزی نیست که روایت‌گران یاس قادر به درک و پذیرش آن باشند. آنها دنیایی خیالی را ذهن دارند. دنیایی که در آن نیل به دموکراسی کاری این چنین دشوار، طولانی و نفس‌گیر نیست. آنها از سر ناآگاهی گمان می‌کنند جهان غرب این مسیر را به آسانی پیموده‌است. از نظر روایت‌گران یاس، دموکراسی «آنجاست». صرفا کمی آنطرف‌تر قرار دارد. کامل و با تمام جزئیاتش. کافی است چشمانمان را باز کنیم تا آن را ببینیم. دستانمان را دراز کنیم تا آن را بگیریم. کافی است قدمی برداریم تا از نقطه‌ی صفر به نقطه‌ی صد برسیم.

ناگفته پیداست که این خیالی باطل و بسیار خطرناک است و به تمایل برای تخریب دستاوردهای هرچند کوچک اما مهم موجود می‌انجامد.

چهارم)

از این منظر، به خوبی می‌توان تلاش سایت خودنویس را برای تخریب هرچه تا حالا به دست آورده‌ایم درک کرد. سایت خودنویس به طور تمام وقت مشغول بسط و انتشار روایت یاس است. و در این راه حتی از انجام اعمال ناجوانمردانه نیز ابایی ندارد. از نظر گردانندگان سایت خودنویس، حالا که نمی‌توانیم در چشم به هم زدنی به صد برسیم بهتر است که همیشه روی صفر بمانیم...



پانوشت‌ها:
* اصطلاح «روایت یاس» را از علی میرسپاسی گرفته‌ام. مخصوصا کتاب «روشنفکران ایرانی؛ امید اجتماعی و یاس فلسفی.
** اصطلاح God’s point of view یا God’s-eye view of thing را از هیلری پوتنام گرفته‌ام.