اول)
همکاری
دارم در اداره که فوق لیسانس حقوق دارد و میخواهد دکترا بخواند. خب، چارهای نیست
جز سر و کله زدن با زبان انگلیسی. و اینجاست که من وارد کارزار میشوم. تقریبا هر
روز سووالی برای پرسیدن در چنته دارد. از معنای متن گرفته تا ساختهای گرامری.
روزی گوشی موبایل به دست ازم میخواهد که معنای واژهای را در دیکشنری موبایلیاش
بخوانم و ترجمه کنم. روزی دیگر با خط خرچنگ قورباغهایش جملهای را نصفهونیمه و
پر غلط و با مداد روی کاغذی کجوکوله نوشته و از من میخواهد آن متن درهم و برهم
را رمزگشایی کنم. خلاصه اینکه ماجرایی است.
اما
امروز. او امروز صبح کتاب موزائیک در دست سراغم آمد که لطفا این صفحه را برایم
ترجمه کن. تمرین بود. در ستون سمت چپ معنای واژهها قرار داشت، و در ستون سمت راست
همان واژهها که در جملهها آمده بودند. باید مشخصی میکردی که هر توصیف به کدام
واژه تعلق دارد.
ستون
سمت راست را برایش ترجمه کردم. همهی جملات دربارهی آموزش زبان بودند. اینکه زبانآموزی
چیست و غیره و غیره. حتی اشارهای هم به جناب چامسکی داشت. بگذریم. یکی از آخرین
جملههایی که برایش ترجمه کردم چیز عجیبی میگفت: اگر شما زبانی را خیلی خوب یاد
بگیرید و بتوانید آن را مانند بومی آن زبان صحبت کنید پدیدهی خارقالعادهای را
تجربه خواهید کرد: دنیا در نظرتان متفاوت با قبل خواهد شد...
این
روزها که به یادگیری زبان آلمانی مشغولم کمابیش چنین چیزی را تجربه میکنم. البته
هنوز خیلی کار دارم تا به آن حدی برسم که جملهی بالا میگوید. بله، هنوز اول
راهم. اما یقینا چیزهایی را تجربه کردهام. گویا جهان دیگر جهان سابق نیست. گویا
زبان آلمانی ذرهبینی بر چشمها – و قوهی ادراکم- گذاشته و من میتوانم چیزهایی
را ببینم که تا پیش از این نمیدیدم. مشخصا دوست دارم به ضمایر ملکی فراوان زبان
آلمانی اشاره کنم. به نظرم همین مبحث به خوبی نشان میدهد که آلمانیها جهان را به
شیوهای دیگرگون میبینند. شاید دقیقتر از ما فارسزبانها. در نظر آلمانیزبانها
اگر صاحب چیزی مونت یا مذکر باشد ضمیر ملکی تفاوت میکند. اما البته این تمام
ماجرا نیست. ماجرا آنجا پیچیدهتر میشود که حتی خود آن «چیز» هم میتواند مذکر یا
مونت باشد. و دوباره این عامل هم شکل ضمیر ملکی را تغییر میدهد. و همین طور بگیر
و برو تا آخر...
اینها
را مقایسه کنید با ساخت ضمایر ملکی در زبان فارسی. کار دستتان خواهد آمد!
سوم)
آنها
که مازندرانیاند و یا احیانا در زندگیشان دوستان مازندرانی داشتهاند، عموما،
ویژگی شگفتانگیزی را در زبان مازندرانیها تایید میکنند: در زبان مازندرانی
«زمان ماضی نقلی وجود ندارد!» به نظر میرسد مازندرانیها قادر به ادراک زمانی میان
«حال» و «گذشتهی ساده» نیستند! این یعنی در نظر مازندرانیزبانها پدیدهها یا در
گذشته رخ دادهاند و تمام شدهاند، و یا در زمان حال دارند رخ میدهند...
بگذارید
مثالی واقعی بزنم. سالها پیش که در دبیرستان درس میخواندم معلمی مازندرانی
داشتم. روزی او سر کلاس و همانطور که مشغول قدمزنی میان صندلیها بود کنار من
متوقف شد و با اشاره به موهای من گفت: «موهات سوخت!» ابتدا اصلا متوجه نشدم که
دربارهی چه حرف میزند. حیرت من را که دید دستش را بالا آورد و یک بار دیگر به
تاکید گفت: «میگم موهات سوخت!» تازه دوزاری ام افتاد.
ماجرا
از این قرار بود که دیروز همراه با دوستان به پیکنیک رفته بودیم. و هنگام تلاش
برای درست کردن آتش، موهای جلوی سر من سوخته بودند. و او در واقع میخواست بگوید:
«موهات سوخته است...!»
چهارم)
به
عنوان یکی از علاقمندان فیلمها و داستانهای علمی تخیلی، وقتی میبینم که خالقان
این آثار صرفا تمام تمرکز خود را بر نشان دادن پیشرفتهای تکنولوژیک نهادهاند
تعجب میکنم. انگار ماجرای آینده فقط به ماشینهای پرنده و روباتهای سخنگو و کشف
کیهان محدود میشود و بس. راستش را بخواهید به نظرم میآید این تصور بیش از اندازه
سادهانگارانه است. طبیعتا دنیای آینده دنیایی بسیار متفاوت خواهد بود. اما این
تفاوت صرفا تفاوتی تکنولوژیک نیست. بشر در آینده به زبان آلمانی – خیلی خیلی آلمانیتر
از اکنون – سخن خواهد گفت...
مطلب مفیدی بود، به ویژه اشاره به زبان مازندرانی ها. ممنون
پاسخحذفممنون؛ نوشتههایتان ساده، خوشخوان و آموزنده هستند.
پاسخحذفممنون؛ نوشتههایتان ساده، خوشخوان و آموزنده هستند.
پاسخحذف