۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

طنین شاید

 نوشته‌ی جان کاگ[1]

  

نمازخانه هولدن دانشگاه هاروارد همیشه به نظر من جای مناسبی بوده است برای یک گوربان[2]: جای خوبی برای مردن، یا حداقل مرده باقی ماندن. این نمازخانه ساختمانی آجری است که 40 فوت [یعنی حدود 12 متر] ارتفاع دارد و بدون هیچ پنجره‌ای است. بالای در ورودی‌اش سنگ‌تراشیده‌هایی از چهار جمجمه‌ی ورزا است؛ از آن نوع مجسمه‌هایی که زمانی کافران در معبدهاشان نصب می‌کردند تا ارواح خبیث را فراری دهد. وقتی در سال 1895 میلادی از ویلیام جیمز خواستند که در آن نمازخانه برای جمعی از جوانان مسیحی سخنرانی کند 150 سالی از بنای آن میگذشت. آن ساختمان جان می‌داد تا فیلسوف پنجاه و سه ساله در آن درباره‌ی پرسشی بیندیشد که فکر می‌کرد پرسشی بس گران و خانمان‌برانداز است: «آیا زندگی ارزش زیستن را دارد؟»

قرن‌هاست که فلاسفه و متفکران دینی، از ابن میمون گرفته تا جان لاک، این باور را پر و بال داده‌اند که زندگی به دلایل قاطع و خدشه‌ناپذیر ارزش زیستن را دارد. توماس آکویناس در قرن سیزدهم میلادی ادعا کرد که همه‌ی موجودات - از خردترین جانوران گرفته تا انسان‌ها - چرخه‌ی زندگی طبیعی‌ای دارند که بوسیله‌ی خالقی هوشمند نظم و نسق یافته است. پس سزا نیست که مخلوقان خداوند در آن خلل ایجاد کنند. استدلالی که کانت 5 قرن بعد ارائه کرد بار الاهیاتی کمتری داشت. او گفت که موجودات عقلانی وظیفه دارند به ظرفیت‌های عقلانی خود آسیب نرسانند. به تعبیر کانت، «دلیل شناعت خودکشی این نیست که خدا آن را نهی کرده است، بلکه خدا به این دلیل آن را نهی کرده است که خودکشی کار شنیعی است.»

۱۳۹۵ مهر ۱۷, شنبه

گفت و گوي نايجل واربرتون با رابرت تليس در باب پراگماتيسم - بخش پاياني به همراه فايل پي.دي.اف كل متن براي دانلود

[توضيح:‌ رابرت تليس فيلسوف و نظريه‌پرداز سياسي اهل امريكاست. او استاد فلسفه و علوم سياسي است و نيز به عنوان رئيس دپارتمان فلسفه در دانشگاه وندربيلت فعاليت مي‌كند. از جمله آثار او مي‌توان به در باب ديويي، پراگماتيسم؛ راهنمايي براي سرگشتگان و دموكراسي و تضاد اخلاقي اشاره كرد. در اينجا گفت‌وگوي نايجل واربرتون را با او درباره‌ي پراگماتيسم مي‌خوانيم؛ جنبشي فلسفي كه بنا به ادعاي تليس از اوايل قرن بيستم ميلادي تاكنون بر فضاي فلسفه در امريكا غلبه داشته ‌است. او در اين گفت‌وگو پنج كتابي را معرفي مي‌كند كه خواندن آنها در آشنايي با پراگماتيسم بسيار موثر خواهد بود.]

خب به نظر مي‌رسد اگر بخواهيم با اصطلاحات پراگماتيك سخن بگوييم، من بايد رفتارم را تغيير دهم و اين كتاب را بخرم. كتاب واقعا جالبي به نظر مي‌رسد. و تصويري كه شما از آن رسم كرديد من را متقاعد كرد كه چنين كنشي در اين زمان كاملا ضروري است.
اما ما دو كتاب ديگر هم داريم كه بايد درباره‌شان بحث كنيم. بهتر است به سراغ كواين برويم. تا حالا ما درباره‌ي سه‌گانه‌ي پراگماتيسم در امريكا صحبت كرده‌ايم؛ يعني پرس، جيمز و ديويي. كواين فيلسوفي بزرگ در قرن بيستم ميلادي است. اما معمولا كسي او را پراگماتيست محسوب نمي‌كند. شما كتاب او – يعني «از نظرگاه منطقي» - را انتخاب كرده‌ايد. چرا شما در گفت‌وگويي در باب پراگماتيسم چنين كتابي را انتخاب كرديد؟
كواين اغلب خود را پراگماتيست نمي‌خواند. اما به نظر من او پراگماتيست تمام و كمالي است، و هرگونه تلاش در این خصوص که او را پراگماتیست - به معنایی عمیقا مشروط و تعدیل‌شده - بخوانیم خطاست. روايت رايج و استانداردي درباره‌ي ظهور و تحول پراگماتيسم وجود دارد. بر طبق اين روايت، ديويي در سال ۱۹۵۲ ميلادي مي‌ميرد و پراگماتيسم اندكي پيش از مرگ او به پايان خود مي‌رسد. پراگماتيسم فلسفه‌ي امريكاست. پراگماتيسم رويكرد فلسفي غالب در امريكا - و جاهاي ديگر - از ابتداي قرن بيستم ميلادي تا پايان جنگ جهاني دوم است. و عمدتا چنين تصور مي‌شود كه اين ناشي از جان ديويي و تاثير آثار اوست. بعد، به نحوي در انتهاي جنگ جهاني دوم، به دلايلي متعدد و جالب توجه، فلاسفه علاقه‌شان را به ديويي از دست دادند و جذب نحله‌هايي شدند كه از انگلستان مي‌آمدند؛ از قبيل تجربه‌گرايي منطقي. پراگماتيسم توسط تحليل زبانشناختي و فلسفه‌ي زبان متعارف و چيزهايي كه مرتبط بودند با راسل و مور و ويتگنشتاين به حاشيه رانده شد، يا كنار زده شد، يا افول كرد. در اين مرحله پراگماتيسم غيرفعال باقي ماند تا دهه‌ي ۱۹۸۰ ميلادي، كه دوباره توسط ريچارد رورتي احيا شد. دقت كنيد كه كتابي از رورتي در ليست من نيست، و اين ممكن است براي برخي كسان عجيب باشد.

۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه

گفت و گوي نايجل واربرتون با رابرت تليس در باب پراگماتيسم - بخش اول

[توضيح:‌ رابرت تليس فيلسوف و نظريه‌پرداز سياسي اهل امريكاست. او استاد فلسفه و علوم سياسي است و نيز به عنوان رئيس دپارتمان فلسفه در دانشگاه وندربيلت فعاليت مي‌كند. از جمله آثار او مي‌توان به در باب ديويي، پراگماتيسم؛ راهنمايي براي سرگشتگان و دموكراسي و تضاد اخلاقي اشاره كرد. در اينجا گفت‌وگوي نايجل واربرتون را با او درباره‌ي پراگماتيسم مي‌خوانيم؛ جنبشي فلسفي كه بنا به ادعاي تليس از اوايل قرن بيستم ميلادي تاكنون بر فضاي فلسفه در امريكا غلبه داشته ‌است. او در اين گفت‌وگو پنج كتابي را معرفي مي‌كند كه خواندن آنها در آشنايي با پراگماتيسم بسيار موثر خواهد بود.]

براي شروع بحث، مي‌توانيد بگوييد پراگماتيسم چيست؟
اين سووال دشواري است، زيرا فيلسوفاني را كه ما در امريكا -- و در ابتداي ظهور پراگماتيسم -- با اين نحله‌ي فلسفي مرتبط مي‌دانيم درباره‌ي مسائل فلسفي كلان اختلاف نظرهاي بنياديني داشتند. به همين دليل من فكر مي‌كنم هرگونه تلاش براي پاسخ به اين پرسش و توضيح پراگماتيسم، در مقام آموزه‌اي فلسفي، محكوم به شكست خواهد بود.
خب، آيا مي‌توانيد به طور كلي چيزي درباره‌ي آن بگوييد؟‌ بسياري مردم عقيده دارند پراگماتيسم، به نحوي، با نتايج عملي سروكار دارد.
پراگماتيسم صورتي از تجربه‌گرايي طبيعي‌باورانه است كه مي‌انديشد بخشي از فرايند تبيين تجربه بايد تبيين برخي جنبه‌هاي فعاليت انسان يا كنش و رفتار انسان باشد. بگذاريد توضيح بيشتري دهم:‌ خلاف تجربه‌گرايان انگليسي -- كه براي تبيين و فهم تجربه به ادراك حسي و پذيرش منفعلانه‌ي داده‌هاي حسي، يعني آنچنان كه هيوم مي‌گويد “ادراکات و ايده‌ها”، متوسل مي‌شوند -- بر طبق نظر پراگماتيست‌ها، تجربه رفتار كنترل‌شده است. آنطور كه جان ديويي مي‌گويد، تجربه يك مدار است:‌ اپيزودهاي متسلسلي است از عمل و مواجهه با پيامدهاي عمل؛ دستانتان را به جهان آغشته مي‌كنيد و در مقابل مي‌گذاريد جهان نيز به نحوي كه خود مي‌پسندد عكس‌العمل نشان دهد. پس اين نوعي تجربه‌گرايي انسان‌محور است كه مي‌انديشد رفتار و اعمال انسان نقش مركزي را در فهم تجربه ايفا مي‌كنند. بگذاريد آن را ملموس‌تر بيان كنم. پراگماتيست‌ها مي‌خواهند تجربه‌گرايي را به همان شيوه‌اي تعريف كنند كه آگهي‌هاي استخدام از واژه‌ي ‘تجربه’ استفاده مي‌كنند. فرض كنيد شما به دنبال شغلي مي‌گرديد و در آگهي استخدام آن شغل نوشته شده‌ است “آرايشگري با پنج سال تجربه مورد نياز است.” پراگماتیست‌ها بر آن‌اند که هسته‌ی مرکزی تجربه‌گرايي مقبول و مستدل را اين درک از تجربه تشكيل مي‌دهد. يك آرايش‌گر باتجربه، يا يك مكانيك باتجربه، كسي نيست كه يك خروار مدل مو يا بي‌شمار موتور اتومبيل ديده باشد. او كسي است كه بر روي مو و بر روي موتور اتومبيل كار كرده ‌است.

۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

مدخل ريچارد رورتي در كتاب «شرح حال‌هايي در نظريه‌ي اجتماعي معاصر» - بخش پاياني (به همراه فايل پي.دي.اف كل مقاله براي دانلود)

نوشته‌ي بريان ترنر
در باب نحيفي بشر
در اين بخش مي‌خواهم نشان دهم كه مي‌توان صورت‌بندي مجددي از برهان رورتي ارائه داد تا با نگارشي از مبناگروي سازگار گردد. من عميقا با برهان رورتي در باب احساسات و رفتار عاطفي همدل‌ام، اما بديلي براي نسبي‌انديشي وجود دارد كه مانع برخي اتهامات عليه رورتي مي‌شود؛ اتهاماتي كه برآنند كار او نمي‌تواند با معضل ظلم سازگار گردد. اين صورت‌بندي جديد احتمالا مي‌تواند به اين پرسش كاملا منطقي پاسخ دهد كه «آيا ليبرال‌ها مي‌توانند نسبت به ظلم نيز با توصيف‌باوري رفتار كنند؟» برهان‌هايي كه به نفع نسبي‌انديشي فرهنگي ارائه شده‌اند مي‌توانند مورد بهره‌برداري و سوءاستفاده‌ي حكومت‌هاي اقتدارگرا قرار گيرند. در واقع امر نيز چنين چيزي بارها رخ داده‌است. اين حكومت‌ها اشكال متعدد خشونت دولتي را با توسل به اختلاف و اصالت فرهنگي توجيه مي‌كنند. بسيار ساده است كه آزار زنان و كودكان را، و نيز تخريب محيط زيست را، با توسل به تفاوت و تنوع فرهنگي توجيه نمود. بنابراين، برهان‌هاي فلسفي و جامعه‌شناختي بر ضد نسبي‌انديشي بخش مهمي از طرح‌هاي سياسي، براي حفظ و دفاع از سنت‌هاي حقوق بشر، محسوب مي‌شوند.
بنابراين، استدلال محكمي وجود دارد كه حداقل از يك نظريه‌ي عمومي درباره‌ي حقوق بشر دفاع مي‌كند؛ حتي اگر اين دشوار باشد كه ايده‌ي حقوق جهانشمول را حفظ نمود. اين استدلال به طور خلاصه مي‌گويد كه نحيفي جسم انسان حداقل مي‌تواند به عنوان نقطه‌ي آغاز بحث در خصوص بنياني براي گفتمان حقوق بشر عمل كند. جسم بشر نحيف است و واقعيت اجتماعي طبيعتي پرمخاطره دارد، پس انسان‌ها به تامين و حفاظت از حقوق عمومي بشر نياز دارند. البته همه‌ي انواع حقوق نمي‌توانند از اين چتر حفاظتي بهره‌مند گردند، اما بخش اعظمي از سنت حقوقي حقوق بشر به دنبال آن است تا نوعي تامين عمومي براي انسان‌ها ارائه كند. مفهوم نحيفي جسم بشر -- به بيان ديگر، آسيب‌پذيري ما در برابر بيماري، نقص عضو و مرگ -- را مي‌توان از جامعه‌شناسي بدن اخذ كرد كه متاثر از نويسندگاني مانند آرنولد گهلن و پيتر برگر است. ديدگاه‌هاي فمينيستي متعدد در باب اهميت نگهداري و پرورش [مادرانه] نيز از اين مفهوم نحيفي حمايت مي‌كنند. مي‌توان اينجا همچنين خاطرنشان ساخت كه رورتي همدلي ويژه‌اي با آثار مارتين هايدگر دارد. هايدگر فيلسوفي است كه فلاسفه‌ي اخلاق با استناد به آثار او اهميت توجه و نگهداري را بسط داده‌اند. البته مساله‌ي ضعيفي جسم بشر در قلمرو مباحثات درباره‌ي شكنجه و خشونت سياسي نيز حضور پررنگي دارد. اين مساله‌اي است كه در كتاب بدن در درد به شيوه‌اي بسيار شايسته مورد بحث قرار گرفته‌است.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۱, جمعه

مدخل ريچارد رورتي در كتاب «شرح حال‌هايي در نظريه‌ي اجتماعي معاصر» - بخش دوم

نوشته‌ي بريان ترنر

نظريه‌ي اجتماعي و خدمات رورتي به آن

اصالت تاريخ و نسبي‌انديشي
در اين بحث، من صرفا به اين مي‌پردازم كه پراگماتيسم رورتي چه اهميتي در تحليل حقوق، تحمل، و عدالت دارد. پراگماتيسم رورتي بي‌شباهت به جامعه‌شناسي علم نيست، زيرا در نظر هردوشان توجيه يك ادعاي علمي نيازمند مخاطب است و مخاطب مفهومي جامعه‌شناختي، در شكل اعلاي آن، است. درست مانند جامعه‌شناسي، پراگماتيسم رورتي نسبي‌انديش دانسته شده‌است، اما او خود اين عقيده‌ي خام را رد مي‌كند كه نسبي‌انديشي يعني هر عقيده‌اي به خوبي عقيده‌هاي ديگر است. به او اتهام مي‌زنند كه اين نوع نسبي‌انديشي جوانان را فاسد مي‌كند. اين اتهامات مضطربش مي‌كردند، پس در آثار اخير خود به طور مداوم به معضل نسبي‌انديشي مي‌پرداخت. به نظر من، تلقي او از نسبي‌انديشي به خوبي در داخل جريان اصلي جامعه‌شناسي علم قرار مي‌گيرد. من باب مثال، او ادعا مي‌كند كه بنيان‌باوران اصرار مي‌ورزند كه صدق‌ها يافتني‌اند، حال آنكه نسبي‌انديش‌ها مدعي‌اند كه ساخته مي‌شوند يا ابداع مي‌شود. به طور خلاصه، علم برساخته‌اي اجتماعي است.
با اين حال، او مفهوم مقايسه‌ناپذيري را غيرعقلاني دانسته و به آن تاخته‌است. ترجمه ميان زبان‌هاي مختلف كاري دشوار است، اما صرف وجود آن نشان مي‌دهد كه مقايسه‌ناپذيري در مقام رويكردي غالب در فرهنگ‌هاي بشري تصوري معقول و مستدل نيست. خدمت رورتي به آموزه‌ي حقوق بشر در انتقادات او به برنامه‌هاي نسبي‌انديشانه‌ي حداكثري نهفته‌است. رورتي براي تشريح مواضع فلسفي خود مكررا به بررسي‌هاي انسان‌شناسانه و گاه جامعه‌شناسانه متوسل مي‌شود، حال آنكه به طوركلي، جامعه‌شناسي و انسان‌شناسي نسبت به مطالعه‌ي حقوق بشر بي‌توجهي كرده‌اند. در سال‌هاي اخير، مداخله‌ي نظريه‌هاي پست‌مدرن در باب تفاوت، ديگربودگي و عدالت به اين فقدان علاقه حتي دامن هم زده‌است. منتقدان نظريه‌ي پست مدرن عموما ادعا كرده‌اند كه نظريه‌ي پست‌مدرن نمي‌تواند هيچ نوع راهنمايي اصيلي براي باور سياسي يا، مهم‌تر از آن، كنش سياسي عرضه كند زيرا سراپا مدهوش نسبي‌انديشي است و از رويكرد اخلاقي جديي بهره نبرده‌است. نظريه‌پردازان پست‌مدرن رويكردي آيرونيك و پارادوكسيكال در باب واقعيت سياسي دوران ما ارائه مي‌كنند كه به ترديد و شك‌گرايي فلسفي راديكال در خصوص تعهد سياسي منجر مي‌شود، و مانع از هرگونه مشاركت سياسي فراگير مي‌شود. البته در نظر برخي منتقدان پوزيتيويسم در علوم اجتماعي مانند لئو استروس، اين نسبي‌انديشي سابقه‌ي طولاني‌تري دارد و مي‌توان، من باب مثال، رد آن را در مشاجره‌ي قرن نوزدهمي بر سر اصالت تاريخ گرفت. فلسفه‌ي علوم اجتماعي ماكس وبر با آن تلاش محتاطانه‌اش براي از ميان بردن تمايز ميان ارزش-صدق محصول مستقيم اصالت تاريخ است. در اين بستر، مفيد فايده است كه به مقالات رورتي در باب حقوق بشر و سياست بپردازيم، زيرا او از يك طرف به دنبال آن است تا هرگونه راه‌حل مبتني بر نظريه‌ي كلان را براي حل مسائل مرتبط با سياست و اخلاق رد كند، و از طرف ديگر، او چندان دل خوشي از نسبي‌انديشي توصيف‌باور ندارد؛ اگر اين رويكرد بخواهد امكان دستيابي به همبستگي و تعهد را زير سووال ببرد.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

مدخل ريچارد رورتي در كتاب «شرح حال‌هايي در نظريه‌ي اجتماعي معاصر» - بخش اول

نوشته‌ي بريان ترنر

زندگينامه و پيش‌زمينه‌ي نظري
ريچارد رورتي در سال ۱۹۳۱ ميلادي در نيويورك به دنيا آمد و استاد علوم انساني در دانشگاه ويرجينيا بود. رورتي چهره‌اي جنجالي در فلسفه (ي آكادميك) است، عمدتا به اين دليل كه در آثارش از قبيل چرخش زباني بيان داشته كه كل سنت فلسفي غرب صرفا خود را در مقام دفاع فرض كرده‌است. فلسفه براي تاييد عقيده‌اش در باب حقيقت واحد نياز به پيش‌زمينه‌هايي دارد؛ پيش‌زمينه‌هايي كه ديگر نمي‌تواند تبيين مناسبي برايشان ارائه كند. پس شايد ما وارد «جهان مابعدفلسفي» شده باشيم. او در كتاب پيامدهاي پراگماتيسم ادعا مي‌كند كه وظيفه‌ي فلسفه اين نيست كه بنيان‌هاي ابدي براي حقيقت فراهم سازد، بلكه بايد به دنبال آن باشد تا دوشادوش ادبيات و هنر در راه اعتلاي نوع بشر بكوشد. معيار پيشرفت فلسفي اين نيست كه فلسفه «روز به روز دقيق‌تر شود، بلكه اين است كه خيال‌پردازتر شود». اين توضيح دقيقا روشن مي‌كند كه چرا رورتي در كتاب امكاني بودن راديكال، توصيف‌باوري و همبستگي نقدهايي «فلسفي» بر ناباكوف، اورول و پروست مي‌نويسد، همان‌طور كه در كتاب عينيت، نسبي‌انديشي و صدق، قطعاتي «حرفه‌اي و آكادميك» درباره‌ي جان ديويي، دانلد ديويدسون و مايكل دامت نوشته بود. رورتي به دنبال آن بود تا در دنيايي كه بي‌ثبات، متغير و ناامن است حد و مرزهاي مناسبي براي دانش فلسفي رسم كند، پس مي‌توان گفت كه نقد فلسفي او اشتراكات زيادي با پست‌مدرنيسم دارد. زماني جان فرانسوا ليوتار پست‌مدرنيسم را «بي‌اعتقادي به روايت‌هاي كلان» تعريف مي‌‌كرد، اما رورتي در يكي از تاثيرگذارترين مقالاتش (يعني توصيف‌باوري فردمحور و اميد ليبرال) توصيف‌باور را كسي تعريف مي‌كند كه «ترديدهاي اساسي و مستمري درباره‌ي دستگاه واژگان نهايي خود دارد». در جاي ديگر، او از عنوان متناقض‌نماي «ليبراليسم بورژواي پست‌مدرن» در مقام توصيفي جامع از پروژه‌اش در فلسفه‌ي معاصر دفاع كرده‌است. نظريه‌ي اجتماعي و فلسفي رورتي را مي‌توان به مثابه كاربرد -- و گفت‌وشنيدي انتقادي با -- ميراث جان ديويي نگريست. فلسفه‌ي مابعدفلسفي رورتي به دنبال آن است تا پراگماتيسم جان ديويي را با اهداف ساخت‌شكنانه‌ي فلسفه‌ي قاره‌اي سازگاري بخشد. رورتي موضع پراگماتيستي خود را بسيار به «چندخدايي» نزديك مي‌داند؛ چندخدايي در اين معنا كه شخص اعتقاد ندارد كه هدفي واحد براي علم وجود دارد و نيازهاي انسان را بايستي صرفا بر اساس اين هدف واحد درجه‌بندي كرد. همان‌طور كه رورتي به دنبال آن است تا در كتاب نيل به كشورمان نشان دهد، ميراث ديويي كماكان مي‌تواند بسيار به كار تلاش‌هاي پيشروانه، در جهت تحقق روح آزادي‌بخش «آيين امريكا»، بيايد.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جان دیویی و بازسازی پراگماتیسم

سامی پیلستروم


جان دیویی (1859-1952) را معمولا سومین پراگماتیست کلاسیک می‌دانند. اندیشه‌های او قلمرو گسترده‌اي دارند: از مسائل فلسفی سنتی در باب معرفت و پژوهش گرفته تا اخلاق، سیاست و آموزش. در میان پراگماتیست‌های قدیمی، دیویی بیشتر از همه به مسائل اجتماعی، سیاسی و آموزشی می­پرداخت. این را مقایسه کنید با چارلز سندرس پرس که ذهن علمي‌اي داشت و ویلیام جیمز که بیشتر به روانشناسی و دین متمایل بود.

دیویی مقاله‌اي دارد به نام “پراگماتیسم پرس” که در سال 1923 میلادی به رشته‌ي تحریر درآمده است. او در این مقاله به طور خلاصه جیمز و پرس را با هم مقایسه مي‌كند، و تفاوت‌هاي اساسي‌شان را می‌بررسد، مثلا این که ویلیام جیمز بر فرد تمرکز داشت و چارلز سندرس پرس بر جامعه تاکید می‌كرد. آنطور که دیویی به ما می‌گوید، پرس بیشتر از جیمز بر “متد فرايند (the method of procedure)“ تاکید می‌كرد. دیویی در مقاله‌اي دیگر (منتشره به سال 1922 میلادی) که جیمز و پرس را با هم مقایسه مي‌كند، مي‌گوید جیمز بیشتر “عالم علوم انسانی” بود و کمتر منطق‌دان، و او متد پراگماتیستی را هم بسط داد و هم محدود کرد. کار او در اعمال متد پراگماتیستی بر نظریه‌ي صدق باعث شد که این متد بسط یابد. اما تاکیدش بر پیامدهای خاص، و نه پیامدهای عمومی و کلی، متد پراگماتیستی را محدود کرد.  

مسائلی هست که در آن‌ها پرس و دیویی به یکدیگر نزدیک‌ترند تا به جیمز --- مشخصا، جهت‌گیری جامعه‌محور پراگماتیسمشان و علاقه‌شان به پیشبرد معرفت علمی. اما، در باب مساله‌ای بنیادی مانند رئالیسم، دیویی به جیمز نزدیک‌تر است تا به پرس. جیمز و دیویی نمی‌توانستند رئالیسم نسبتا قوی‌ای را بپذیرند که شاید اصیل‌ترین و پرمناقشه‌ترین عنصر در پراگماتیسم پرس بود. نیز آنها نمی‌توانستند تفسیر منحصرا مبتنی بر منطق و غیرروانشناسانه‌ی پرس را از پراگماتیسم بپذیرند. پرس بر آن بود که دیویی، مانند جیمز، گرایش ناخوشایندی دارد به «روانشناسی کردن» چیزهایی که او آنها را به عنوان اصولی منطقی و هنجاری برای استنتاج علمی ارائه کرده بود. او در ژوئن سال 1904 میلادی به دیویی نوشت: «جنابعالی قصد دارید علم هنجاری را --- که به زعم من مبرم‌ترین نیاز زمانه‌مان است --- با "تاریخ طبیعی" تفکر یا تجربه جایگزین کنید. ... من فکر نمی‌کنم که اصولا چیزی از جنس تاریخ طبیعی بتواند نیاز امروز ما را برطرف سازد. ما امروز نیاز داریم بررسی کنیم که عدم آشنایی مردم با نظریه‌ی استنتاج چقدر باعث اتلاف دردناک اندیشه، وقت و انرژی­ می‌شود.» پرس پراگماتیسم را قاعده‌ای در منطق می‌دانست و منطق نیز علمی هنجاری محسوب می‌شد، پس در نظر او، ایراد کار جیمز و دیویی در این بود که در اصلاحاتشان بر پراگماتیسم مباحث منطقی و روانشناسی-اجتماعی را به نحوی گمراه‌کننده با یکدیگر خلط کرده بودند. علی‌رغم این امر، می‌توان گفت که پراگماتیست‌های متاخر، يعني کسانی مانند دیویی و مید، نه تنها مضامین جیمزی، بلکه ایده‌های چارلز سندرس پرس را نیز، بسط داده‌اند؛ مشخصا بازتابي بودن عادت کنش ما و عقلانیت مبتنی بر عادت.

۱۳۹۵ فروردین ۲۰, جمعه

ده فرمان زبان آموزی


 مقدمه)

از گزارش‌های گوگل پیداست که بخشی از مخاطبان این سایت را علاقمندان به زبان‌آموزی تشکیل می‌دهند. خب این بسیار خوب است، زیرا زبان‌آموزی هميشه یکی از علایق عمده‌ی من بوده است و سال‌هاست که به طور خودآموز به این کار مشغول‌ام. البته همیشه هم تلاش کرده‌ام از طريق يادداشت‌هايم در اين وبلاگ تجربیاتم را در این زمینه به دیگران منتقل کنم. مشخصا فکر می‌کنم مفیدترین نوشته‌هایم در مورد یادگیری زبان اینهایند و طبیعی است که عقیده دارم خواندن آنها برای هر کسی که می‌خواهد زبانی تازه را یاد بگیرد مفید است:



چگونه زبان آلماني را به سرعت ياد نگيريم

 

کاربراکتیو و کاربر پسیو؛ تفکیکی سودمند در مهارت‌های لازم برای کار با زبان دوم

 

 تمرين ندانستن؛ روشي سوم براي يادگيري زبان خارجي

 


اما در این یادداشت می‌خواهم ده فرمان زبان‌آموزی را فهرست کنم. عقیده دارم رعایت این نکات فرایند زبان‌آموزی را در مسیر درستی قرار می‌دهد، هرچند الزاما آن را ساده‌تر نمی‌کند. زیرا يادگيري زباني تازه، بنا به طبیعت خود، راه پر سنگلاخی است...

بگذریم. این شما و این ده فرمان زبان‌آموزی:

۱۳۹۵ فروردین ۸, یکشنبه

تعمقاتي در باب رابطه‌ي صدق و توجيه؛ يا چطور توانستم راهي براي فريب شرلوك هولمز بيابم

 اول)

از سنين نوجواني به رما‌ن‌ها و فيلم‌هاي پليسي علاقه داشته‌ام؛ مشخصا شرلوك هولمز كارآگاه محبوب من بود. در اين داستان‌ها كارآگاه باهوش كه استدلال‌هاي پليس را توجيه‌كننده نمي‌يافت و بر آن بود كه مدعيات آنها با حقيقت امور فاصله دارد با تيزبيني جادويي و هوش شيطاني‌اش «آلارم‌ها» را مي‌ديد و نشانه‌ها را دنبال مي‌كرد تا سرانجام جنايتكار واقعي را مي‌يافت و متهم بي‌گناه را نجات مي‌داد. محرك او در اين پژوهش عدم رضايتش از نحوه­ی پيگيري امور از سوي پليس بود. شك او و پژوهشش ماهيتي نظرپردازانه و مصنوعي نداشت؛ مثلا اينطور نبود كه او صرفا براي ارضاي قريحه‌ي وارسي‌اش گزاره‌هايي را دوباره­كاوي كند كه نسبت به صدقشان اطمينان دارد، يا مساله‌اي را كه با رضايت و اطمينان حل كرده دوباره از بايگاني­اش بيرون بكشد تا ببينيد آيا مي­تواند نقصي در استدلال‌هاي خويش بيابد يا خير. نه! او صرفا مي‌خواست مساله­اش را حل كند. و شيوه­ي پليس در حل مساله راضي­اش نمي­كرد و ترديدهايش را فرو نمي­نشاند. البته ترديدهاي او واقعي و معقول بودند و  ريشه در ديدگاه هاي فرا-پليسي او داشتند: مستندات بايد كل منسجمي را تشكيل دهند؛ تناقض­ها نياز به بررسي جدي دارند؛ هيچ قرينه‌اي را نبايد ناديده گرفت. به بيان فلسفي­تر، كارآگاه خصوصي شك‌گراي دكارتي نبود، حتي چندان نسبتي هم عقل­گرايي انتقادي كارل پوپر نداشت. بلكه او لغزش­باوري بود كه به تبعيت از چارلز سندرس پرس عميقا باور داشت شك نسبت به يك گزاره يا باور نياز به دليلي واقعي دارد.

حالا سال‌ها از آن دوران گذشته است. و من همچنان خواننده‌ي پيگير داستان‌هاي پليسي‌ام.اما  پرسشي كه اين روزها فكر من را به خود مشغول داشته اين است كه چطور مي‌توان بعد از ارتكاب جنايت با خیال راحت --- و بدون ترس از پيگيري پليس يا فضولي‌هاي بی‌پایان كارآگاه‌هاي خصوصي --- در خانه نشست و روزگار گذارند...

۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

مروري بر متد پراگماتيستي

سامی پیلستروم


در قدم اول، متد پراگماتيستي -- و مشخصا تفاسير متفاوتي كه سي. اس پرس و ويليام جيمز از آن ارائه مي‌كنند -- بايد به طور دقيق بحث و بررسي شود. كار اصلي ما در اين يادداشت هم همين است؛ يعني تشريح انتقادي اهميت اين متد و تبيين برخي كاربردها و پيامدهاي متفاوت آن. ابتدا با برخي ملاحظات در خصوص تاريخچه‌ي متد پراگماتيستي آغاز مي‌كنيم...

ويليام جيمز در كتاب تنوع تجربه ديني، با اشاره به مقاله‌ي ”چگونه ايده‌هاي خود را وضوح بخشيم (۱۸۷۸)“، از ”اصل پرس، يا اصل پراگماتيسم،“ سخن مي‌گويد، و از اين اصل براي بحث در خصوص صفات متافيزيكي خدا استفاده مي‌كند. جيمز، پيش از آن، در مقاله‌اش به نام ”كاركرد شناخت“ -- منتشره به سال ۱۸۸۴ ميلادي -- نيز به همين مقاله‌ي پرس ارجاع داده بود. اين مقاله بعدها اولين فصل از كتاب معناي صدق را تشكيل داد. جيمز در سخنراني سال ۱۸۹۹ اش در دانشگاه كاليفورنيا در بركلي تحت عنوان ”مفاهيم فلسفي و نتايج عملي“ باري ديگر روايت پرس از پراگماتيسم را به كار مي‌گيرد. جيمز بعدها در كتاب پراگماتيسم اين طور گزارش مي‌دهد: