۱۳۹۵ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جان دیویی و بازسازی پراگماتیسم

سامی پیلستروم


جان دیویی (1859-1952) را معمولا سومین پراگماتیست کلاسیک می‌دانند. اندیشه‌های او قلمرو گسترده‌اي دارند: از مسائل فلسفی سنتی در باب معرفت و پژوهش گرفته تا اخلاق، سیاست و آموزش. در میان پراگماتیست‌های قدیمی، دیویی بیشتر از همه به مسائل اجتماعی، سیاسی و آموزشی می­پرداخت. این را مقایسه کنید با چارلز سندرس پرس که ذهن علمي‌اي داشت و ویلیام جیمز که بیشتر به روانشناسی و دین متمایل بود.

دیویی مقاله‌اي دارد به نام “پراگماتیسم پرس” که در سال 1923 میلادی به رشته‌ي تحریر درآمده است. او در این مقاله به طور خلاصه جیمز و پرس را با هم مقایسه مي‌كند، و تفاوت‌هاي اساسي‌شان را می‌بررسد، مثلا این که ویلیام جیمز بر فرد تمرکز داشت و چارلز سندرس پرس بر جامعه تاکید می‌كرد. آنطور که دیویی به ما می‌گوید، پرس بیشتر از جیمز بر “متد فرايند (the method of procedure)“ تاکید می‌كرد. دیویی در مقاله‌اي دیگر (منتشره به سال 1922 میلادی) که جیمز و پرس را با هم مقایسه مي‌كند، مي‌گوید جیمز بیشتر “عالم علوم انسانی” بود و کمتر منطق‌دان، و او متد پراگماتیستی را هم بسط داد و هم محدود کرد. کار او در اعمال متد پراگماتیستی بر نظریه‌ي صدق باعث شد که این متد بسط یابد. اما تاکیدش بر پیامدهای خاص، و نه پیامدهای عمومی و کلی، متد پراگماتیستی را محدود کرد.  

مسائلی هست که در آن‌ها پرس و دیویی به یکدیگر نزدیک‌ترند تا به جیمز --- مشخصا، جهت‌گیری جامعه‌محور پراگماتیسمشان و علاقه‌شان به پیشبرد معرفت علمی. اما، در باب مساله‌ای بنیادی مانند رئالیسم، دیویی به جیمز نزدیک‌تر است تا به پرس. جیمز و دیویی نمی‌توانستند رئالیسم نسبتا قوی‌ای را بپذیرند که شاید اصیل‌ترین و پرمناقشه‌ترین عنصر در پراگماتیسم پرس بود. نیز آنها نمی‌توانستند تفسیر منحصرا مبتنی بر منطق و غیرروانشناسانه‌ی پرس را از پراگماتیسم بپذیرند. پرس بر آن بود که دیویی، مانند جیمز، گرایش ناخوشایندی دارد به «روانشناسی کردن» چیزهایی که او آنها را به عنوان اصولی منطقی و هنجاری برای استنتاج علمی ارائه کرده بود. او در ژوئن سال 1904 میلادی به دیویی نوشت: «جنابعالی قصد دارید علم هنجاری را --- که به زعم من مبرم‌ترین نیاز زمانه‌مان است --- با "تاریخ طبیعی" تفکر یا تجربه جایگزین کنید. ... من فکر نمی‌کنم که اصولا چیزی از جنس تاریخ طبیعی بتواند نیاز امروز ما را برطرف سازد. ما امروز نیاز داریم بررسی کنیم که عدم آشنایی مردم با نظریه‌ی استنتاج چقدر باعث اتلاف دردناک اندیشه، وقت و انرژی­ می‌شود.» پرس پراگماتیسم را قاعده‌ای در منطق می‌دانست و منطق نیز علمی هنجاری محسوب می‌شد، پس در نظر او، ایراد کار جیمز و دیویی در این بود که در اصلاحاتشان بر پراگماتیسم مباحث منطقی و روانشناسی-اجتماعی را به نحوی گمراه‌کننده با یکدیگر خلط کرده بودند. علی‌رغم این امر، می‌توان گفت که پراگماتیست‌های متاخر، يعني کسانی مانند دیویی و مید، نه تنها مضامین جیمزی، بلکه ایده‌های چارلز سندرس پرس را نیز، بسط داده‌اند؛ مشخصا بازتابي بودن عادت کنش ما و عقلانیت مبتنی بر عادت.


یکی از تفاوت‌های عمده میان تلقی‌های پرس و دیویی از پژوهش، و یکی از شباهت‌ها میان تلقی دیویی و جیمز، حول مفهوم صدق می‌گردد. دیویی، درست مانند جیمز، تعریف سال 1878 پرس از صدق را تایید می‌کرد که “عقیده‌ی نهایی‌اي” است که در نهایت از طریق پژوهش به دست خواهد آمد. اما درک او از وظایف پژوهش تکثرگرایانه‌تر از پرس بود، و همین باعث می‌شد که به جیمز نزدیک‌تر شود. اما، تلقی جامعه‌بار پرس از پژوهش بدون تردید بستری مهم بود برای چیزی که دیویی “ابزارگرایي” می‌خواند. حتی در محدوده‌ی تلقی تکثرگرایانه از اهدافی که پژوهش‌هایمان دنبال می‌کنند، آدمی همچنان می‌تواند این دیدگاه پرسی را حفظ کند که برای هر پرسش خاص یک پاسخ قطعی و نهایی وجود دارد که می‌توان به آن رسید؛ البته به شرطی که پژوهش به اندازه‌ی کافی ادامه پیدا کند.

دیگر اینکه دیویی در میان پراگماتیست‌های اولیه بیش از همه تمایلات طبیعی‌باورانه داشت، یعنی بر آن بود که جهان طبیعی ---  در تمام غنا و تنوعش --- تمام چیزی است که هست. بیرون از این طبیعت فراگیر هیچ‌چیز وجود ندارد. البته طبیعت بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر از چیزی است که ماتریالیست‌های علمی و تحویل‌گرایان در سر می‌پرورانند. طبیعی‌باوری دیویی هیچ‌وقت شکلی زمخت از ماتریالیسم نیست. مشخصا، دیویی درکی سراسر غایت‌محور از “طبیعت انسان” دارد. درست مانند پرس و جیمز، کنش هدفمند انسان اس و اساس طبیعی‌باوری پراگماتیک او را تشکیل می‌دهد.





دیویی بر آن بود که دوگانه‌باوری‌های کلاسیک را در فلسفه باید کنار نهاد: دوگانگی‌هایی از قبیل ذهن و بدن، تجربه و طبیعت، معرفت و کنش، علم و تکنولوژی، فاکت‌ها و ارزش‌ها، یا نظریه در برابر عمل. جهان انسانی ما معجونی در هم آمیخته از این چیزهاست. مشخصا، نگرش “تجربه‌گرا” در پژوهش این پیش‌فرض سنتی را رد می­کند که معرفت نظری و کنش عملی از بیخ و بن متمایزند؛ این پیش‌فرضی است که از زمان افلاطون بر فلسفه‌ی سنتی غلبه داشته است. به محض اینکه ما “طلب یقین” را که ويژگي این سنت است کنار بگذاریم می‌فهمیم که معرفت همان کنش است و نظریه همان عمل است. طبیعت برای دیویی همه‌چیز است، اما در نظر او هیچ نظرگاه ممتاز و متمايزي وجود ندارد که از طریق آن بتوان ساختار متافیزیکی و بنیادین طبیعت را “در ذات خود” تعیین کرد. طبیعی‌باوری دیویی با تمام وجود غیرتحویل‌گراست. هیچ رشته‌ی علمی یا غیر علمی‌ای نیست که در توصیف و تشریح واقعیت موقعیتی “مطلق” داشته باشد. پراگماتیسم دیویی تکیه‌اش بر امور طبیعی زندگی انسانی است و اصرار می‌ورزد که چیزهای از نظر علمی مشکل‌سازی مانند ارزش، آزادی، هدف‌مندی -- و دیگر خصیصه‌هایی که از فرهنگ “برخاسته‌اند” و باعث تمایز ما از حیوانات می‌شوند -- به “طبیعت انسانی” ما تعلق دارند. آنها چیزی جدا از جهان طبیعی نیستند. برعکس، تلقی ما از طبیعت باید اصلاح شود تا با این حقیقت غیرقابل انکار سازگار گردد که ما در ارزیابی هنجاری کنش‌هایمان مشارکت می‌ورزیم و این اصولا بخشی از طبیعت انسانی ماست. در واقع، مشارکت ما در کنش‌های فرهنگی، در اشکال ارزش‌بار زندگی، است که باعث می‌شود ما کاملا انسان شویم. اما این فرهنگ‌آموزی تحولی است که سراسر ریشه در طبیعت دارد. بنابراین، طبیعی‌باوری دیویی با تلقی‌ای “فرهنگ‌گرا” از انسانیت سازگار است و بر آن است که زندگی انسان آنطور که ما می‌شناسیم در “نظم و نظامی هنجاری” رخ می‌دهد که از مسیر کنش‌های فرهنگی ساخته و بازساخته می‌شود.

دیویی عقیده دارد طبیعی‌باوران تحویل‌گرا یا حذف‌گرا که می‌خواهند مثلا ارزش‌ها را به فاکت‌ها -- یعنی به چیزی غیرهنجاری و بنیادین‌تر -- کاهش دهند، یا، رادیکال‌تر از آن، به دنبال آن‌اند که آنها را از جهان‌بینی علمی حذف کنند، طبیعی‌باوران خوبی نیستند. طبیعی‌باوری پراگماتیک چیزهایی را که به جهان طبیعیِ (انسانی) تعلق دارد جدی می‌گیرد. ما ذاتا موجوداتی هستیم که دلمشغول­ هنجارهاییم، موجوداتی هستیم که عادت داریم به طور مستمر کنش‌ها و اعمالمان را ارزش‌گذاری کنیم. ارزش‌ها و اهداف و ایده­آل‌ها عادات و کنش‌های ما را هدایت می‌کنند. راستش را بخواهید، طبیعی‌باوری بالغ و كامل همان طبیعی‌باوری پراگماتیک است. این نوع طبیعي‌باوری ارزش‌ها یا هنجارمندی را انکار نمی‌کند، زیرا آنها در درک ما از خود به مثابه موجوداتی عامل نقشی حیاتی دارند. اغلب اين انتقاد به طبیعی‌باوری، در مقام یک جهت‌گیری فلسفی کلی، وارد شده است كه تمايل دارد هنجارمندي را كنار بگذارد. اما این انتقاد به طبیعی‌باوری غیرتحویل‌گرای دیویی وارد نيست، که حتي، از برخي جهات، طبیعی‌باورتر از رقبای تحویل‌گرایش است. دیویی این طبیعی‌باوری غیرتحویل‌گرايش را در دل پراگماتیسم جاي مي‌دهد، همين او را قادر می‌سازد که ارزش‌ها را در نظر بگيرد و به حساب آورد، زیرا مبدا حركت پراگماتیسم تصوري هدف‌بار و كنش‌محور از انسانيت است، و اجازه نمی‌دهد که تلقي‌هاي به اصطلاح علمي‌تر از واقعيت اين تصوير و تصور را زير سووال ببرند. حتی علوم طبیعی، كه الهام‌بخش اصلی طبیعی‌باوری تحویل‌گرا محسوب مي‌شوند، صرفا در چارچوب زندگی انسانی‌ -- در مقام كنشي هدف‌محور که بر پایه‌ی ارزش‌ها ساختار گرفته است -- امكان وجود مي‌يابند. كافي است ما اين نكته را درك كنيم كه شیوه‌ی پراگماتیک و تجربی تفکر، که در علوم تجربي رایج است، به هیچ‌وجه محدود به پژوهش علمی نمی‌شود. آنگاه ما می‌توانیم آن را به پژوهش‌های غیرعلمی -- از جمله “پژوهش‌های” اخلاقی، اجتماعی و حتی دیني -- بسط دهيم. يادمان باشد كه این پژوهش‌ها نیز می‌توانند ويژگي‌هاي طبیعی کنش‌های انسانی را آشکار سازند.



دیویی با معرفت‌شناسي دكارتي سر جنگ دارد، و به طور كل منتقد جدي آن شاخه از سنت فلسفه‌ی غربی است كه با نظريه‌ي افلاطون در باب مثال‌هاي ابدی و تغییرناپذیر، در مقام متعلقات معرفت، آغاز مي‌شود. اما كاملا نادرست نيست اگر بگوييم پراگماتیسم طبیعی‌باور او به شیوه‌ای خاص خود کانتی است: او از درون كنش‌هاي طبيعي ما آغاز مي‌كند و مي‌خواهد به اين پرسش پاسخ دهد كه چه‌چيز اين كنش‌ها را مي‌سازد، و بر آن است كه ارزيابي هنجاري و انعكاسيْ شرطي (طبيعي‌شده) براي امكان بروز برخي پديده‌هاي مهم انساني، از جمله علم، است. به طور مشابه، شكل‌گيري جهان تجربي از طريق كنش‌هاي مقوله‌بندي ما مضموني كانتي در روايت‌هاي جيمزي و پرسي از پراگماتيسم است. اگر بخواهيم ديدگاه‌هاي ديويي در باب پژوهش علمي، و نيز حتي در باب مسائل سياسي و زيبايي‌شناسانه و كيفيت‌هاي ديني در تجربه را درك كنيم بايد حواسمان به پيش‌زمينه‌ي طبيعي‌باوري پراگماتيك غيرتحويل‌گراي او باشد. نيز بايد دقت كنيم كه او بسيار تحت تاثير تلقي‌اي عميقا كانتي از فلسفه -- به مثابه جست‌وجويي در شرايط ضروري براي امكان بروز برخي پديده‌ها در تجربه‌ي انساني -- قرار دارد.  طبيعي‌باوري ديويي به اندازه‌‌ي كافي گسترده، فراگير و مداراگر است كه تجارب طبيعي انساني و چشم‌اندازهاي ارزش-محور را نسبت به واقعيت در خود جاي مي‌دهد. همين باعث مي‌شود كه طبيعي‌باوري او اخلاقي، زيبايي‌شناسانه و حتي ديني جلوه كند.


(منبع: The Continuum Companion to Pragmatism)   


---------------------
در همين ارتباط بخوانيد:




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر