9.
وقتي قضايا خيلي اندكاند هيچ نتيجهاي نميتوان گرفت.
رفيق و همراه جملهي «ممکن است که من بر
خطا باشم» اين جمله است: «نميدانم». زماني كه استدلال محكمي داريد كه قضاياي خدشهناپذیری
از آن حمايت ميكنند با اعتماد به نفس صحبت كنيد. در ديگر مواقع، ابايي نداشته
باشيد از گفتن اين جمله كه «نمیدانم.»
چه زماني میگوییم که قضايا بسيار اندكاند؟
به بيان ديگر، ملاك كفايت يا ناكافي بودن قضاياي مقدماتي چيست؟ پاسخ اين است كه «بستگي
دارد.» میزان اهميت نتيجه، احتمال به دست آوردن قضايايي ديگر قبل از اتخاذ هر نوع
تصميم، و حتي حضور دادههاي يقينيتر ميتواند باعث شود كه شما حکم دادن را به
تعويق بيندازيد.
من باب مثال، بد نيست به مثال احضاركنندهي
روح برگرديم. او بعد از اينكه توانايياش را براي ديدن ارواح و جنیان توضيح ميدهد
از شما ميپرسد كه آيا شما به وجود ارواح اعتقاد داريد؟ فرض كنيم كه دانستههاي
شما دربارهي ارواح بسيار اندكاند و صرفا محدود ميشوند به چيزهايي كه در فيلمهاي
سينمايي ديدهايد. پس قضايايي كه شما بايد با آنها كار كنيد اينهايند: چند تايي
داستان، به اضافهي ادعاي تحقيقناپذير كسي مبنی بر اینکه ميتواند ارواح را
ببيند. راستش را بخواهید هيچ كدامشان قضيه به حساب نميآيند، پس ميتوان گفت كه
هيچ قضيهاي نداريد. اين جا قطعا همان جايي است كه ميتوانيد بگوييد دادهها بسيار
اندكاند.
شايد با خودتان بگوييد كه در اين موقعيت
پاسخ شما چنين چيزي بايد باشد: «من هيچ قضيهاي ندارم كه وجود آنها را اثبات كند،
پس ميتوانم بگويم كه آنها قطعا وجود ندارند.» اما اگر اين استدلال را به كار
ببريد، دچار خطاي استدلالي رايجي شدهايد. معمولا به آن ميگويند: «فقدان قرينه
به معناي قرينهي فقدان نيست.» اين عبارت كوچك به ما ميگويد كه بدون قضیه، ما
اصولا نميتوانيم هيچ گونه داوريي انجام دهيم. صرفا از آنجا كه ما نميتوانيم وجود
چيزي را اثبات كنيم به اين معنا نيست كه آن چيز وجود ندارد.
پس در مقام يك متفكر انتقادي، پاسخ شما
چنين چيزي ميتواند باشد: «راستش من به اندازهي كافي دربارهي اين موضوع اطلاع
ندارم.» آنها شاید سعي كنند قضایای بيشتري ارائه كنند، از قبيل ماجراهایی در مورد تماسهایی
که قبلا با ارواج و جنیان داشتهاند. كه البته این داستانها هم تحقيقناپذيرند، درست
مانند داستان ديدن عنكبوت. يا حتي شايد شما را به خانهاي ببرند كه ادعا ميكنند
جنزده است، تا شما بتوانيد برخي حوادث عجيب و غريب آنجا را خود به چشم ببينيد.
شايد صداهاي غريب، نورهايي ناشناخته، و يا شايد حتي اشيايي كه خود به خود جابهجا
ميشوند.
اما آيا اين دادهها كافياند؟ معلوم است
كه نه. وجود ارواح و جنیان ادعاي خيلي بزرگي است. عبارت ديگري را كه بايد به خاطر
بسپريد اين است كه «ادعاهاي خارقالعاده نياز به مدارك و قرائن خارقالعاده دارند.»
اين يعني صداهاي عجيب و ناشناخته قابل توجهاند اما قرينهي واقعا مهم و قانعكنندهاي
برای وجود اجنه محسوب نميشوند تا بتوان ازآنها به نفع وجود ارواح و اجنه استفاده
كرد. اعتقادات شما هرچه باشد، به احتمال زياد پذيرش چنين چيزي مستلزم آن است كه
جهانبينيتان را عميقا تغيير بدهيد تا بتواند اين قضيهي تازه را در خود جاي دهد.
فرض کنیم شما به جهان پس از مرگ اعتقاد داشته باشيد. آنگاه آيا جنها ارواحياند كه به جهان آخرت نرفتهاند؟
اگر چنين باشد سووال دشوار تازهاي مطرح ميشود كه چرا آنها باقي ماندهاند؟ و شما
چگونه بايد زندگي كنيد تا اين بلا بر سر خودتان نيايد و تبدیل به جنی سرگردان میان
زمین و آسمان نشوید؛ جن آوارهای که صرفا صداهاي عجيب از خودش در بياورد و به شعبدهبازیهای
بیحاصل و ترسناک بپردازد. اما اگر به جهان ديگر باور نداشته باشيد، آن وقت کل
ماجرای ارواح و ماندن آنها در زمین زیر سووال میرود. اگر شما فكر كنيد كه جنها روح
مردگان نيستند، آن وقت سووالات فراوان ديگری مطرح ميشود كه بايد به آنها پاسخ
داد.
نكته در اينجاست كه باید چندتايي مدرك
مهم توسط احضارکنندهی روح ارائه شود تا شما جدا دربارهي وجود ارواح به فكر
بيفتيد. مثلا قرينهاي در اين خصوص كه اين اصوات و حركات عجيب و غريب توسط انسان
يا ماشيني انجام نميشود، يا دانشمندان معتبري بيايند و ابزاري بسازند كه بتواند
انرژي يا مادهاي را كه جنها از آن ساخته شدهاند اندازه گيري كنند. اينها دو
كاري است كه ميشود كرد. در هر صورت، حمايت از ادعاي بسيار بزرگي مثل وجود جنها نيازمند
قرائن و مدارك بسيار متقن است.
همچنين بايد تصریح كنيم كه واژههايي
مانند «محدود» و «كافي» صرفا به کمیت قضایا اشاره ندارند. مثلا فرض كنيد ده جنگير
به شما بگويند كه ميتوانند جنها را ببينند. اين هيچ فرقي با حرف يك جنگير
ندارد. حتي اگر صد يا هزار جنگير هم چنين ادعايي كنند باز هم ارزشي ندارد. البته
بايد اذعان كنيم كه اگر هزار نفر ادعا كنند ميتوانند جنها را ببينند آن وقت
موضوع ارزش بيشتري براي تحقيق پيدا ميكند تا اگر تنها يك نفر چنين ادعايي كند. با
این حال، درست مانند ماجرای آیندهبینی، این هم ادعایی است که صرفا باعث میشود کل
پدیده ارزش تحقیق عینی داشته باشد، و هیچ چیز را اثبات نمیکند. قضایای ذهنی، هر
تعداد هم که میخواهند باشند، همچنان نمیتوانند به نتیجهای عینی ختم شوند. وقتی
میگوییم باید «قضایای کافی» داشته باشیم منظورمان صرفا قضایای واقعی است؛ یعنی
قضايايي كه به محك آزمونهاي سخت و دقيق زده شده باشند. مثلا، وقتي ميخواهيد در
كولوني فضاييتان آمارگيري كنيد تنها كساني را به حساب ميآوريد كه در آنجا زندگي میکنند،
و كاري به صدها نفري نداريد كه در ماه گذشته تا پشت در كولوني آمدهاند اما
صلاحيتشان براي ورود به كولوني تاييد نشدهاست.
اما این اصل تبصرهی مهمی هم دارد: اغلب
در دنياي واقعي نياز داريم كه تصميمگيري كنيم، حتي اگر به اندازهي كافي قضيه در
اختيارمان نباشد. متاسفانه اين حقیقت دارد كه در اغلب موارد تصميم نگرفتن بدتر از
اتخاذ يك تصميم نامناسب است. من باب مثال، وقتي به شهري غريب ميرويد و ميخواهيد
از بين انبوه رستورانها يكي را انتخاب كنيد هيچ متد مناسبي نداريد كه بفهمید
کدامشان بهتر است. مزهها همه غريباند. فهرست غذاها به زباني نوشته شدهاند كه نميتوانيد
بخوانيد. و شما هيچ چيز دربارهي فرهنگ آنجا نميدانيد. منطقي است كه بگوييم شما
دادههاي لازم را براي نيل به نتيجهي مناسب نداريد. اما به تعويق انداختن تصميمگيري
به معناي گرسنه ماندن است. از آنجا كه پيامدهاي يك تصميم بد در اين حال چندان
خطرناك نيست (احتمالا فقط وقتتان تلف ميشود و پول غذا از كفتان ميرود)، خيلي
ساده ميتوانيد به رستوراني برويد كه حداقل شيكتر از بقيه است.
براي توجيه تصمیمگیری در زمانی که
قضاياي مناسب را در اختیار ندارید، بايد تعيين كنيد كه آیا تاثير تصميم نگرفتن بدتر
خواهد بود از انتخاب از ميان گزينههاي موجود یا خیر. در غير اين صورت خيلي راحت
ميتوانيد بگوييد: «نميدانم».
10.
هر قضيهاي چالشپذير و قابل تغییر است.
باری ديگر اين را با خودتان تكرار كنيد:
«ممکن است من بر خطا باشم.» بله! يقينا هر چيزي ميتواند و بايد مورد پرسش و ترديد
قرار بگيرد. در واقع انجام ندادن اين كار نشانهی بيمسووليتي است.
اين حكم را بايد بسط داد: «هركس ميتواند
بر خطا باشد.» از جمله والدين شما، معلمان شما. دولت شما. رهبران مذهبي و
دانشمندان و متخصصان و كتابها و روزنامهها
و اينترنت و... همه ميتوانند بر خطا باشند. شما بايد همه قضايا و نتايج را مورد
پرسش دقيق قرار دهيد؛ بدون توجه به منبع آنها.
مفهوم ايمان دقيقا همين است: اين
كه به چيزي اعتقاد داشته باشيم بدون اينكه قضيهاي در حمايت از آن وجود داشته
باشد. ايمان براي خيلي از انسانها امر بسيار مهمي است. و اغلب ميتواند نتیجهی
فعالیت همان بخشی در مغز باشد که به آیندهبینی میانجامد. وقتي هيچگونه دليل
منطقي در كار نباشد، بخش احساسي وجود ما ممكن است ما را به اين سمت راهنمايي كند
كه به چيزی اعتقاد داشته باشيم؛ اعتقادي كامل و خدشهناپذیر.
درست مانند آيندهبينيها، ايمان نيز ميتواند
بسيار مفيد باشد. ايمان ميتواند نقشي حياتي در زندگي معنوي شخص ايفا كند. ممكن
است ما به توانايي يك كودك ايمان داشته باشيم كه در مدرسه يا فعاليت ديگري موفق
خواهد شد، و بر اساس همین ایمان به او كمك كنيم كه به اين اهداف دست پيدا كند.
همچنين ممكن است به توانایی کسی که دوستش داریم ايمان داشته باشيم که میتواند با بيماري
دشواري مبارزه كند و عشق و حمایتی را که او به آن نباز مبرم دارد به او بدهیم؛ خواه
در اين نبرد دشوار پيروز شود يا خير. ايمان بخش مهمي از وجود انساني است و متفكر
انتقادي بودن به اين معنا نيست كه آن را كنار بگذاريم.
با اين حال، ايمان بايد با واقعيت تعديل
شود. به موقعيتهايي فكر كنيد كه ايمان ميتواند خطرناك باشد. اگر ما كودكي را
مجبور كنيم كه شاگرد اول كلاس خود باشد عليرغم اينكه او دچار نقص در يادگيري است،
و مثلا به خوانشپریشی (dyslexia)
ابتلا دارد، اصرار ما ميتواند باعث شود كودك احساس بدی دربارهی خودش پیدا کند
صرفا به این دلیل که نتوانسته است انتظار نامعقول ما را برآورده سازد. به همین
ترتیب، اصرار بر زنده ماندن شخصی که دوستش داریم، زماني كه كاملا روشن است چيزي به
مرگ او باقي نمانده، ميتواند همان فرصتی اندکی را که برای گذراندن با او داریم از
دست بدهیم. يا نتوانيم خود را برای مرگ او آماده کنیم.
اگر كسي ادعا كند كه او و ادعاهایش چون و
چرا ناپذيرند، بايد حواسمان را كاملا جمع كنيم. استدلالهاي ضعيف و ناقص در مواجهه
با تحقيق و پرسشگری دقیق بخار میشوند و به هوا میروند. بهترين استدلالها در
مواجهه با شديدترين و دقيقترين ارزيابيها حتی قدرت و استحکام بيشتري كسب ميكنند.
بنابراين اگر كسي از اين واهمه داشته باشد كه استدلالهايش مورد ارزيابي قرار گيرند،
این یک معنا بیشتر ندارد!
ايمان در تمام جنبههاي زندگي حضور دارد،
اما عمدتا یار و همراه اعتقاد دینی است. اين موضوعي پيچيده و چالشبرانگيز است و من
قصد ورود به آن را ندارم. اما بگذارید نکتهای را بگویم و رد شوم: میتوانید
ايماني قوي داشته باشید، و در عين حال تفكر انتقادي را در برخي جنبههاي دینتان به
كار ببرید. دوست دارم تصريح كنم كه مارتين لوتر يكي از مهمترين متفكران انتقادي
در تاريخ بود، دقيقا به اين خاطر كه او اين تکنیک را در مورد دين خود به كار برد. و
با اين كار مسیحیت را وارد عصری تازه کرد. نتيجهاي كه او از اجراي تفكر انتقادي
گرفت ايماني قويتر و رابطهاي عميقتر با معنویت بود. البته هشدار میدهم كه شايد
شما به نتيجهي متفاوتي برسيد.
---------------
در همين ارتباط بخوانيد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر