در سلسله يادداشتهايي كه به طور متناوب در اين وبلاگ منتشر
كردهام هدفم اين بوده كه نشان دهم ترجمه حاصل جمع مجموعهاي از مهارتهاست كه همهي
آنها بايد به خوبي فرا گرفته شوند تا ترجمهاي خوب حاصل آيد. البته برخي از اين
مهارتها زبانشناختي اند. طبيعي است كه اگر مترجمي ساختهاي نحوي را در زبان مبدا
نشناسد نميتواند متني را از آن زبان ترجمه كند. اما بخشي از اين مهارتها از جنسي
ديگرند. مشكل هم همينجا ظهور ميكند. يعني وقتي پاي ترجمه وسط ميآيد مهارتهاي
زبانشناختي ناكافياند. اما متاسفانه تا آنجا كه من ديدهام و شنيدهام در آموزش
ترجمه صرفا بر مهارتهاي زباني تكيه ميشود. تو گويي آموختن آنها براي دستيابي به
ترجمهاي خوب كافي است. (البته پرداختن به اين بحث كه چرا نظام آموزشي ما به اين
سو رفته است مجالي ديگر ميطلبد. اما من بر آنم كه اين مساله نسبت تنگاتنگي با
«سوء تفاهم تسلط» دارد. و اين چيزي است كه من مدام در مورد بر خطا بودن آن هشدار
دادهام. بنا دارم كه به همين زوديها در يادداشتي بار ديگر به سوءتفاهم تسلط
بپردازم و نيز پيشنهاد دهم كه به جاي استفاده از عبارت بيمعناي «مترجم بايد بر زبان
مبدا و مقصد مسلط باشد» بهتر است از چه عبارتي استفاده كنيم.)
بگذريم، همانطور كه گفتم من در يادداشتهاي متعدد به دنبال
آن بودهام تا نشان دهم كه ترجمه به مهارتهايي غير زبانشناختي نيز نياز دارد، و همين
مهارتها اند كه در نهايت كيفيت هر ترجمهاي را تعيين ميكنند. يكي از اين مهارتهاي
بسيار حياتي به مسالهي فهم متن بر ميگردد.
پرسش اين است كه كي ميتوانيم بگوييم متني را خوب فهميدهايم.
يا به زباني ديگر، چطور ميتوانيم بفهميم فهممان از متن ناقص و نادرست است. چه
معياري ميتوان براي فهم متن --- يا به همان اندازه مهم، نفهميدن متن --- ارائه
كرد.
به نظرم اين بخشي مهم از فرآيند آموزش ترجمه است. و ارائهي
تكنيكهاي مناسب در اين رابطه بدون شك ميتواند كيفيت بسياري از ترجمههاي ما را
تا حد بسيار زيادي بالا ببرد. مساله ساده است، حتي مترجمي كه جمله يا عبارتي را نفهميده
و نادرست ترجمه كرده هم پيش خود فكر ميكند ترجمهاش درست است؛ وگرنه ايرادات
ترجمهاش را ميگرفت. پس وقتي با متني مواجه ميشويم كه برخي جملاتش اشتباه ترجمه
شدهاند بايد اولين فرضمان اين باشد كه مترجم «نميدانسته» كه دارد اشتباه ميكند.
اما چطور ميتوانيم بفهميم فهممان از متن نادرست و ناكافي
است؟ من در اين يادداشت و يادداشت (هاي) آينده تلاش ميكنم تا معيارهايي را براي
فهم متن ارائه كنم.
اول)
معيار اول را «توانايي پيشبيني» ميخوانم. به طور خلاصه، بر
اساس اين معيار اگر متني را خوب بفهميد «كمابيش» ميتوانيد پيشبيني كنيد كه به
كدام سو خواهد رفت، يا مسيرش تا اينجا بر چه اساسي بودهاست. هميشه هر متن نشانههايي
را براي پيشبيني مسير آيندهاش پيش روي مخاطب ميگذارد. البته برخي از اين نشانهها
آشكارتر و برخي ديگر پنهان اند، اما قاعدهي كلي اين است كه «متن خوب هواي مخاطبش
را دارد و به دنبال سردرگم كردن او نيست». البته متنهاي بد هم كم نداريم. نظر من
را بخواهيد، متن بد متني است كه نويسندهاش «مرض» داشتهاست! و يا عمدا مغلقنويسي
و ابهام را به كار برده تا خالي بودن چنتهاش آشكار نشود. خب، بدون تعارف ترجمهي
اين جور متنها كار بسيار دشواري است. پس بياييد فرض كنيم با متنهاي خوب طرف ايم.
برگرديم به بحث. اگر شما مطلقا نتوانيد مسير متن را در
صفحات پيش رو پيشبيني كنيد، يا مسيري كه متن در صفحات پيشين پي گرفتهاست براي
شما قابل درك نباشد يقين بدانيد كه متن را به اندازهي كافي نفهميدهايد. شما
قاعدتا --- و به طور تقريبي --- بايد بدانيد يا حدس بزنيد كه متن به كدام سو قرار
است برود. يا حداقل اينكه در بازگشت به عقب بتوانيد بگوييد كه مسير حركت متن براي
شما قابل درك بوده. پس حالا كه در جنگل متن گم شدهايد و نميدانيد از كجا آمدهايد
و به كجا قرار است برويد بهتر است سر جايتان بنشينيد. پيشتر رفتن صرفا كار شما را
دشوارتر ميكند.
تكرار ميكنم: هر جا رشتهي متن از دستتان در رفت، هر جا
نفهميديد چطور شد كه به اينجا رسيديد و در آينده كمابيش به كدام سو خواهيد رفت دست
نگهداريد؛ متن را نفهميدهايد. و اگر متني را نفهميد به هيچوجه نميتوانيد ترجمهاش
كنيد. البته، شايد بتوانيد چيزهايي روي كاغذ بياوريد، اما هيچكس نميتواند نوشتهي
كسي را كه خود نفهميده چه نوشته بفهمد.
اين معياري بسيار مهم است. پيشبيني مسير حركت متن راههايي
را براي ارزيابي فهمتان از متن در اختيار شما ميگذارد. شعار قديمي را كه يادتان
هست؟ «مترجم بايد بر زبان مبدا و مقصد تسلط داشته باشد و به اندازهي كافي با چيزي
كه ميخواهد ترجمه كند آشنا باشد.»
من در يادداشتهاي متعدد نشان دادهام كه بخش اول اين كليشه
پوچ است. اما خوشبختانه --- و شايد از سر تصادف! --- در بخش دوم اين شعار كليشهاي
حقيقتي نهفته است. حقيقتي كه شايد حتي بازگوكنندگان اين كليشه نيز نسبت به آن
آگاهي نداشته باشند. بله! آشنايي با متن نقشي حياتي در توليد ترجمهي خوب و
فهميدني ايفا ميكند. چرا؟ زيرا به شما امكان پيشبيني مسير و محتواي آيندهي متن
را ميدهد. و اين كليد بسيار ارزشمندي را براي ارزيابي فهمتان از متن در اختيار
شما ميگذارد. فراموش نكنيد اگر ندانيد مسير درست كجاست به احتمال زياد امكان
تشخيص مسير نادرست را نيز از دست خواهيد داد. اگر مجموعهاي از قضاياي صادق در
اختيار نداشته باشيد امكان ندارد بتوانيد كذب برخي قضايا را كشف كنيد.
فرض كنيد داريد دربارهي موضوعي كه به اندازهي كافي با آن
آشنايي داريد ترجمه ميكنيد. اما متن به مسيري ميرود كه براي شما غيرقابل درك
است. درك نميكنيد كه چرا متن به اين مسير ناآشنا و پرسنگلاخ افتادهاست. اين خود
نشانهاي ارزشمند است. چراغ سرخرنگ چشمكزني است كه به شما ميگويد اشتباهي در كار
است. طبيعتا اول از همه بايد به فهم خود از متن شك كنيد، البته در مرحلهي بعد ميتوانيد
اين فرض را هم در نظر بگيريد كه نويسندهي متن تب داشته و احيانا هذيان گفتهاست!
اما اگر هيچگونه آشنايي قبلي با متن نداشته باشيد طبيعتا
پيشبيني مسير متن نيز براي شما غيرممكن خواهد شد. هيچ ايدهاي نداريد كه متن قرار
است به كدام سو برود و دربارهي چه چيزهاي صحبت كند. نميدانيد درست چيست و نادرست
كدام است. انگار در اتاقي كاملا تاريك گير افتاده باشيد. نميدانيد كدام سو بايد
رفت. نميدانيد كدام حركت معقول و منطقي و كدام حركت نادرست است. خب، وقتتان را
تلف كنيد. ترجمهتان از چنين متني به لعنت شيطان هم نميارزد!
پس حواستان باشد كه به سراغ ترجمهي متوني كه آشنايي قبلي
با موضوع آنها نداريد نرويد. يادتان باشد كه اگر مسير حركت متني را نتوانيد پيشبيني
كنيد قادر نخواهيد بود كه نسبت به اشتباهات خود در فهم آن متن نيز آگاه شويد.
يادتان باشد كه مدام از خودتان بپرسيد چطور ميتوانم بدانم كه فهمم از متن تا چه
اندازه است...
---------------------
در همين ارتباط بخوانيد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر