۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

مختصری در نسبت میان وینونا رایدر، پیتر دراکر و ریچارد رورتی


شرح واقعه)

در فیس بوک عکس‌هایی از وینونا رایدر بازیگر هالیوودی منتشر کرده بودم. دوست عزیز و فرهیخته یاسر میردامادی زیر آخرین آنها کامنت گذاشت که « چه نسبتی میان این عکس‌ها و  ترجمه از ریچارد رورتی وجود دارد؟» (نقل به مضمون)
در جوابش – کمی شوخی و کمی جدی - نوشتم:

«جواب من: قبل از اینکه اسم ریچارد رورتی به گوشم خورده باشد علاقمند پیگیر سینما بودم. و این خانم بازیگر یکی از بازیگران مورد علاقه‌ی من است. در واقع، این ریچارد رورتی است که جای سینما – و البته فوتبال- را تنگ کرده و نه برعکس!

اما جواب احتمالی ریچارد رورتی:
نباید فکر کنیم فلسفه مشغولیتی ارزشمندتر و سطح بالاتر از بقیه‌ی حوزه‌های فرهنگ است... و فیلسوفان برج عاج‌نشین‌هایی‌اند که به فعالیتی متعالی – یعنی تعمق درباره‌ی ذات حقیقت و نیز داوری درباره‌ی نسبت دیگر اعضای جامعه با حقیقت – مشغول‌اند و در نتیجه مقامی بالاتر از دیگران دارند. نه! هیچ فرقی میان فیلسوف، هنرمند، دانشمند، مرد سیاسی و حتی مغازه‌دار وجود ندارد. چیزی که فیلسوف را از بقیه‌ی اعضای جامعه جدا می‌کند صرفا اطلاع زیاد اوست از یک سنت فکری خاص، همان‌طور که شیمی‌دان‌ها به خوبی اطلاع دارند که وقتی دو ماده را با هم ترکیب کنیم چه اتفاقی رخ خواهد داد. (باز هم نقل به مضمون. با کمی کم و زیاد!)»


طرح مساله)

معلوم است که همه‌ی ما علایق متفاوتی داریم. اما پرسش اینجاست که چگونه تصمیم می‌گیریم یکی از این علایق متفاوت را انتخاب کنیم و علایق دیگر را کنار بگذاریم. چگونه انسان تصمیم می‌گیرد از میان علایق انبوه و گاه متضاد یکی را انتخاب کند و سفت و سخت به همان بچسبد و دیگر علایق را صرفا در حد وقت‌گذرانی و خیال‌پردازی‌های شیرین و جذاب دنبال کند؟ چگونه تصمیم می‌گیرد از میان پپ گواردیولا و وینونا رایدر و ریچارد رورتی یکی را بردارد و دو تا را کنار بگذارد؟ من چگونه شد که تصمیم گرفتم نمی‌خواهم مربی فوتبال شوم، در حالی که «حقیقتا» به این کار «علاقه» دارم؟

به نظرم می‌آید این پرسشی است که ارزش اندیشیدن را دارد.


بخشی از پاسخ)

به نظرم شاید بتوان بخشی از پاسخ را در پیتر دراکر یافت. آنها که مدیریت خوانده‌اند پیتر دراکر را خوب می‌شناسند. اما برای آنها که نخوانده‌اند شاید ذکر چند جمله از ویکی‌پدیا بد نباشد.





«پیتر فردیناند دراکر مربی و مشاور مدیریت، و نویسنده‌ی امریکایی اتریشی الاصل بود که نوشته‌هایش خدمات زیادی به بنیادهای عملی و فلسفی شرکت‌های تجاری مدرن کرده‌اند... کتاب‌ها و مقالات تحقیقی و عامه‌فهم دراکر این امر را کاویده‌اند که انسان‌ها چگونه در شرکت‌ها، دولت‌ها و بخش‌های غیر انتفاعی جامعه سازمان می‌یابند. او یکی از خوشنام‌ترین و موثرین متفکران و نویسندگان در قلمرو تئوری مدیریت است. نوشته‌های او بسیاری از تحولات عمده را در اواخر قرن بیستم میلادی پیش‌بینی کرده‌اند، از جمله می‌توان به خصوصی‌سازی، تمرکززدایی، تبدیل ژاپن به قدرت اقتصادی جهانی و ظهور جامعه‌ی اطلاعات‌محور اشاره کرد...»

فکر کنم تا همین جا بس باشد.

اما پیتر دراکر مقاله‌ای دارد به نام Managing Oneself  که در «نشریه‌ی هاروارد بیزینس ریویو» منتشر شده و درباره‌ی تکنیک‌هایی است که کمک می‌کنند فرد به شناخت عمیق‌تری از خود دست پیدا کند. مقاله‌ی خوبی است. حتما بخوانیدش. دراکر در بخشی از این مقاله به مساله‌ی ارزش‌های شخصی می‌پردازد. و توصیه می‌کند این پرسش را از خودمان بپرسیم که «ارزش‌های من کدام‌اند؟». او آزمون ساده‌ای را پیشنهاد می‌کند به نام «آزمون آیینه (mirror test)». به این معنا که از خودتان بپرسید وقتی هر روز صبح در آیینه به خودتان نگاه می‌کنید دوست دارید چه کسی را ببینید. بعد با ذکر مثال‌هایی تشریح می‌کند که این مساله در دنیای کسب‌وکار و حتی سازمان‌های غیر انتفاعی – مثل کلیساها - یعنی چه...

بعد به چیزی می‌پردازد که اینجا به کار ما می‌آید. دراکر می‌گوید گاهی اوقات میان ارزش‌های شخص و استعدادهای او نیز تعارض وجود دارد. او شاید کاری را خیلی خوب انجام دهد و بتواند در آن موفق شود اما این کار با نظام ارزشی او جور در نمی‌آید. در این موقعیت، شخص فکر می‌کند این کار خاص ارزش آن را ندارد که تمام زندگی خود (یا بخش زیادی از زندگی خود) را صرف آن کند...

بعد مثالی از زندگی شخص خودش می‌آورد که چطور در جوانی به عنوان investment banker خیلی خوب و موفق کار می‌کرده‌است. و این کار با استعدادهایش هم سازگار بوده. بعد به این نتیجه رسیده که این کار – علی‌رغم چشم‌انداز مالی درخشان - با ارزش‌هایش سازگار نیست. و خیلی ساده آن را رها کرده‌است. آخرین جمله‌ای هم که می‌گوید این است: «ارزش‌ها آزمون نهایی‌اند و باید باشند.»

بله، چه بسا تصمیم‌گیری اصلی بر عهده‌ی ارزش‌ها باشد و نه علایق و استعدادها. و شما تصمیم بگیرید کاری را که واقعا در آن استعداد دارید کنار بگذارید و به فعالیتی بپردازید که چه بسا استعدادتان در‌ آن کمتر باشد، اما با درکتان ار «زندگی بامعنا و ارزشمند» سازگاری بیشتری داشته باشد. اینجاست که یکی سینما را انتخاب می‌کند، یکی فوتبال را و سومی فلسفه را...

سخن نهایی)


از خودتان این سووال را بپرسید که دوست دارید صبح‌ها وقتی به آیینه نگاه می‌کنید چه کسی را ببینید...


..................

برای دانلود مقاله‌ی دراکر به این نشانی بروید.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر