۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

مختصری در تفاوت میان یافتن و ساختن

کدام یک درست‌تر است، ما خودمان را کشف می‌کنیم یا شخصیتمان را می‌سازیم؟ کدام جذابیت بیشتری دارد؟ یافتن یا ساختن؟ یافتن چیزی که در گذشته‌ای دور – و در اعماق وجودمان – پنهان شده... یا حرکت به سمت آینده‌ای سراسر نو و غیر قابل پیش‌بینی، که البته هیچ سابقه‌ای در گذشته ندارد؟

راستش را بخواهی تا مدت‌ها فکر می‌کردم ماجرای انسان ماجرای کشف خود است. یادم می‌آید روزی را که در گفت‌وگو با کسی این مثال را زدم: می‌خواهم خودم را – وجود و شخصیتم را - حفر کنم و حفر کنم و حفر کنم. تا انتها. در این مسیر به هیچ پیشنهادی از جانب نفس نه نخواهم گفت. به ندای نفسم گوش خواهم کرد. با آن مبارزه نمی‌کنم. مبارزه با نفس بی‌معناست. تلاشی عبث است. شاید در انتهای این مسیر به گنجی بسیار نادر رسیدم و شاید به چیزی بسیار ناخوشایند. در هر صورت به هرچه رسیدم آن را دو دستی خواهم چسبید. به آن پایبند خواهم بود. از‌ آن نخواهم هراسید. نه از آن شرمنده خواهم بود و نه به آن افتخار خواهم کرد. آن تعین تام و کمال من است.


اما الان جور دیگری می‌اندیشم. می‌توان هیجان بیشتری به ماجرا بخشید. می‌توان روایت دیگری از ماجرا ارائه کرد. بله، ماجرای من ماجرای کشف چیزی در گذشته نیست. بلکه ساختن چیزی در آینده است. لذت برساختن چیزی است که هرگز پیش از تو نبوده‌است. سنتزی که هرگز برآیندش دانستنی نیست. هرگز هیچ‌کس امکان پیش‌بینی آن را ندارد. هیجانی آمیخته با لذتی شهوت‌آلود، که روزی در‌‌ آینده‌ای دور به مسیری که طی کرده‌ای بیندیشی. به کسی که شده‌ای بنگری. مسیری که هرگز نمی‌توانستی پیش‌بینی‌اش کنی. کسی که هرگز حدس نمی‌زدی خواهی شد....

۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

ریچارد رورتی و مساله‌ی حقوق بشر

[توضیح: این قطعه در واقع بخشی است از مدخل ریچارد رورتی نوشته‌ی بریان ترنر که در «مداخلی در نظریه ی اجتماعی معاصر» منتشر شده‌است. نویسنده در این مدخل به خدمات ریچارد رورتی به نظریه‌ی اجتماعی و سیاسی پرداخته است و پیامدهای اندیشه‌های او را در حوزه‌های به جز فلسفه کاویده‌است. بخشی از این مدخل نیز، لاجرم، به حقوق بشر اختصاص یافته که من خلاصه‌ای از آن را اینجا می‌آورم. با این توضیح که اصل مقاله را نیز ترجمه کرده‌ام که آن را در فرصتی مناسب – در این وبلاگ یا جایی دیگر – منتشر خواهم کرد.]


***

ریچارد رورتي بسيار به نظريه‌ي پست‌مدرن نزديك شده‌است زيرا وجود هرگونه موضع ايدئولوژيك يا فلسفي را كه از هر نوع اعتبار يا توجيه نهايي برخوردار باشد انكار مي‌كند. ما در جهان ناتمامي زندگي مي‌كنيم كه آكنده از روايت‌هايي است كه رقيب هم‌اند. و هيچ روايت مشخصي وجود ندارد كه از اقبالي عمومي يا مشروعيتي فراگير برخوردار باشد. در نظر رورتي، باور به اعتبار يك موضع يا موجه بودن يك ديدگاه موضوع استدلال‌ورزي مداوم از جانب نظرگاه‌ها و پرسپكتيوهاي متفاوت است. نتيجه اين است كه باورهاي ما درباره‌ي جهان و واقعيت اجتماعي ضرورتا بدون طرح، ناتمام، موقت و محلي‌اند. باورهاي ما درباره‌ي جهان - برخلاف ادعاهاي دانشمندان درباره‌ي طبيعت - ناگزير بايد با عباراتي از قبيل «در اين زمان...» و «از اين نظرگاه...» آغاز شود. رورتي را فيلسوف پست‌مدرن خوانده‌اند دقيقا به همين خاطر كه وجود هرگونه توجيه دائم و جهانشمول براي هر نوع باور را انكار مي‌كند. مقاله‌ي مهم او در اين ارتباط مقاله‌ي توصيف‌باوري فردمحور و اميد ليبرال است.

رورتي نسبتا مشكلي با عنوان «ليبرال بورژوای پست‌مدرن» ندارد، اما بايد گفت كه او موضع خود را از جريان اصلي تفكر پست‌مدرن - يعني كساني مانند بودريار، باومن و ليوتار - نگرفته‌است، بلكه تحت تاثير پراگماتيسم فيلسوفان امريكايي است، يعني كساني مانند جان ديويي و چارلز سندرس پرس. نظريه‌هاي رورتي در باب دموكراسي، فلسفه و همبستگي ريشه در اشكال اروپايي نظريه‌ي پست مدرن ندارند بلكه از آثار پراگماتيست‌هاي آمريكايي اخذ شده‌اند. با اين حال، رورتي آشكارا تحت تاثير آثار راديكال نيچه و هايدگر است، و اين در مقاله‌ي او به نام خودسازي و پيوستگي ديده مي‌شود. در اين بنيان گسترده، رورتي تمايز مهمي برقرار مي‌كند ميان مابعدالطبيعي‌هايي كه باور دارند مي‌توان به توجيهي نهايي يا كلي براي يك باور مشترك دست پيدا كرد و توصيف‌باوراني كه عقيده دارند دست‌يابي به چنين توجيه نهايي نه ممكن است و نه مطلوب. رورتي منتقد كل ميراث كانت است؛ ميراثي كه بر اصالت عقل، اصالت فرد و قطعيت تاكيد مي‌كند.







رورتي در اثر اخير خود درباره‌ي حقوق بشر، خود را همراه و همپاي تجربه‌گرايي ديويد هيوم قرار مي‌دهد و در مقابل سنت عقل‌گرا و يونيورساليستي كانت و هگل مي‌ايستد. سنت عقل سليمي و عمل‌گراي فلسفه‌ي اسكاتلندي شباهت‌هايي چند با رهيافت رورتي در فلسفه‌ورزي دارد؛ رهيافتي كه تا حد زيادي از پيچيدگي‌هاي معمول فلسفه‌ورزي آكادميك اجتناب مي‌ورزد. كاملا پيداست كه خوانش رورتي از هيوم متاثر از نظريه‌هاي فمينيستي آنت باير است. در اين ارتباط مشخصا مي‌توان به كتاب ارتقاي عواطف؛ تعمقاتي در رساله‌ي هيوم نوشته‌ي آنت باير اشاره كرد كه تحليلي است از فلسفه‌ي اخلاق هيوم. كانت به دنبال آن بود تا نشان دهد داوري‌هاي اخلاقي شاخه‌اي از پژوهش عقلاني‌اند... اما هيوم در مباحث اخلاقي و پژوهش زيبايي‌شناسانه تاكيد اصلي را بر احساسات و عواطف مي‌گذاشت. 


۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

برنامه‌اي براي intermediate ها

به نظرم، بدترین حالت در زبان متوسط بودن است. یعنی همان که به آن intermediate می‌گویند. شما نه آنقدر از زبان می‌دانید که - مثلا - بتوانید مشکلاتتان را در فهم متن حل کنید و نه آنقدر تازه‌کارید که موقع دست‌وپنجه نرم کردن با تمرین‌های بیش از حد ساده حوصله‌تان سر نرود و کلافه نشوید. بله، خوشا به حال Advancedها و Elementaryها که تکلیفشان با زبان روشن است. و متوسط‌ها واقعا بیچاره‌اند. مثلا در دبیرستان و دانشگاه چیزهایی جسته و گریخته (و البته هردمبیل!) یاد گرفته‌اند و همین آموخته‌های نصفه و نیمه و کج و معوج وبال گردنشان شده‌است. نه راه پس دارند و نه راه پیش. بسیار دیده‌ام دوستانی را که به همین دلیل در میان زمین و هوا معلق مانده‌اند. می‌گویند بعضی کتاب‌ها و تمرین‌ها خیلی خسته‌کننده‌اند و بعضی خیلی دشوار. نمی‌دانیم چه کنیم.

خب، چه می‌شود کرد؟ این‌ برنامه‌ي پيشنهادي من براي کسانی‌ است که در زبان‌آموزی اندکی راه آمده‌اند و الان دیگر نمی‌دانند چه کار کنند. طبیعتا ادعا ندارم این‌ تنها و تنها شیوه‌ی ممکن برای عبور از گردنه‌ی دشوار متوسط بودن است. اما حداقل می‌توانم ادعا کنم که، در مقام یک خودآموز زبان، از این روش بسیار سود جسته‌ام.