چندی پیش متنی را برای ترجمه به خانم مترجمی دادم... ادعایش هم کمابیش زیاد بود و از همان گفتگوی اول گفت که میخواهد اسمش به عنوان همکار مترجم ذکر شود. آنهم برای ترجمهی 25 صفحه از یک متن 300 صفحهای. طبیعتا نپذیرفتم. به دلایل بسیاری که ربطی به ادامهی بحث ندارند.
متن را ترجمه کرد و برگرداند. در یک کلام ترجمهی بدی بود. یعنی قابل اطمینان نبود. مجبور بودی تمام ترجمه را جمله به جمله با متن اصلی تطبیق دهی...و آنها که آشنای کارند میدانند که چه کار طاقت فرسایی است.
ترجمهاش به سندرم "واحد ترجمه" دچار بود. همان مشکلی که همهی مترجمان مبتدی گرفتار آنند...علیرغم آنکه بنا به ادعا خودش هفت هشت سال بود که به طور حرفهای کار ترجمه میکرد هنوز کارش سراسر اشکال بود. هر جا که متن را فهمیده بود ترجمه کرده بود و هر جا که فهم متن به اندک تلاش ذهنی و احیانا جستجو در منابع نیاز داشت راحتترین کار ممکن را برگزیده بود. یک فرهنگ لغت گذاشته بود کنارش و معادل کلمات را ردیف کرده بود. کلمه در مقابل کلمه...چشم در مقابل چشم!
خندهدارترین جملهاش این بود: ناخنهایش را کندند و در پیشانیاش فرو کردند( توضیح بدهم که متن در مورد عراق بود و شکنجههای زمان صدام. یکی از مخالفان شیعه را گرفته بودند و نوبت شکنجه رسیده بود. اصل متن را نیاوردم برای اینکه کشف نادرست بودن این ترجمه به هیچ وجه نیازی به اصل متن ندارد. یعنی یک بچهی ده ساله هم میفهمد که این جمله بیمعناست)
از او پرسیدم این جملهای که ترجمه کردهای یعنی چه؟ گفت متن همین است. گفتم قبول...اما آیا میتوانی چنین کاری را تصور کنی. آیا آنها مشغول یک نمایش کمدی بودهاند؟ گفت که در هنگام شکنجه هر کاری میکنند. گفتم قبول..اما آیا این کار درد هم دارد؟ یعنی فرو کردن ناخن در پیشانی خیلی دردناک است؟ طبعا جوابی نداشت که بدهد...یعنی هنگام ترجمه ی متن از خودش نپرسیده بود که چطور؟ به بیان صریحتر نیازی به این کار ندیده بود...در نظرش لازم نبود که متن را با امر واقع مقایسه کرد. کافی بود در مقابل هر کلمه واژهی معادلش را گذاشت.
مشکل در ترجمهی واژه nail بود و معنای درست متن هم این بود که در پیشانیاش میخ فرو کردند. اما او واژهی انگلیسی را به معنای ناخن گرفته بود...
......
سندرم "واحد ترجمه" مشکل همهی مترجمان تازهکار است. آنها فکر میکنند که نیازی به فهم متن نیست و کافی است در مقابل هر کلمهی متن معادل فارسیاش را گذاشت...به بیان فنیتر آنها میاندیشند که واحد ترجمه "کلمه" است . باید در مقابل هر کلمهی متن مبدا کلمهای در متن مقصد گذاشت....کلمه در مقابل کلمه...چشم در مقابل چشم...
اولین قدم برای پیشرفت در ترجمه رها کردن این سوء تفاهم است. کلمه هیچگاه نمیتواند واحد ترجمه قرار گیرد...این گزاره ارتباطی هم به بحث کهنهی "وفاداری یا زیبایی" ندارد(در یک فرصت دیگر به این مساله خواهیم پرداخت). در مرحلهی اول باید متن را فهمید و بعد ترجمهاش کرد. اول برادریات را ثابت کن بعد ارث بخواه. مترجمی که واحد ترجمه را کلمه میگیرد میاندیشد که نیازی به فهم متن نیست.
*
بسیار پیش میآید که از من میپرسند چطور میتوان مترجم خوبی بود. جوابها دیگر تکراری شدهاند. تسلط بر زبان مبدا، تسلط بر زبان مقصد...اینها درست. اما چطور میتوان بر این دو زبان تسلط داشت؟ اصلا تسلط بر یک زبان به چه معناست؟
یک سووال تکراری دیگر: یعنی شما معنای هر کلمهی انگلیسیای را که ببینید میدانید؟
جواب: معلوم است که نه. نه تنها در زبان انگلیسی که در زبان فارسی نیز بیشمار کلمه و بیشمار متن وجود دارد که من معنای آنها را نمیدانم.
یادم میآید که روزی محمد لگن هاوزن استاد آمریکاییالاصل فلسفه در قم میگفت: هوس ترجمهی وایتهد به سرت نزند. برای اینکه من کمکت نمیکنم. پرسیدم چرا استاد؟ جواب داد: برای اینکه خودم هم بعضی جاهایش را نمیفهمم! یک استاد فلسفه که زبان انگلیسی زبان مادریاش است صراحتا میگوید که از عهدهی فهم یک متن قرن بیستمی بر نمیآید!
با این توضیحات به نظر میرسد که تسلط بر زبان راهگشا نیست...
میتوان بدون تسلط بر یک زبان مترجم خوبی بود...
اینجاست که دوباره پای "واحد ترجمه" به میان میآید. یک مترجم حرفهای با استراتژی متفاوتی نسبت به مترجم مبتدی به متن نزدیک میشود. بنای مترجم حرفهای بر فهم متن است. برخلاف مترجم مبتدی که در کوچه پس کوچه های واژهها خود را سرگرم کرده.
به بیان فنیتر در نزد مترجم حرفهای واحد ترجمه کلمه و عبارت و حتی جمله نیست. واحد ترجمه معناست.
به این ترتیب فرق مترجم حرفهای و مبتدی در میزان تسلطشان بر زبان نیست...چهبسا مترجم حرفهای نیز در برگرداندن یک واژه اشتباه کند. فرق این دو در استراتژی متفاوتی است که هنگام نزدیک شدن به متن بر میگزینند. یکی متن را میفهمد و دیگری کلمه را جایگزین میکند.
در آینده بیشتر این دقیقه را باز خواهیم کرد.
متن را ترجمه کرد و برگرداند. در یک کلام ترجمهی بدی بود. یعنی قابل اطمینان نبود. مجبور بودی تمام ترجمه را جمله به جمله با متن اصلی تطبیق دهی...و آنها که آشنای کارند میدانند که چه کار طاقت فرسایی است.
ترجمهاش به سندرم "واحد ترجمه" دچار بود. همان مشکلی که همهی مترجمان مبتدی گرفتار آنند...علیرغم آنکه بنا به ادعا خودش هفت هشت سال بود که به طور حرفهای کار ترجمه میکرد هنوز کارش سراسر اشکال بود. هر جا که متن را فهمیده بود ترجمه کرده بود و هر جا که فهم متن به اندک تلاش ذهنی و احیانا جستجو در منابع نیاز داشت راحتترین کار ممکن را برگزیده بود. یک فرهنگ لغت گذاشته بود کنارش و معادل کلمات را ردیف کرده بود. کلمه در مقابل کلمه...چشم در مقابل چشم!
خندهدارترین جملهاش این بود: ناخنهایش را کندند و در پیشانیاش فرو کردند( توضیح بدهم که متن در مورد عراق بود و شکنجههای زمان صدام. یکی از مخالفان شیعه را گرفته بودند و نوبت شکنجه رسیده بود. اصل متن را نیاوردم برای اینکه کشف نادرست بودن این ترجمه به هیچ وجه نیازی به اصل متن ندارد. یعنی یک بچهی ده ساله هم میفهمد که این جمله بیمعناست)
از او پرسیدم این جملهای که ترجمه کردهای یعنی چه؟ گفت متن همین است. گفتم قبول...اما آیا میتوانی چنین کاری را تصور کنی. آیا آنها مشغول یک نمایش کمدی بودهاند؟ گفت که در هنگام شکنجه هر کاری میکنند. گفتم قبول..اما آیا این کار درد هم دارد؟ یعنی فرو کردن ناخن در پیشانی خیلی دردناک است؟ طبعا جوابی نداشت که بدهد...یعنی هنگام ترجمه ی متن از خودش نپرسیده بود که چطور؟ به بیان صریحتر نیازی به این کار ندیده بود...در نظرش لازم نبود که متن را با امر واقع مقایسه کرد. کافی بود در مقابل هر کلمه واژهی معادلش را گذاشت.
مشکل در ترجمهی واژه nail بود و معنای درست متن هم این بود که در پیشانیاش میخ فرو کردند. اما او واژهی انگلیسی را به معنای ناخن گرفته بود...
......
سندرم "واحد ترجمه" مشکل همهی مترجمان تازهکار است. آنها فکر میکنند که نیازی به فهم متن نیست و کافی است در مقابل هر کلمهی متن معادل فارسیاش را گذاشت...به بیان فنیتر آنها میاندیشند که واحد ترجمه "کلمه" است . باید در مقابل هر کلمهی متن مبدا کلمهای در متن مقصد گذاشت....کلمه در مقابل کلمه...چشم در مقابل چشم...
اولین قدم برای پیشرفت در ترجمه رها کردن این سوء تفاهم است. کلمه هیچگاه نمیتواند واحد ترجمه قرار گیرد...این گزاره ارتباطی هم به بحث کهنهی "وفاداری یا زیبایی" ندارد(در یک فرصت دیگر به این مساله خواهیم پرداخت). در مرحلهی اول باید متن را فهمید و بعد ترجمهاش کرد. اول برادریات را ثابت کن بعد ارث بخواه. مترجمی که واحد ترجمه را کلمه میگیرد میاندیشد که نیازی به فهم متن نیست.
*
بسیار پیش میآید که از من میپرسند چطور میتوان مترجم خوبی بود. جوابها دیگر تکراری شدهاند. تسلط بر زبان مبدا، تسلط بر زبان مقصد...اینها درست. اما چطور میتوان بر این دو زبان تسلط داشت؟ اصلا تسلط بر یک زبان به چه معناست؟
یک سووال تکراری دیگر: یعنی شما معنای هر کلمهی انگلیسیای را که ببینید میدانید؟
جواب: معلوم است که نه. نه تنها در زبان انگلیسی که در زبان فارسی نیز بیشمار کلمه و بیشمار متن وجود دارد که من معنای آنها را نمیدانم.
یادم میآید که روزی محمد لگن هاوزن استاد آمریکاییالاصل فلسفه در قم میگفت: هوس ترجمهی وایتهد به سرت نزند. برای اینکه من کمکت نمیکنم. پرسیدم چرا استاد؟ جواب داد: برای اینکه خودم هم بعضی جاهایش را نمیفهمم! یک استاد فلسفه که زبان انگلیسی زبان مادریاش است صراحتا میگوید که از عهدهی فهم یک متن قرن بیستمی بر نمیآید!
با این توضیحات به نظر میرسد که تسلط بر زبان راهگشا نیست...
میتوان بدون تسلط بر یک زبان مترجم خوبی بود...
اینجاست که دوباره پای "واحد ترجمه" به میان میآید. یک مترجم حرفهای با استراتژی متفاوتی نسبت به مترجم مبتدی به متن نزدیک میشود. بنای مترجم حرفهای بر فهم متن است. برخلاف مترجم مبتدی که در کوچه پس کوچه های واژهها خود را سرگرم کرده.
به بیان فنیتر در نزد مترجم حرفهای واحد ترجمه کلمه و عبارت و حتی جمله نیست. واحد ترجمه معناست.
به این ترتیب فرق مترجم حرفهای و مبتدی در میزان تسلطشان بر زبان نیست...چهبسا مترجم حرفهای نیز در برگرداندن یک واژه اشتباه کند. فرق این دو در استراتژی متفاوتی است که هنگام نزدیک شدن به متن بر میگزینند. یکی متن را میفهمد و دیگری کلمه را جایگزین میکند.
در آینده بیشتر این دقیقه را باز خواهیم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر