[توضیح: این مطلب بخشی است از مقالهی جفری دبلیو رابینز
به همین نام که به عنوان پیشگفتار در کتاب «اخلاقی برای امروز؛ جستوجو به
دنبال زمينهي مشترك ميان فلسفه و دين» منتشر شدهاست. حالا که امکان انتشار ترجمهی
این کتاب در ایران چندان نیست با خود گفتم هر از چندگاه بخشهایی از آن را اینجا
منتشر کنم. تا بببینم بعدها چه میشود. فایل پی. دی.اف همین بخش را هم در انتها
برای دانلود گذاشتهام.]
...ریجارد رورتی به طور کلی با این گزاره موافق است که خدا مرده است. چنين
چيزي جای تعجب ندارد، زيرا او در خانهاي پرورش یافته بود كه كتاب «پروندهی
تروتسكی» همان جايگاهي را به خود اختصاص میداد که انجيل در ديگر خانهها. همانطور
كه رورتي، خود، گفتهاست، او در حالي رشد كرد كه «فكر ميكرد همهي انسانهاي خوب
اگر تروتسكيست نباشند لااقل سوسياليست هستند.» او هرچند كه سكولار ثابت قدمي بود،
در خداناباوري خود ستیزهجو يا جزماندیش نبود. بر عكس، آنچنان كه دني پوستل در
مقالهی خود در نشريهي نيوهيومانيست مینویسد، شايد بهترين
توصيف براي رورتی «خداناباور فاقد جذابیت» باشد. این به آن معناست که ادعاهای دینی
در نظر رورتي، اصلا موضوعی جدی برای بحث و جدل فلسفی نیستند که نيازمند انرژي فكري
زيادي باشند. البته او ميپذيرفت كه باور دینی در دوران گذشته سهم بسيار زيادي در
رشد تمدن انساني ایفا کردهاست، اما معتقد بود که «ما در طی دو قرن گذشته سنت
اخلاقي غیر دینیی را ذرهذره ساختهايم - سنتي كه بر آن است تنها منشاء احکام
اخلاقی، توافق آزادانهی ميان شهروندان جامعهي دموكراتيك است و نه اراده الهي.»
بر اساس اصطلاحات سلف پراگماتيست او، يعني ويليام جيمز، باور ديني به هیچ وجه يك
«گزينهي جدی» براي رورتي نبود. مردم آزادند كه به هرچه دوست دارند باور داشته
باشند، اما او در مقام يك انسان سكولار، خود را متعهد ميدانست كه مرز دقيق و
روشني ميان كليسا و دولت - و ميان وجدان
فردي و سياستگذاریهای عمومي - رسم كند.
دقيقا همين تعهد - مبتنی بر تمایز میان حوزهي عمومي و حوزهي خصوصي - است که
راه انتقاد از رورتی را باز میکند. من باب مثال، زمانی که او در عبارتی مشهور دین
را «متوقفکنندهی گفتوگو» خواند، او همان بیمبالاتی فلسفیاش را دربارهی چیزی
به کار میبرد که عدهی کثیری را در دنیا به جنبوجوش و تحرک واداشته و بسیاری
کسان آن را گرامی میدارند، اما این بیمبالاتی شانه به شانهی یاوهگویی میزد.
همانطور كه روز به روز - و مخصوصا پس از حوادث یازده سپتامبر- آشکار شدهاست دین
واقعا میتواند گاهی اوقات متوقفکنندهی گفتوگو باشد، اما ما نباید به استقبال
چنین چیزی برویم. بهتر بود كه گفتوگو دربارهی دین را میآموختیم. در غیر این
صورت، گفتمان سیاسیمان بسته و محدود میشود و تفکر فلسفیمان به دام انتزاع میافتد.
به علاوه، اگر بیاموزیم که دربارهی اختلافات دینیمان - و علیرغم وجود آنها -
گفتوگو کنیم (و البته این چیزی است که بیاعتقادی را نیز به عنوان یک گزینهی
دینی به رسمیت میشناسد) میتوانیم امیدوار باشیم که مانع خشونتورزی و از دست
رفتن صفات انسانی شویم؛ چیزهای که در غیر این صورت میتوانند بدون کنترل و پنهان
از چشم به حیات خود ادامه دهند. رورتي با تلاش براي كنار گذاشتن دين از گفتمان
سياسيمان - با اين توجیه كه اين چيزي نيست كه كل مردم دربارهي آن اشتراك نظر
داشته باشند - دقيقا همان جرمی را مرتکب میشود که خود دین را به آن متهم میکند؛
يعني قطع كردن جريان گفتوگو.
رورتي قطعا در ميان فيلسوفان معاصر كه چنين موضع سكولار سفت و سختي را انتخاب
كردهاند تنها نيست. در واقع، چنین چیزی در میان فیلسوفان مدرنی که در جریان اصلی
سنت لیبرال قرار دارند امری مرسوم است. مثلا میتوان بازتاب آن را در آثار جان
راولز و يورگن هابرماس نیز مشاهده کرد. البته باید گفت که اصرار این فیلسوفان بر
خصوصی ماندن دین ضرورتا به معنای تنفر نسبت به دین یا حتی تخفیف مقام و منزلت دین
نیست. بلکه به معنای تعهد غایی آنهاست به اهمیت اختیار و آزادي عقيده. البته باید
افزود که هرچند راولز در موضع سکولار خود ثابتقدم باقی مانده، هابرماس در عقاید
خویش تجدیدنظر کرده است. علیرغم اینکه او همچنان رهیافت فلسفی خود را خداناباوری
روششناختي توصيف ميكند، هشدار داده است كه كنار گذاشتن تمام و كمال گفتمان دينی
از سياست ميتواند «جامعهي سكولار را از سرچشمهی مهمی از معنا محروم سازد.» به
علاوه، او خواستار آن شده که دولت مدرن درک خویش از ماهیت سکولار خود را تغییر
دهد. «دولت ليبرال نبايد جدايي نهاد دين از نهاد سياست را - که امری ضروری است -
به مانع روحي و رواني غير لازمی براي آن دسته از شهروندان كه به ديني مومناند
تبدیل کند.»
بر این اساس، میتوان گفت که هابرماس رویکرد سکولار خود دربارهی رابطهی
مناسب میان دین و سیاست را کنار گذاشته و قدم در مرحلهای مابعدسکولار نهادهاست.
بسیار خوب است که دین موضوعی شخصی بماند، اما نباید آن را در حصار حوزهی خصوصی
محدود کرد و راه را بر پیامدهای سیاسی و عمومی آن
بست. و چنين به نظر مي رسد كه حتي رورتي در گفتوگوی عمومیی که قلب این
کتاب را تشکیل میدهد، لااقل، به سمت چنین موضعی نزدیک میشود. یعنی آن زمان که او
بلافاصله پس از تصریح بر ماهیت سکولار هنجار سیاسی، میگوید: «بیاید حتی شیوههای
سکولار را برای تضمین دادن به خودمان که چیزی بزرگ و قدرتمند طرفدار ماست کنار
بگذاریم. بیایید پیشرفت را صرفا به معنای امید به همکاری با یکدیگر بفهمیم، و نه
امید به دستیابی به حقیقت جهانی یا تماس با امر متعال.» در هرصورت، نکتهی اصلی
همانطور که رورتی آن را در پاسخی که در طی میآید تکرار میکند این است که «جامعه
به طور مداوم تلاش میکند تا آینده در هر زمان متفاوت با گذشته باشد.»
رورتی در تمايزش ميان نسبيانديشي و بنيادباوري، نسبیاندیشان را کسانی بر میشمارد
که اعتقاد دارند «باز بودن در برابر تغيير آموزهها... تنها راه برای در امان
ماندن از شرور گذشته است.» فلسفهي بتشکنانهی رورتي توانسته است با کمک برهانهایی
متعدد و موفق تلاشهای ناکام و مسیرهای نادرست الاهیات، متافیزیک، اخلاق و سیاست
را زیر سووال ببرد و با این کار بتهای آنها را به نحوی موثر خرد و خاکستر نماید.
همانطور كه او، خود، تصریح میکند، اين به آن معنا نيست كه ما قدمي به حقيقت
نزديكتر شدهايم يا به تقريب دقيقتري از امر متعالي دست يافتهايم. بلکه باید
فروتنی بیشتری به خرج بدهیم و بگوییم كه «ما در دیدن آنچه رنج میرساند و آنچه خیر
و خرسندی به بار میآورد باتجربهتر و تواناتر شدهایم.» بنابراين، برای آنها که
نسبت به سیطرهی خرد سکولار بر دنیای مدرن معترضاند رورتی همچنان در نقش یک متحد
باقی میماند؛ حتی در این مبحث که او خود برای به کرسی نشاندن موضعش رویکرد سکولار
سفتوسختی را بر میگزیند. هر چه باشد، چیزی که او در این مقاله قالبریزی میکند
شیوهای است برای گفتوگوی عمومی دربارهی دین - و البته دربارهی تفاوتهاي
بنيادين دینی. پس این کتاب پایاندهندهی گفتوگو نیست، بلکه آغازکنندهی آن است.
------------
در همین رابطه بخوانید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر