در
يادداشت قبل به چيستي و چوني فلسفهي آموزش كلگرا پرداختيم و تفاوتهاي آن را با
فلسفهي آموزش حاكم كه جزئينگر است بررسي كرديم و گفتيم كه فلسفهي آموزش جزئينگر
بخشهاي حياتي و بسيار مهمي از فرآيند آموزش را كنار ميگذرد. در نتيجه دانشآموزان
فرصت تمرين و يادگيري آنها را به دست نميآورند. به همين دليل آنها وقتي از محيط
مدرسه خارج ميشوند و پاي به دنياي واقع ميگذارند ميبينند كه آموختههاشان براي
حل مسائل واقعي دنياي خارج به هيچوجه كافي نيست. و نيازمند آنند كه چيزهاي بسيار
متفاوتي را بياموزند.
در
اين يادداشت و يادداشتهاي پراكندهي آينده به طور خلاصه به اين ميپردازيم كه اين
فلسفهي آموزش چه پيشنهادات و راهكارهايي براي آموزش زبان دارد.
پرداختن
به متن به عنوان يك كل
در
يادداشت قبل گفتيم كه دانشآموز را بايد به حل مساله وا داشت. زيرا چيزي كه در
دنياي واقع اهميت دارد حل مساله است. به علاوه، نميتوان - و نبابد - فرآيند حل مساله
را به اجزاي كوچكتري خرد كرد و فرو كاست و اميدوار بود كه دانشآموزان با آموختن
آنها براي مواجه شدن با چالشهاي دنياي خارج آماده خواهند شد. زيرا در اين فرآيند
خرد كردن، چيزهاي بسيار مهمي از دست ميروند؛ پيشفرضها و مهارتهاي خلاقانهاي
كه حكم ملات را دارند و وظيفهشان اين است كه همهي آن مهارتهاي مجزا را به هم
بچسبانند و در يك كليت منسجم قرار دهند. اين پيشفرضها و مهارتها آنقدر مهم و
ضرورياند كه بدون آنها هر تلاشي براي حل مساله نافرجام خواهد ماند.
اما
اين حرفها چه ربطي به آموزش زبان دارند و اجراي اين فلسفهي آموزش به چه استراتژيهايي
ختم خواهد شد؟
ادعاي
ما – كلگرايان - اين است كه فرآيند فهم متن – در مقام يكي از مهمترين كنشهاي
كاربر زبان – به انبوهي مهارتهاي متنوع نياز دارد. ناگفته پيداست كه ضرورتا بخشي
از اين مهارتها، مهارتهاي زبانشناختياند؛ چيزهايي مانند معناي لغت و آشنايي با ساختارهاي
گرامري. اما اين مهارتها به هيچوجه كافي نيستند. و كاربر زبان براي فهم متن به
مجموعهي كاملا متفاوتي از مهارتها نيز نيازمند است. اين مهارتها همه غير زبانشناختياند
و مانند ملاتي چسبناك آن مهارتهاي زبانشناختي را در يك كل واحد قرار ميدهند.
البته اين تنها كاركرد آنها نيست. كاركرد مهمتر و خلاقانهتر آنها اين است كه اصولا
راه را به كاربر زيان نشان ميدهند. به او نشان ميدهند كه آن مهارتهاي زبانشناختي
را چگونه غربال كند و به چه ترتيبي بياموزد. مثلا، همهي ما كساني را ديدهايم كه
مشغول حفظ كردن معناي لغت يا تمرين و تكرار ساختهاي گرامرياند. اين بدون شك كاري
كوركورانه و بيحاصل است. بخش مهمي از دانش، توانايي غربالگري است. فرق كنش
دانشمندانه با دستوپا زدن محصلانه اين است كه اولي مبتني بر غربالگري و تفكيك
لازم از غير لازم است. اما دومي نوميدانه تلاش ميكند هر چه را ميبيند به ضرب
دگنك به خاطر بسپرد. مثلا بدون شك كاربر پسيو زبان نيازي به آموختن بخش زيادي از
كتابهاي گرامر رايج ندارد. به همين ترتيب، بسياري از واژهها هستند كه ندانستن
معناي آنها هيچ مشكلي ايجاد نميكند زيرا بسامدشان در متنهايي كه سر راه كاربر
قرار ميگيرند بسيار اندك و حتي نزديك به صفر است. پس كاربر بايد غربالگري را به
عنوان يك اصل بپذيرد و اجرا كند. اما اين غربالگري چطور رخ ميدهد؟ و راهنمای
کاربرد برای غربال کردن ضروری از غیر ضروری چیست؟ پاسخ اين است كه آن مجموعه پيشفرضها
و مهارتهاي كلگرايانه و غير زبانشناختي نقش غربال را براي كاربر زبان ايفا ميكنند.
«
با آموزش نمیتوان مترجم ساخت، اما میتوان روند مترجم شدن را تا حدی آسان کرد...
خود فرد هم برای مترجم شدن باید چیزی از خودش داشته باشد. به اعتقاد من مترجم خوب
قاعدتا میخواسته نویسنده بشود. حالا به دلایلی نشده. پس مترجم هم باید آن جوهره
خلق را داشته باشد.... مترجم حرفی در درونش دارد که از زبان دیگری میگوید. این
جوهره را نمیتوان از طریق آموزش یا به هر صورت دیگری انتقال داد. این جوشش و
جوهره هم به یک عامل عجیب و غریبی وابسته است که در تجربه زندگی یک فرد وجود داشته...[!]»
(تاکیدها همه از من است)
این
جور حرف زدن فقط از کسی بر میآید که بارها تلاش کرده اما نتوانسته مترجم تربیت
کند. برای همین، ناخودآگاه به آسمان و ریسمان بافی افتاده. یعنی مدعی است هیچ روش
سیستماتیکی برای آموزش ترجمه نمیتوان یافت. و هر چه هست شانسی و اللهبختکی است.
یکی مترجم میشود یکی نمی شود. علتش هم صرفا یک جوهرهی عجیب و غریب است که اولی
دارد و دومی ندارد!
طبیعتا
ما معتقدیم که چنین نیست و به شرط بهرهگیری از یک فلسفهی آموزش درست میتوان بحث
آموزش ترجمه را سر و سامان داد.
بر
اين اساس، فلسفهي آموزش كلگرا پيشنهاد ميدهد كه نقطهي ثقل آموزش را جابهجا کرد
و از معناي لغت و آشنايي با ساختارهاي گرامري برداشت و روي متن – در مقام يك كل
منسجم و معنادار – گذاشت. در اين حالت، ديگر فرهنگ لغت و كتاب گرامر موضوع آزمون
نيستند بلكه صرفا ابزارهايياند كه دانشآموز بايد از آنها براي رسيدن به هدفش / و
حل مسالهاش كمك بگيرد. بايد به کاربر زبان متنهايي داد و از او خواست كه تلاش
كند با كمك ابزارهاي لازم يكيك آنها را تمام و كمال بفهمد. و به تدريج متنها را
دشوارتر كرد. در اين حالت، همانطور كه در يادداشت قبل گفتيم، كنش معطوف به
يادگيري نيست بلكه معطوف به تحقق هدف است. به بيان ديگر دانشآموز هدفي دارد كه
بايد محقق شود و آن فهم معناي متن – به عنوان يك كل – است. از او خواسته نميشود
كه فلان تعداد لغت را به خاطر بسپارد يا فلان ساختار گرامري را بياموزد زيرا آزمون
پايان ترم از همين مواد تدوين شدهاست. اينها كارهايي يكطرفه / روتين و مكانيكي/
غير انتقادي و كوركورانهاند و تكيهشان بر حفظ و بازتوليد طابقالنعل بالنعل
اطلاعات گذشته است. بلكه از او خواسته ميشود كه متن را به عنوان يك كل – يك مساله / يك هدف – ببيند و تمام تلاش خود را بكند تا مسالهي متن را حل كند و به هدف – كه
رمزگشايي متن است - دست يابد. البته اين كار – لاجرم - مستلزم سرو كله زدن با فرهنگ
لغت و كتاب گرامر نيز هست – همانطور كه گفتيم اينها حكم ابزار را دارند و بخشي
حياتي از آموزش اين است كه به كاربر زبان راه و رسم كار خلاقانه و هدفمند با اين
ابزارها را بياموزيم. اما او به مهارتهای دیگری نیز نیازمند است و آموزش کلگرا
این مهارتها را به او خواهد آموخت. مهارتهايي كه حكم ملات را دارند و كارشان اين
است كه مهارتهاي زبانشناختي را به هم بچسبانند. اينها مهارتهايي اند كه بدون
آنها كار مترجم بسيار لنگ خواهد زد حتي اگر تمام فرهنگ لغت را از باي بسم الله تا
تاي تمت بداند و ساختارهاي گرامري را از بر باشد.
[این
بحث را ادامه خواهیم داد]
-----------
در همین رابطه بخوانید:
و برای آشنایی با تعاریف کاربر پسیو و کاربر اکتیو زبان
نگاه کنید به
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر