در
يادداشت قبل به يك ويژگي خاص ماجراي آموزش در ايران پرداختم و پيشفرضهاي
نينديشيده، زواياي پنهان و پيامدهاي خطرناك آن را مورد بررسي قرار دادم و نشان
دادم كه رد اين مشخصه را ميتوان در ديگر بخشهاي فرهنگ نيز پيدا كرد. اما در اين
يادداشت هدفم اين است كه به سراغ كل فلسفهي آموزش بروم و از اين ادعا دفاع كنم كه
دليل اصلي ناكارآمدي فاجعهبار نظام آموزش اين است كه پايههاي آن بر يك فلسفهي
آموزش جزئينگر – و سر تا پا غلط - بنا شدهاست و تا زماني كه اين فلسفهي آموزش
از بيخوبن دگرگون نشود و جاي خود را به يك فلسفهي آموزش كلگرا ندهد، در بر همين
پاشنه خواهد چرخيد. به بيان ديگر، بدون يك فلسفهي آموزش كلگرا هرگز نميتوان
ايرادات فراوان نظام آموزش فعلي را برطرف نمود و – تا آنجا كه به بحث ما مربوط ميشود
– مترجم تربيت كرد. اميدوارم اين يادداشت روشن كند كه چرا دانشكدههاي زبان ما نميتوانند
مترجم تربيت كنند و چرا حتي اساتيد فن و مترجمان باسابقه نيز از اين كار عاجزند. و
شايد براي توجيه ناكارآمدي شيوههاي آموزشي خود است كه به كليشههاي بيمعنا و بيارزشي
متوسل ميشوند كه همهي ما بارها آنها را از زبانشان شنيدهايم. حرفهايي از قبيل
اينكه مترجم بايد بر زبان مبدا و مقصد مسلط باشد، يا ترجمه چيزي نيست كه بتوان آن
را آموزش داد. و يا مترجمي كار جوانانهيي نيست...!
در
اين يادداشت نيز همچون دو يادداشت قبلي تمركز عمدهام روي جان ديويي و انتقادهاي
او از نظام آموزشي در امريكاست. به طور مشخص چند فصل از كتاب مهم دموكراسي و آموزش
را در نظر دارم. اين فصلها عبارتند از فصل يازده: تجربه و تفكر. فصل دوازده: تفكر
در آموزش و فصل سيزده: ماهيت متد. البته تجارب شخصي خودم نيز همچنان سهم بسياري در
تدوين اين مجموعه يادداشت دارند. در واقع، مهمترين نكتهاي كه باعث شد من اصولا به
سراغ بحث آموزش بروم نارضايتي شديدم از فضاي مدرسه و دانشگاه در دوران تحصيل - و
تجارب بسيار متفاوت و ارزشمندم در مقام يك خودآموز علم - بود. آنچنان كه ديويي ميگويد:
"هيچكس تا حالا نتوانسته است توضيح دهد كه چرا كودكان در بيرون از محيط مدرسه
اين قدر كنجكاوند و سووال ميپرسند، ولي در مدرسه و دربارهي موضوع درسي كمترين
ميزان علاقه و كنجكاوي را نشان ميدهند."