۱۳۹۵ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جان دیویی و بازسازی پراگماتیسم

سامی پیلستروم


جان دیویی (1859-1952) را معمولا سومین پراگماتیست کلاسیک می‌دانند. اندیشه‌های او قلمرو گسترده‌اي دارند: از مسائل فلسفی سنتی در باب معرفت و پژوهش گرفته تا اخلاق، سیاست و آموزش. در میان پراگماتیست‌های قدیمی، دیویی بیشتر از همه به مسائل اجتماعی، سیاسی و آموزشی می­پرداخت. این را مقایسه کنید با چارلز سندرس پرس که ذهن علمي‌اي داشت و ویلیام جیمز که بیشتر به روانشناسی و دین متمایل بود.

دیویی مقاله‌اي دارد به نام “پراگماتیسم پرس” که در سال 1923 میلادی به رشته‌ي تحریر درآمده است. او در این مقاله به طور خلاصه جیمز و پرس را با هم مقایسه مي‌كند، و تفاوت‌هاي اساسي‌شان را می‌بررسد، مثلا این که ویلیام جیمز بر فرد تمرکز داشت و چارلز سندرس پرس بر جامعه تاکید می‌كرد. آنطور که دیویی به ما می‌گوید، پرس بیشتر از جیمز بر “متد فرايند (the method of procedure)“ تاکید می‌كرد. دیویی در مقاله‌اي دیگر (منتشره به سال 1922 میلادی) که جیمز و پرس را با هم مقایسه مي‌كند، مي‌گوید جیمز بیشتر “عالم علوم انسانی” بود و کمتر منطق‌دان، و او متد پراگماتیستی را هم بسط داد و هم محدود کرد. کار او در اعمال متد پراگماتیستی بر نظریه‌ي صدق باعث شد که این متد بسط یابد. اما تاکیدش بر پیامدهای خاص، و نه پیامدهای عمومی و کلی، متد پراگماتیستی را محدود کرد.  

مسائلی هست که در آن‌ها پرس و دیویی به یکدیگر نزدیک‌ترند تا به جیمز --- مشخصا، جهت‌گیری جامعه‌محور پراگماتیسمشان و علاقه‌شان به پیشبرد معرفت علمی. اما، در باب مساله‌ای بنیادی مانند رئالیسم، دیویی به جیمز نزدیک‌تر است تا به پرس. جیمز و دیویی نمی‌توانستند رئالیسم نسبتا قوی‌ای را بپذیرند که شاید اصیل‌ترین و پرمناقشه‌ترین عنصر در پراگماتیسم پرس بود. نیز آنها نمی‌توانستند تفسیر منحصرا مبتنی بر منطق و غیرروانشناسانه‌ی پرس را از پراگماتیسم بپذیرند. پرس بر آن بود که دیویی، مانند جیمز، گرایش ناخوشایندی دارد به «روانشناسی کردن» چیزهایی که او آنها را به عنوان اصولی منطقی و هنجاری برای استنتاج علمی ارائه کرده بود. او در ژوئن سال 1904 میلادی به دیویی نوشت: «جنابعالی قصد دارید علم هنجاری را --- که به زعم من مبرم‌ترین نیاز زمانه‌مان است --- با "تاریخ طبیعی" تفکر یا تجربه جایگزین کنید. ... من فکر نمی‌کنم که اصولا چیزی از جنس تاریخ طبیعی بتواند نیاز امروز ما را برطرف سازد. ما امروز نیاز داریم بررسی کنیم که عدم آشنایی مردم با نظریه‌ی استنتاج چقدر باعث اتلاف دردناک اندیشه، وقت و انرژی­ می‌شود.» پرس پراگماتیسم را قاعده‌ای در منطق می‌دانست و منطق نیز علمی هنجاری محسوب می‌شد، پس در نظر او، ایراد کار جیمز و دیویی در این بود که در اصلاحاتشان بر پراگماتیسم مباحث منطقی و روانشناسی-اجتماعی را به نحوی گمراه‌کننده با یکدیگر خلط کرده بودند. علی‌رغم این امر، می‌توان گفت که پراگماتیست‌های متاخر، يعني کسانی مانند دیویی و مید، نه تنها مضامین جیمزی، بلکه ایده‌های چارلز سندرس پرس را نیز، بسط داده‌اند؛ مشخصا بازتابي بودن عادت کنش ما و عقلانیت مبتنی بر عادت.

۱۳۹۵ فروردین ۲۰, جمعه

ده فرمان زبان آموزی


 مقدمه)

از گزارش‌های گوگل پیداست که بخشی از مخاطبان این سایت را علاقمندان به زبان‌آموزی تشکیل می‌دهند. خب این بسیار خوب است، زیرا زبان‌آموزی هميشه یکی از علایق عمده‌ی من بوده است و سال‌هاست که به طور خودآموز به این کار مشغول‌ام. البته همیشه هم تلاش کرده‌ام از طريق يادداشت‌هايم در اين وبلاگ تجربیاتم را در این زمینه به دیگران منتقل کنم. مشخصا فکر می‌کنم مفیدترین نوشته‌هایم در مورد یادگیری زبان اینهایند و طبیعی است که عقیده دارم خواندن آنها برای هر کسی که می‌خواهد زبانی تازه را یاد بگیرد مفید است:



چگونه زبان آلماني را به سرعت ياد نگيريم

 

کاربراکتیو و کاربر پسیو؛ تفکیکی سودمند در مهارت‌های لازم برای کار با زبان دوم

 

 تمرين ندانستن؛ روشي سوم براي يادگيري زبان خارجي

 


اما در این یادداشت می‌خواهم ده فرمان زبان‌آموزی را فهرست کنم. عقیده دارم رعایت این نکات فرایند زبان‌آموزی را در مسیر درستی قرار می‌دهد، هرچند الزاما آن را ساده‌تر نمی‌کند. زیرا يادگيري زباني تازه، بنا به طبیعت خود، راه پر سنگلاخی است...

بگذریم. این شما و این ده فرمان زبان‌آموزی:

۱۳۹۵ فروردین ۸, یکشنبه

تعمقاتي در باب رابطه‌ي صدق و توجيه؛ يا چطور توانستم راهي براي فريب شرلوك هولمز بيابم

 اول)

از سنين نوجواني به رما‌ن‌ها و فيلم‌هاي پليسي علاقه داشته‌ام؛ مشخصا شرلوك هولمز كارآگاه محبوب من بود. در اين داستان‌ها كارآگاه باهوش كه استدلال‌هاي پليس را توجيه‌كننده نمي‌يافت و بر آن بود كه مدعيات آنها با حقيقت امور فاصله دارد با تيزبيني جادويي و هوش شيطاني‌اش «آلارم‌ها» را مي‌ديد و نشانه‌ها را دنبال مي‌كرد تا سرانجام جنايتكار واقعي را مي‌يافت و متهم بي‌گناه را نجات مي‌داد. محرك او در اين پژوهش عدم رضايتش از نحوه­ی پيگيري امور از سوي پليس بود. شك او و پژوهشش ماهيتي نظرپردازانه و مصنوعي نداشت؛ مثلا اينطور نبود كه او صرفا براي ارضاي قريحه‌ي وارسي‌اش گزاره‌هايي را دوباره­كاوي كند كه نسبت به صدقشان اطمينان دارد، يا مساله‌اي را كه با رضايت و اطمينان حل كرده دوباره از بايگاني­اش بيرون بكشد تا ببينيد آيا مي­تواند نقصي در استدلال‌هاي خويش بيابد يا خير. نه! او صرفا مي‌خواست مساله­اش را حل كند. و شيوه­ي پليس در حل مساله راضي­اش نمي­كرد و ترديدهايش را فرو نمي­نشاند. البته ترديدهاي او واقعي و معقول بودند و  ريشه در ديدگاه هاي فرا-پليسي او داشتند: مستندات بايد كل منسجمي را تشكيل دهند؛ تناقض­ها نياز به بررسي جدي دارند؛ هيچ قرينه‌اي را نبايد ناديده گرفت. به بيان فلسفي­تر، كارآگاه خصوصي شك‌گراي دكارتي نبود، حتي چندان نسبتي هم عقل­گرايي انتقادي كارل پوپر نداشت. بلكه او لغزش­باوري بود كه به تبعيت از چارلز سندرس پرس عميقا باور داشت شك نسبت به يك گزاره يا باور نياز به دليلي واقعي دارد.

حالا سال‌ها از آن دوران گذشته است. و من همچنان خواننده‌ي پيگير داستان‌هاي پليسي‌ام.اما  پرسشي كه اين روزها فكر من را به خود مشغول داشته اين است كه چطور مي‌توان بعد از ارتكاب جنايت با خیال راحت --- و بدون ترس از پيگيري پليس يا فضولي‌هاي بی‌پایان كارآگاه‌هاي خصوصي --- در خانه نشست و روزگار گذارند...

۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

مروري بر متد پراگماتيستي

سامی پیلستروم


در قدم اول، متد پراگماتيستي -- و مشخصا تفاسير متفاوتي كه سي. اس پرس و ويليام جيمز از آن ارائه مي‌كنند -- بايد به طور دقيق بحث و بررسي شود. كار اصلي ما در اين يادداشت هم همين است؛ يعني تشريح انتقادي اهميت اين متد و تبيين برخي كاربردها و پيامدهاي متفاوت آن. ابتدا با برخي ملاحظات در خصوص تاريخچه‌ي متد پراگماتيستي آغاز مي‌كنيم...

ويليام جيمز در كتاب تنوع تجربه ديني، با اشاره به مقاله‌ي ”چگونه ايده‌هاي خود را وضوح بخشيم (۱۸۷۸)“، از ”اصل پرس، يا اصل پراگماتيسم،“ سخن مي‌گويد، و از اين اصل براي بحث در خصوص صفات متافيزيكي خدا استفاده مي‌كند. جيمز، پيش از آن، در مقاله‌اش به نام ”كاركرد شناخت“ -- منتشره به سال ۱۸۸۴ ميلادي -- نيز به همين مقاله‌ي پرس ارجاع داده بود. اين مقاله بعدها اولين فصل از كتاب معناي صدق را تشكيل داد. جيمز در سخنراني سال ۱۸۹۹ اش در دانشگاه كاليفورنيا در بركلي تحت عنوان ”مفاهيم فلسفي و نتايج عملي“ باري ديگر روايت پرس از پراگماتيسم را به كار مي‌گيرد. جيمز بعدها در كتاب پراگماتيسم اين طور گزارش مي‌دهد:

۱۳۹۴ بهمن ۱۰, شنبه

پراگماتيسم چيست؟



[توضيح مترجم: اين مطلب در واقع بخشي است از مقدمه‌اي كه سامي پيلستروم بر كتاب The Continuum Companion to Pragmatism نوشته است. امروز كه مشغول مرور اين مقدمه بودم ناگهان به فكر ترجمه‌اش افتادم، شايد تا حدي به دليل بحث مختصري كه با آقايان شيخ‌رضايي و عباسي در انجمن حكمت داشتيم؛ در اين باب كه حكم مشهور ويليام جيمز كه «حقيقي نام هر چيزي است كه سودمند افتد» باعث بي‌اعتباري پراگماتيسم در ايران شده است. سامي پيلستروم در اين مطلب كوتاه از اين ايده دفاع مي‌كند كه هيچ تز اساسي‌اي نيست كه همه‌ي پراگماتيست‌ها بر سرش اشتراك نظر داشته باشند. خواندنش را، طبيعتا، توصيه مي‌كنم. و اگر همتي باشد قصد دارم چيزكي كوتاه را هم در باب يكي از آموزه‌هاي كليدي پراگماتيسم كلاسيك، يعني قاعده‌ي پراگماتيستي (Pragmatic Maxim)، ترجمه كنم، زيرا اعتقاد دارم اين آموزه جايگاه مهمتري در اين جريان فلسفي دارد تا ديدگاه مشهور و بدنام ويليام جيمز در باب صدق.]


به نظر من مهم است به ياد داشته باشيم كه پراگماتيسم هيچ ذاتي ندارد، هيچ تز يا دكترين اساسي‌اي نيست كه همه‌ي پراگماتيست‌ها آن را قبول داشته باشند. بلكه، تنش‌هاي مهم، و حتي حياتي‌اي، در سنت پراگماتيستي وجود دارد.  پراگماتيست‌هاي متفاوت از ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت، و اغلب متعارضي، دفاع مي‌كنند. از لحاظ تاريخي، اين اغلب پرسشي مهم است كه آيا مي‌توان متفكري خاص را پراگماتيست دانست يا خير: البته كه پراگماتيست‌هاي تمام و كمالي وجود دارند (يعني پرس، جيمز، ديويي، ميد، آدامز . . . ). و فلاسفه‌اي نيز هستند كه تمايلات و گرايش‌هاي پراگماتيستي‌اي دارند كه كمابيش از پراگماتيست‌هاي گروه اول دور و نزديك‌اند (يعني كانت، ويتگنشتاين، كارناپ، كواين، سلارز، براندوم . . .). از بسياري جهات، تعيين اين امر كه آيا متفكري خاص را بايستي پراگماتيست محسوب كرد يا خير كاري دشوار است.

۱۳۹۴ دی ۸, سه‌شنبه

شبه‌علم چيست؟


[توضيح مترجم: بهانه‌ي ترجمه و انتشار اين مطلب بحثي است كه ديشب در خانه درگرفت؛ با يكي از دوستان و درباره‌ي اهميت يكي از شاخه‌هاي جديد طب آلترناتيو به نام بيورزونانس. خب، دوست من كه اتفاقا آدم كم‌مطالعه‌اي هم نبود به شدت از آن طرفداري مي‌كرد و من صرفا آن را شبه‌علم مي‌دانستم و رد مي‌كردم. طبيعتا بحث به جايي نرسيد. اما بهانه‌اي براي من فراهم كرد تا امروز اندكي به طور خاص در باب بيورزونانس و به طور عام در باب شبه‌علم تحقيق كنيم. جست‌وجوهايم مرا به اين متن كوچك اما خواندني در سايت ساينتيفيك امريكن انداخت. توصيه مي‌كنم بخوانيدش. ديگر اينكه تصميم دارم چيزهايي بيشتري نيز در باب شبه‌علم ترجمه كنم و اينجا به اشتراك بگذارم. پس اين مطلب كوچك را اولين مطلب از مجموعه مطالبي بدانيد كه قرار است در اين باب منتشر شوند.]

****
منكران تغييرات اقليم و گرم شدن زمين متهم‌اند كه انكارشان ريشه در شبه‌علم دارد؛ و نيز خلقت‌باوران طرفدار طراحي هوشمند، طالع‌بينان، علاقمندان به بررسي يوفوها، پاراسايكولوژيست‌ها، آنها كه سروكارشان با طب آلترناتيو است، و اغلب كساني كه راهشان را از جريان رايج علم جدا كرده‌اند. البته بايد اذعان كرد كه مساله‌ي حد و مرز ميان علم و شبه‌علم آكنده از اختلاف نظرها بر سر تعاريف است، زيرا دسته‌بندي‌ها بسيار گسترده‌اند و لبه‌هاشان محو و فازي مي‌شود، در نتيجه اصطلاح “شبه‌علم” براي حمله به هر ادعايي كه آدمي به هر دليلي دوستش ندارد مي‌تواند مورد استفاده قرار گيرد. ماسيمو پيليوچي كه فيلسوف علم است در كتاب سال ۲۰۱۰ اش به نام چرنديات با آب و تاب (Nonsense on Stilts) اذعان مي‌كند كه “هيچ آزمون قاطعي وجود ندارد” زيرا “مرزهايي كه علم، غير علم و شبه‌علم را از يكديگر جدا مي‌كنند از آنچه پوپر مي‌خواست به ما بباوراند محوتر و رسوخ پذيرند.

۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه

تفكر انتقادي - بخش پاياني به همراه فايل پي.دي.اف كل متن

تركيب كردن همه‌ي دانسته‌ها با هم

تا اينجا شما ياد گرفتيد كه چطور گزاره‌‌ها را به قضيه، نتيجه يا استدلال تقسيم كنيد. حالا ديگر مي‌دانيد كه چگونه با كمك قواعد منطقي از مقدمات شروع كنيد و به نتيجه برسيد. مي‌دانيد كه استدلال‌هاي فاقد مقدمه، و يا با صورت‌بندي نامناسب، هيچ ارزشي ندارند مگر اينكه بتوان صورت‌بندي تازه‌اي از آن‌ها ارائه كرد. و نيز مي‌دانيد كه قضايا و نتايج شما بايد مانند پازل جورچين با هم جفت‌وجور شوند يا مانند قطعات ماشيني كه خوب روغن‌كاري شده‌است بدون اصطكاك در كنار هم كار كنند. وقتي داده‌هاي تازه از راه مي‌رسند، آنها نيز يا بايد با جورچين شما سازگار شوند (احتمالا با كنار گذاشتن بخشي از داده‌هاي قديمي) يا بايد آنها را تماما به دور انداخت. تصميم‌گيري در اين خصوص كه كدام را دور بريزيم و كدام را نگه داريم به اهميت و ارزش هر داده بستگي دارد، نه اينكه كدام زودتر وارد ذهن شما شده‌است.  

اما شما اين فرآيند را چگونه در عمل به كار مي‌گيريد؟‌ طبيعتا اولين چيزي كه به ذهن مي‌رسد اين است كه با تعمق در داده‌هاي ذهنتان آغاز كنيد و عقايد فعلي‌تان را به طور انتقادي تحليل كنيد. اما من پيشنهاد ديگري براي شما دارم. پيشنهادم اين است كه ابتدا با تحليل اطلاعات خارجيي كه دانش اندكي درباره‌شان داريد اين فرايند را تمرين كنيد. و كاري به كار عقايدتان نداشته باشيد. زيرا هركس نسبت به عقايدش تعلق خاطر عاطفي دارد و اين باعث مي‌شود هنگام تحليل انتقادي آنها قوه‌ي استنتاجمان غبار بگيرد. بنابراين، پسنديده‌تر آن است كه با كار روي اطلاعاتي كه به آنها تعلق خاطر عاطفي نداريد مهارت خود را تقويت كنيد و ارتقا بخشيد. پس روزنامه‌اي برداريد، يا به وب‌سايتي برويد، و اتفاقا مقاله‌اي را بخوانيد. چك ليست زير را كامل كنيد:

·         استدلال‌ها را شناسايي كنيد، داده‌هاي ارائه شده و قضاياي مفروض را نيز شناسايي كنيد.
·         منبع قضايا چيست؟
·         آيا مي‌توانيد با كنترل منبع اصلي يا يك منبع جانشين صحت قضايا را تحقيق كنيد؟
·         آيا قضايا انسجام دروني دارند؟
·         آيا زمينه‌ي ارائه شده است؟ اگر نه، تحقيق كوتاهي انجام دهيد تا بتوانيد زمينه‌ي بحث را فراهم كنيد.
·         آيا بر اساس مقدماتي كه در مقاله ارائه شده، نتايج به دست آمده معقول و پذيرفتني‌اند؟


۱۳۹۴ آبان ۲۳, شنبه

وحشت پاريس - آيا اين واقعا آخرش است؟







 پاريس ديشب شاهد يكي از هولناك‌ترين شب هاي خود بود. در چند حمله‌ي جداگانه‌ي اسلام‌گرايان سني تندرو به چندين بخش مهم شهر تا حالا بيش از ۱۲۰ نفر كشته شده‌اند. اين فاجعه‌اي است كه ابعاد عجيب و پيچيده‌ي آن بايد به تدريج آشكار شود. هر چه هست، وحشت تمام غرب را در بر گرفته. اما اين حادثه، به نحوي غريب، من را به ياد مقدمه‌ي كتاب احياي شيعه، نوشته‌ي ولي رضا نصر، مي‌اندازد. اين كتاب شايد يكي از اولين كتاب‌هايي بود كه من اقدام به ترجمه‌اش كردم. ترجمه‌اي كه نيمه‌تمام ماند و ... . بگذريم. راستش چندان حوصله‌ي قصه‌پردازي ندارم. مي‌خواهم سريع بروم سر اصل مطلب. و اصل مطلب هم بخشي از مقدمه‌ي كتاب احياي شيعه است كه برايتان مي‌آورم.

«در ابتدای سال 2003 میلادی، درست زمانی که جنگ در عراق داشت آغاز مي‌شد، من به دیدار یکی از دوستان شیعه‌ي قدیمی خود در پاکستان رفته بودم. ما در مورد تغییراتی که کم‌کم تمام خاورمیانه را در بر می‌گرفت صحبت كرديم. این موضوع باعث شد که او گفت‌و‌گویی را که سال‌ها پيش با یک مقام عالی‌رتبه‌ی ایالات متحده داشت به یاد بیاورد.
دوست من یک مقام رسمی دولت پاکستان در دهه‌ي 1980 میلادی بود و به عنوان رابط پنتاگون در مدیریت جنگ علیه روس‌ها در افغانستان فعالیت می‌کرد. او به یاد آورد که پس از آن روزها، در دورانی که ایران و حزب‌الله جنگ ترور همه‌جانبه‌ای را علیه ایالات متحده به راه انداخته بودند، و در مقابل مجاهدین سني افغانی [که با روس‌ها می‌جنگیدند] دوستان خوبی براي غرب محسوب می‌شدند، شریک آمریکایی او، كه یک عضو باسابقه‌ی پنتاگون بود، غالبا با لحن نیشداری به او می‌گفت که شیعه‌ها هیولاهای تشنه‌به‌خون آدمخواری‌اند. دوست پاكستاني من هم جواب مي‌داد كه «امریکایی‌ها در این مورد اشتباه می‌کنند. صبر کن تا آخرش را ببینی». او البته می‌توانست اين گونه پاسخ دهد كه مساله‌ي اصلی سنی‌ها هستند. آنها گردن‌کلفت‌ها هستند و شیعه‌ها فقط توسری خورند. زمان گذشت و دوست پاكستاني من از خدمت دولت بازنشست شد.

سال‌ها گذشت تا اينكه در یک بعدازظهر خواب‌آلوده در پاییز سال 2001 میلادی، پس از حوادث یازده سپتامبر، صداي آژير كارواني چرت دوست پاكستاني من را پاره كرد. دوست قدیمی امریکایی او که دیگر در واشینگتن برای خودش کسی شده بود به پاکستان آمده بود تا جنگی دیگر را در افغانستان مدیریت کند. و بر سر راهش تصمیم گرفته بود که سری هم به او بزند. آن آمریکایی از دوست من پرسیده بود: گفت‌وگویمان را خیلی سال پیش در مورد تفاوت شیعه و سنی خاطرت هست؟ من می‌خواهم برایم توضیح دهی هنگامی که گفتی مساله‌ي اصلی سنی‌ها هستند منظورت چه بود...؟»

***

خب، راستش نمي دانم الان ولي رضا نصر كجاست و چه مي كند. و آيا مشخصا حوادث ديشب پاريس او را به ياد اين بخش از مقدمه‌ي كتاب احياي شيعه انداخته است يا خير. صرفا چيزي كه فكرم را به خود مشغول داشته اين است كه آيا اين واقعا آخرش است؟


۱۳۹۴ مهر ۱۰, جمعه

تفكر انتقادي - بخش نهم

9. وقتي قضايا خيلي اندك‌اند هيچ نتيجه‌اي نمي‌توان گرفت.

رفيق و همراه جمله‌ي «ممکن است که من بر خطا باشم» اين جمله است: «نمي‌دانم». زماني كه استدلال محكمي داريد كه قضاياي خدشه‌ناپذیری از آن حمايت مي‌كنند با اعتماد به نفس صحبت كنيد. در ديگر مواقع، ابايي نداشته باشيد از گفتن اين جمله كه «نمی‌دانم.»

چه زماني می‌گوییم که قضايا بسيار اندك‌اند؟ به بيان ديگر، ملاك كفايت يا ناكافي بودن قضاياي مقدماتي چيست؟ پاسخ اين است كه «بستگي دارد.» میزان اهميت نتيجه، احتمال به دست آوردن قضايايي ديگر قبل از اتخاذ هر نوع تصميم، و حتي حضور داده‌هاي يقيني‌تر مي‌تواند باعث شود كه شما حکم دادن را به تعويق بيندازيد.

من باب مثال، بد نيست به مثال احضاركننده‌ي روح برگرديم. او بعد از اينكه توانايي‌اش را براي ديدن ارواح و جنیان توضيح مي‌دهد از شما مي‌پرسد كه آيا شما به وجود ارواح اعتقاد داريد؟ فرض كنيم كه دانسته‌هاي شما درباره‌ي ارواح بسيار اندك‌اند و صرفا محدود مي‌شوند به چيزهايي كه در فيلم‌هاي سينمايي ديده‌ايد. پس قضايايي كه شما بايد با آنها كار كنيد اينهايند: چند تايي داستان، به اضافه‌ي ادعاي تحقيق‌ناپذير كسي مبنی بر اینکه مي‌تواند ارواح را ببيند. راستش را بخواهید هيچ كدامشان قضيه به حساب نمي‌آيند، پس مي‌توان گفت كه هيچ قضيه‌اي نداريد. اين جا قطعا همان جايي است كه مي‌توانيد بگوييد داده‌ها بسيار اندك‌اند.

۱۳۹۴ مرداد ۱۲, دوشنبه

وقتي از فهم متن حرف مي‌زنيم دقيقا از چه حرف مي‌زنيم؟ --- بخش اول

در سلسله يادداشت‌هايي كه به طور متناوب در اين وبلاگ منتشر كرده‌ام هدفم اين بوده كه نشان دهم ترجمه حاصل جمع مجموعه‌اي از مهارت‌هاست كه همه‌ي آنها بايد به خوبي فرا گرفته شوند تا ترجمه‌اي خوب حاصل آيد. البته برخي از اين مهارت‌ها زبانشناختي اند. طبيعي است كه اگر مترجمي ساخت‌هاي نحوي را در زبان مبدا نشناسد نمي‌تواند متني را از آن زبان ترجمه كند. اما بخشي از اين مهارت‌ها از جنسي ديگرند. مشكل هم همين‌جا ظهور مي‌كند. يعني وقتي پاي ترجمه وسط مي‌آيد مهارت‌هاي زبانشناختي ناكافي‌اند. اما متاسفانه تا آنجا كه من ديده‌ام و شنيده‌ام در آموزش ترجمه صرفا بر مهارت‌هاي زباني تكيه مي‌شود. تو گويي آموختن آنها براي دست‌يابي به ترجمه‌اي خوب كافي است. (البته پرداختن به اين بحث كه چرا نظام آموزشي ما به اين سو رفته است مجالي ديگر مي‌طلبد. اما من بر آنم كه اين مساله نسبت تنگاتنگي با «سوء تفاهم تسلط» دارد. و اين چيزي است كه من مدام در مورد بر خطا بودن آن هشدار داده‌ام. بنا دارم كه به همين زودي‌ها در يادداشتي بار ديگر به سوءتفاهم تسلط بپردازم و نيز پيشنهاد دهم كه به جاي استفاده از عبارت بي‌معناي «مترجم بايد بر زبان مبدا و مقصد مسلط باشد» بهتر است از چه عبارتي استفاده كنيم.)

بگذريم، همانطور كه گفتم من در يادداشت‌هاي متعدد به دنبال آن بوده‌ام تا نشان دهم كه ترجمه به مهارت‌هايي غير زبانشناختي نيز نياز دارد، و همين مهارت‌ها اند كه در نهايت كيفيت هر ترجمه‌اي را تعيين مي‌كنند. يكي از اين مهارت‌هاي بسيار حياتي به مساله‌ي فهم متن بر مي‌گردد.  

پرسش اين است كه كي مي‌توانيم بگوييم متني را خوب فهميده‌ايم. يا به زباني ديگر، چطور مي‌توانيم بفهميم فهممان از متن ناقص و نادرست است. چه معياري مي‌توان براي فهم متن --- يا به همان اندازه مهم، نفهميدن متن --- ارائه كرد.