[توضیح مترجم: این دومین گفتوگو از مجموعهی گفتوگو با فلاسفهی امریکایی است که در این وبلاگ منتشر میکنم. بخش اول و دوم آن را منتشر کردم و حالا هم بخش سوم و پایانی را منتشر میکنم. در انتها هم فایل پی.دی.اف آن را برای دانلود گذاشتهام. دانلود آن، طبیعتا، رایگان است. اما انتشار مجدد آن در فضای وب بدون ارجاع به این وبلاگ و ذکر نام مترجم اخلاقا جایز نیست. در خارج از فضای وب هم همین طور.]
****
به نظر شما در حال
حاضر چه تفاوتي ميان نظرگاه مورخ و دانشمند وجود دارد؟
من فكر ميكنم كه قدمهاي
رو به جلو، تا حدي، با كمك استعاره صورت ميگيرند: چيزي كه در ابتدا [معنايي] استعاري
بود بعدها [معنايي] لفظي ميشود. شما وارد دورهاي مياني و واسط ميشويد. در اين
دوره ارتباط ميان دانشمندان به اين صورت است كه شخصي به زبان لفظي قديمي سخن ميگويد
و شخصي ديگر به زبان لفظي جديد. اما آنها
با كمك استعارهها تا حدي با هم تعامل برقرار ميكنند. اين دورهي سوء تفاهم است،
دورهاي كه تعامل غيرممكن نيست بلكه ناكامل است. اين دورهي تحقيق تجربي است.
شما مردم را ترغيب ميكنيد كه به آزمايشگاهتان بيايند و به كارتان نگاه كنند و در
مورد آن حرف بزنند. اين خود يكي از روشهايي است كه زبان آموخته ميشود.
به نظر شما پذيرش
مساله ترجمهناپذيري دستگاه واژگانيهاي علمي ميتواند بر تكامل علم در آينده
تاثيري عملي داشته باشد؟
بهتر است به جاي
ترجمه از اصطلاح زبانآموزي استفاده كنيم. بگذاريد مثالي بزنم. فرض كنيد در زباني باستاني،
به گروه خاصي از واژههاي مرتبط بر ميخوريد كه در متني دشوار - يعني متني كه معناي
آن كاملا روشن نيست - به شيوهاي مرتبط و نزديك با هم مورد استفاده قرار ميگيرند.
بعد از ميليونها بار سعي و خطا، شما سرانجام كشف ميكنيد كه اگر اين واژهها را
به معنايي «استفاده» كنيد كه تاكنون استفاده نكرده بوديد، آنگاه ميتوانيد بفهيد
كه جملات در متن چه معنايي دارند. با اين وجود، شما نميتوانيد آن معناها را در
زبان مدرن خود جاي دهيد. شما چارهاي نداريد جز آنكه آنها را به همان صورتي كه
كشف كردهايد به كار ببريد. و به ديگران آموزش بدهيد كه از اين كلمات به همان روش
استفاده كنند. به اين خاطر است كه من ميگويم فرآيند فهم شامل زبانآموزي ميشود و
نميتوان آن را به ترجمه تقليل داد، حتي پس از آن كه شما آن زبان ديگر را فرا
گرفته باشيد. شما همچنان نميتوانيد بين اين دو زبان رفت و آمد كنيد. شما نميتوانيد
واژهها را از زباني ديگر در زبان خود وارد كنيد و به نحوی از آنها استفاده كنيد
انگار كاملا با واژههاي زبان خودتان قابل معاوضهاند. اگر ميخواهيد به زبان
ارسطويي حرف بزنيد اشكالي ندارد، اما آنگاه ديگر نميتوانيد - در همان جمله يا
جملهي كناري - از همان واژهها در معناي نيوتوني آنها استفاده كنيد.
اگر شما جهانروايي زبان مشترك را نميپذيريد پس چگونه ميتوان متدولوژي [جهانروايي] براي زبانآموزي تدوين كرد؟
[بين زبان شما و زباني كه ميخواهيد بياموزيد] حوزههاي مشابه بسيار زيادي وجود دارد، شما ميتوانيد به دنبال آنها بگرديد. اما هيچ قاعده و قانوني وجود ندارد كه از قبل به شما بگويد اين حوزههاي مشابه كدامها بايد باشند. به طور معمول، حوزههايي كه بيشتر از همه ميتوانيد در موردشان اطمينان داشته باشيد آنهايياند كه شامل مشاهدات روزمره ميشوند. اما اين به آن معنا نيست كه شما حتی مطمئن باشید میتوانید در این حوزهها کلمات را در دو زبان با هم جابهجا کنید. اينجا صرفا جايي است كه شما ميتوانيد با خواندن يا گفتوشنيد كردن كشف كنيد كه كدام اصطلاحات و واژهها كار ميكنند و كدام كار نميكنند. بسيار غير محتمل است كه واژههايي كه براي بيان احساسات به كار ميروند، واژههايي كه در سطوح پيشرفتهي علم به كار مي روند و از اين قبيل واژهها كار كنند، يعني نميتوان با اين واژهها بين دو زبان رفت و برگشت كرد. و البته نميتوان آنها را به تعاريفي بر اساس دستگاه واژگاني سادهتر تقليل داد. مجبوريد وارد گفتوشنيد با متن شويد يا با كساني حشر و نشر كنيد كه به آن زبان سخن ميگويند، و با اين كار معناي اين واژهها را كشف كنيد.
به يك معنا، حرف شما
اين است كه اين جامعهي علمي است كه موفقيت يا شكست يك ترجمه - يا فرآيندهاي زبانآموزي - را مشروعيت ميبخشد.
با اين حال، با مركز قرار دادن اين تصور از جامعه، آيا ما به سنت پراگماتيستي در
امريكا برنگشتهايم ؟
يادگرفتن به معناي
اين نيست كه شما از زباني ديگر به زبان خودتان ترجمه كنيد، بلكه به معناي استفاده
از زبان تازه است. يادگرفتن به معناي اين است كه ياد بگيريد در زباني ديگر بومي شويد،
حتي اگر نميتوانيد آن را ترجمه كنيد.
اگر بهتر باشد كه به
جاي ترجمه به فرآيندهاي زبانآموزي بپردازيم، آن وقت چه بر سر مفهوم ترجمهناپذيري
ميآيد؟
اين به آن معنا نيست
كه نميتوان ترجمهاي تدارك ديد كه تقريبي باشد. اما وقتي كار تقريبي شد، ديگر
تعميمهايي كه ترجمه ميكنيد به كار اهداف علمي نميآيند. شما تنها زماني ميتوانيد
تعميمهاي دقيقي از آنها ارائه كنيد كه معناي دقيق آنها را در زباني كه به كار رفتهاند
بفهمید. اينجا دقيقا جايي است كه من احساس ميكنم با دنياي ادبيات مشابهت وجود
دارد، مخصوصا در شعر و درامنويسي، كه به آن جنبههايي از کلمات وابستهاند كه فراتر
از جنبهي ارجاعي آنهاست.
چنين به نظر من ميآيد
كه شما اين رهيافت زبانشناسانه را به كل كار علمي بسط ميدهيد. در اين صورت، شما چه
نوع قابلیت ارجاعی را برای زبان میپذیرید؟ اگر كل كيهان، در معناي فيزيكي و
تاريخي آن، تبديل به بخشي از يك نظام زبانشناختي فراگیر شود، آنگاه آنچنان كه
ساختارشكنها ميگويند، چه چيز «بيرون از متن» باقي ميماند؟
من یقینا به قابلیت
ارجاعي زبان اعتقاد دارم. هميشه چيزي در تطابق ارجاعي وجود دارد كه منشاء آن تجربه
است و به شما ميگويد آيا از آن براي ساختن جملات صحيح استفاده شده یا جملات
نادرست. من به يك معنا، معنايي عميق، به تئوري صدق مبتني بر تطابق باور دارم. از
طرف ديگر، من همچنين اعتقاد دارم كه اين نوع بياهميتي از تطابق است. در كتاب «ساختار
انقلابهاي علمي» من دربارهي تغيير واژهها و تغييرات پارادايم سخن
گفتم، و هرچند كه كاش آن را به نحو پختهتري شرح میدادم، همچنان در اساس به آن
اعتقاد دارم.
از اين منظر، شما
تكامل كارتان را چطور ترسیم میکنید؟
من آن را همچون تاکیدی
روزافزون بر زبان تعريف ميكنم، که روز به روز بیشتر نقشی را ایفا میکند که
تغییرات گشتالت در کتاب «ساختار انقلابهای علمی» ایفا میکرد. در
آن كتاب اول، چیزها بسياري دربارهي تغيير معنا گفته شد. در حال حاضر من بيشتر
دربارهي اصطلاحات ارجاعي سخن ميگويم، و براي هركدامشان یک نظام ردهبندی ارائه
ميكنم. و حتي تغييراتي را كه بايد بر اساس اصل مقايسهناپذيري با آنها مواجه شد هم
من روز به روز بیشتر بر اساس تغيير در نظام ردهبندی تفسير میکنم. این نظامات ردهبندیاند
که ميتوان با يكديگر مقايسهشان كرد و میتوان حقیقتا دربارهشان گفتوگو کرد.
منظورتان از نظام ردهبندی
چيست؟ نظامهای ردهبندی در چه سطحي مقايسهپذيراند؟
اين شيوهي پيچيده و
در هم تنيدهاي از طبقهبندي است، كه بخشي از آن فطري است و بخشي آموخته ميشود، و
جنبههاي مبتنی بر ردهبندی زبان را تشکیل میدهد.
آيا ميتوان نظام ردهبندی
را مترادف با پارادايم علمي دانست كه - اگر کتاب شما را مبنا قرار دهیم - به شیوهای
میپردازد که شما بر اساس آن سیستمهای مختلف معرفت علمی را در طول تاریخ تعریف میکنید؟
من مطمئن نيست كه از
واژهي پارادايم در چنين معناي وسيعي استفاده كرده باشم.
نظريهي پارادايمي
شما چگونه بر مسووليت اخلاقي علم تاثير ميگذارد؟
اگر قرار بود كتاب «ساختار
انقلابهاي علمي» را از نو بنويسم، مفهومي كه خيلي بيشتر بر آن تاكيد ميكردم
چارهيابي بود. دانشمندان آموزش ديدهاند تا چارهاي براي مسائل موجود بيابند، و
ايدئولوژي قابل توجهي در اين نهفتهاست. روز به روز مسائل بيشتری بر سر راه ما
قرار میگیرند، و به همين ترتيب، پاسخهاي دقيقتري براي مسائل پیشین كشف ميشوند.
پس هدفي در كار است. اين هدفي نيست كه صرفا در سطح متافيزيكي مطرح باشد. اين مسالهي
نزديك و نزديكتر شدن به ذات طبيعت نيست. بلكه مسالهي چالشهاي رايج و روزمرهاي
است كه دانشمندان هر نسل با آن مواجهاند. ماجرا همچنان هدفي دارد. اما اين هدفي
نيست كه در بيرون نهفته باشد بلكه دقيقا همين جاست.
منظورتان اين است كه
هدف علم دقيقا كنار زدن محدوديتهاست. آيا قبول نداريد كه این محدودیتها در ذات
كار علمي نيز نهفتهاند؟
بگذاريد به عنوان
مثال فرض كنيم كه هدف علم نزديك و نزديكتر شدن به ذات اشياء باشد. چگونه ميتوانيد
روي اين هدف محدوديتهایی بگذاريد؟ اين مساله همانقدر نگرانكننده است كه كسي
بگويد: «ببينيد، چيزهايي هستند كه اگر بشر نميدانست وضعش بهتر میبود.» اما
البته دانشمندان جواب ميدهند كه «حقيقت به كسي آسيب نميزند.» این موضوع در نظر
من کاملا مشابه مسائل مهم اجتماعی و اخلاقی است. نميخواهم بگويم كه آنها خارج از
حوزهي فلسفهي علم قرار ميگيرند، اما آنها مسائلي نيستند كه من بتوانم كمكي به
حل آنها بكنم. پوپر زماني گفت كه چيزي است كه غير قابل پيشبيني بود، كه هيچكس
نميتوانست آن را پيشبيني كند. و آن اختراع چرخ بود. شما نميتوانيد اكتشاف علمي
بعدي را پيشبيني كنيد.
برای دانلود فایل پی.دی.اف کل متن به اینجا بروید.
............
در همین ارتباط بخوانید:
-------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر