[ توضیج: این یادداشت میتوانست بخش دوم یادداشت قبلی باشد. بحث، ادامهی همان بحث است و دغدغه، ادامهی همان دغدغه. یعنی پاسخ به این پرسش که چرا ترجمههامان – علیرغم وفادار بودن - خواندنی نیستند و خواننده را رم میدهند و البته، تببین این پدیدهی غریب که خواندن متنی به زبان اصلی، سادهتر است از خواندن ترجمهی آن به زبان فارسی. در یادداشت پیش تمرکزم روی کار ترجمه بود و احیانا پیشفرضهای غلط و دستوپاگیری که باعث این معضل بزرگ و آن رخداد شگفت شدهاند. چیزهایی مانند درک نادرست از مفهوم وفاداری و البته مشکل افزایش ابهام در استفاده از معادلها؛ که البته به نظرم مسالهی بسیار مهمی است و جای کار فراوان دارد. اما در این یادداشت به مسایلی میپردازم که به نظرم ذاتا، و بدون توجه به کار ترجمه، ریشه در ساختار زبان فارسی دارند. همین! و البته خوشحال میشوم نظرات دوستان را بخوانم. چه در این بلاگاسپات پدرآمرزیده، چه در فیسبوک عزیز، یا گودر و گوگلپلاس... ]
1- فاصلهی زیاد میان زبان نوشتار با زبان گفتار.
خب، این درد آشنایی است و همهمان ازش باخبریم. راستش را بخواهید، به نظرم مادر همهی دردها همین درد است. در واقع، فاصلهی زیادی که در زبان فارسی بین زبان نوشتار و زبان گفتار وجود دارد باعث شده که مردم کوچه و بازار – که قاعدتا هنگام حرف زدن یا فهم حرفهای طرف مقابل با هیچ مشکلی مواجه نمیشوند – وقتی پای نوشتن به میان بیاید مثل خر در گل گیر کنند. تماشای دست و پا زدن آدمها در این مواقع یکی از سرگرمیهای همیشگی من است. آدمهای محترم به چنان والذاریاتی میافتند و چنان عرق میکنند و لکنت میگیرند که بیا و ببین. نتیجه هم معمولا متن آشفته و درهم و برهمی است که نه فعل دارد نه فاعل و معلوم نیست چه میخواهد بگوید. اما این فقط یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه این است که این آدمها – به همان علت که در نوشتن دچار مشکل میشوند - در فهم راحت و آسان متنهای مکتوب نیز مشکل دارند. زیرا این متنها به زبانی نوشته میشوند که فاصلهی بسیار زیادی با زبان مردم کوچه و بازار دارد. آنها با این زبان خو نگرفتهاند و راه استفاده از آن و فهم آن را بلد نیستند. و این ما – یعنی نویسندگان و مترجمان و ... – هستیم که داریم به آنها زور میگوییم و کاری را اَزَشان میخواهیم که برایش ساخته نشدهاند. بله، زبان گفتار چیزی است و زبان نوشتار چیزی متفاوت. کلمات همان کلماتاند، اما صورتبندیشان در جمله بسیار متفاوت است و از تکنیکهای بسیار متفاوتی برای بسط معنا در جمله استفاده میکنند. نتیجه اینکه خوانندهی فارسیزبان برای فهم متن، باید تلاش بسیار بیشتری به خرج بدهد تا مثلا خوانندهی انگلیسیزبانی که میخواهد همان متن را به زبان مادریاش بخواند. زیرا در زبان انگلیسی چنین فاصلهای بین زبان گفتار و زبان نوشتار نیست. نتیجه همان معضلی است که بارها بهاَش اشاره کردهایم: خوانندهی متن ترجمه شده در زبان مقصد، مجبور است انرژی بیشتری صرف فهم متن کند تا خوانندهای بومیی که میخواهد متن اصلی را در زبان مبدا بخواند.
در این مورد حرف زیاد زده شدهاست و من در اینجا قصد تکرار همهی آنها را ندارم. تنها به یکی دو موضوع اشاره میکنم و رد میشوم:
الف- همهی علاقمندان و متخصصان زبان فارسی در وجود این مشکل اتفاق نظر دارند. همه هم موافقند که باید زبان نوشتار را به زبان گفتار نزدیک کرد. اما مساله در این است که هیچکس از این مرحله پا را فراتر نمیگذارد و نمیگوید که راه حلش برای حل این معضل چیست. راه حلی که من به آن رسیدهام و کمابیش، هم در یادداشتهای این وبلاگ و هم در ترجمهها، اَزَش استفاده میکنم الگو گرفتن از تکنیکهای زبان گفتار است برای صورتبندی سادهتر و صریحتر معنا در جمله. مخصوصا استفاده از ترکیبهایی مانند ِ " بهاَش "، " بهاَت "، " بهشان "، " بهتان "، " اَزَش "، " اَزَت " و ... به طور خلاصه، استفاده از ضمیرهای متصل، درست به همان روشی که امروزه در زبان گفتار اَزَشان استفاده میشود. خب، این چیز تازهای نیست و همین الانش هم خیلیها، مخصوصا در دنیای مجازی، اَزَش استفاده میکنند. اما چیزی که شاید تازهتر باشد این ادعاست که این ساختها هیچگونه مشکلی ندارند و دقیقا بر اساس قواعد کلاسیک زبان فارسی ساخته شدهاند و استفاده اَزَشان در متون رسمی نیز هیچگونه ایرادی ندارد. یعنی میتوان هنگام ترجمهی متون غیر داستانی ِ غیر وبلاگی نیز ازشان استفاده کرد. و البته این کاری است که من همین الان هم دارم انجامش میدهم. نمونهاش ترجمهی مدخل فلسفهی علم که لینک دانلود متن کامل آن به صورت پی.دی.اف در همین وبلاگ وجود دارد.
ب- وقتی میبینم که فلان نویسنده یا شاعر، با افتخار ادعا میکند که نثرش را از، مثلا بیهقی یا سعدی و... – وام گرفتهاست تعجب میکنم. انگار ما عمدا تلاش میکنیم که از زبان فارسی امروز دورتر و دورتر شویم. انگار به فاصلهی زیادی که همین امروز میان زبان گفتار و نوشتار وجود دارد راضی نیستیم و میخواهیم این فاصله را از این که هست نیز بیشتر کنیم. انگار نمیدانیم که ادبیات فارسی معاصر، همین الانش هم موجود بسیار محتضری است و چیزی به مرگش نمانده و شدیدا نیاز به احیای قلبی دارد. و شاید نزدیک شدن به زبان گفتار بتواند آن را از مرگ حتمی نجات دهد.
البته میتوان از بخشهایی از ادبیات کلاسیک استفاده کرد. مخصوصا آنهایی که به نثر مرسل و به پیش از حملهی مغول و انحطاط زبان فارسی تعلق دارند. مخصوصا کیمیای سعادت غزالی یا سفرنامهی ناصر خسرو، و البته مکاتیب غزالی که مجموعهی نامههای اوست و اثری بسیار دلانگیز است. طبیعتا نمونههای دیگری نیز میتوان یافت. اما نکتهی مهم این است که مقصدمان را فراموش نکنیم. هدفمان در همهحال باید نزدیک شدن به خوانندهی امروزی باشد. اگر با این هدف به سراغ متون کلاسیک برویم میبینیم که آنها نکات ارزندهای برای آموختن به ما دارند. مثلا کوتاهنویسی جملهها، پرهیز از جملهی معترضه و مخصوصا نزدیک کردن فعل به ابتدای جمله. اینها چیزهایی بودند که من، خود، از مقالات شمس یاد گرفتم. حتی در مقالات شمس نمونههایی بسیاری وجود دارد که نشاندهندهی استفادهی جسورانه از ضمیرهای متصل است؛ همان چیزی که در مورد بالا بهاَش اشاره شد.
در هرصورت، باید تلاش کنیم نظر خوانندهی امروزی را جلب کنیم و وارد کنش ارتباطی گسترده با او شویم. و البته این چیزی است که با افتخار به دشوارنویسی و دشوارگویی به هیچوجه جمع نمیشود. در یک کلام، باید از برج عاجی که بهاَش خو کردهایم بیرون بیاییم و به میان کوچه و بازار بازگردیم.
ج- به نظرم رهیافت بالا – یعنی الگو قراردادن تکنیکهای زبان گفتار و استفادهی جسورانه از آنها در نوشتههای رسمی– نقشهی راه مناسبی است برای حل مشکل فاصلهی زبان نوشتار و زبان گفتار در زبان فارسی. و این البته تفاوت دارد با اتفاق دیگری که مدتی است در دنیای مجازی شیوع گستردهای پیدا کرده. منظورم همان تغییر شکل کلمات تنویندار است. این که مثلا، کلاً را کلن بنویسم و احتمالاً را احتمالن.
خلاصه بگویم. به نظرم این کار هیچ مشکلی را از زبان فارسی حل نخواهد کرد...
[ این بحث ادامه دارد... ]
میتوانم بپرسم با چه نامی در فیسبوک عزیز عضو هستید جناب ر. محمودی؟
پاسخحذفسلام بر شما دوست نادیده. این لینک پروفایل من در فیس بوک است:
پاسخحذفhttps://www.facebook.com/profile.php?id=1702207123
پایدار باشید
مقالات شمس زبان محاوره ی هفتصدوهشتاد سال پیش است این ها یادداشت هایی است از سخنرانی های شمس من کسی را دیدم که کتاب را در دست داشت و زور می زد و نمی توانست آن را بخواند ولی اگر کتاب مناقب العارفین احمد افلاکی را به او بدهید راحت تر می تواند بخواند
پاسخحذفاین فاصله بین زبان محاوره و یا زبان روزنامه با ادبیات مختص زبان فارسی نیست بلکه در زبان انگلیسی و فرانسه هم این فاصله وجود دارد مثلا کسی که آثار دیکنس ویا بالزاک را در زبان اصلی با زبان روزنامه تفاوت می گذارد زبان روزنامه نمی تواند حامل معنی هنری ادبیات باشد
مشکل در جای دیگری است
با سلام
پاسخحذفاین که میان زبان گفتار و نوشتار تفاوت است مسئله ای انکارناپذیر است ولی به نظرم در زبان فارسی نسبت به دو زبان انگلیسی و سوئدی که با آنها آشنایی دارم،اختلاف کمتری میان زبان گفتار و نوشتارش حاکم است.