امروز سیام اسفند است و چند ساعت قبل سال تحویل شد. بعد از سال تحویل کمی
خوابیدم. بعد رمان خواندم... رمانی از ایشی گورو . و داستان کوتاهی را از دکتروف
پرینت گرفتم برای خواندن. عنوان داستان Assimilation است. شاید امشب یک فیلم هم ببینم. شاید. شاید هم نه.
*
امسال سال انتخابات است. به نظرم دعواهای بسیاری را شاهد خواهیم بود. بدتر از
همیشه. و بدون ارتباط با ما. این دیگر ماجرای ما نیست. و ما کاری به کار آن
نداریم. عطایش و لقایش مال خودشان. احمدینژاد ماری بود که خودشان در آستین
پروردند و ما هرچه گفتیم گوش کسی بدهکار نبود. حالا هم خودشان باید دوباره آن را
در قوطی کنند. مطمئنم تا میتواند عربده میکشد و لگد میپراند و گاز میگیرد.
البته اصلاحطلبان هم هستند. آنها دوباره دست به دامان خاتمی شدهاند. خاتمی را
دوست دارم. اصلاحطلبان را هم. اما با این کارشان به هیچوجه موافق نیستم. به نظرم
بهتر است که اجازه بدهند حاکمیت بدون آنها و البته بدون احمدینژاد اشتباهات این
هشتساله را جبران کند. معلوم است که آنها خودشان هم فهمیدهاند حمایت از احمدینژاد
اشتباه بود. صد در صد این را فهمیدهاند. و یقین دارم که در دوران پسا- احمدینژادی
خیلیچیزها عوض خواهد شد. مطمئنم که سیستم میخواهد حماقتهای این هشتساله را
اصلاح کند. و این چیز خوبی است. مگر اصلاح معنی دیگری هم به جز این دارد. البته
بدون حضور اصلاحطلبان. زیرا آمدن آنها دعواها و کینههای کهنه را زنده میکند... کاش نیایند و چهار سال دیگر
هم دندان روی جگر بگذارند تا معلوم شود حکومت چقدر میخواهد خرابکاریهای
این هشت سال را اصلاح کند.
در هر صورت، وقت برای آمدن بسیار است.
*
سال گذشته هم سال ترجمه بود. البته نه به شدت یکی دو سال قبلتر از آن. بهتر.
بیشتر خواندم. همه چیز. و البته در انتخاب متن برای ترجمه دقت و وسواس بسیار
بیشتری به خرج دادم. بهتر. وقتی ترجمه میکنی و امید نداری ترجمههایت منتشر شوند
نگاهت به ترجمه تفاوت میکند. الان بیشتر به نشر اینترنتی فکر میکنم. حتی در این
مورد با برهان هم حرف زدهام. چند نفر دور هم جمع بشویم و دربارهی فلسفهی علم،
جامعهشناسی علم و پراگماتیسم و .... ترجمه کنیم و بنویسم. و منتشر کنیم. در قالب
یک فصلنامهی آنلاین. اگر کسی هم اینجا را میخواند و علاقمند بود و مهمتر از
علاقه، پای کار بود و حاضر بود وقت بگذارد خبر بدهد. دور هم جمع خواهیم شد و چیزکی
منتشر میکنیم. باقیات صالحات یا هر کوفت و زهرماری دیگر.
*
همچنان با پراگماتیسم مشغولم. و همچنان نیز با ریچارد رورتی. مشکل رورتی این
است که خیلی وقتها حرفهایش تکراری است. و حوصلهسربر. حرفها و ایدههای ثابتی
را میگوید و میگوید و میگوید. بریان ترنر در مقالهاش دربارهی رورتی به همین
مساله اشاره میکند که مدیوم مقاله مستعد تکرار مکررات است. مقالهی بریان ترنر
دربارهی رورتی را ترجمه کردهام. چیز درخشانی است و به موضوعی سرک میکشد که
تازگیها بسیار بهاش علاقمند شدهام. یعنی حقوق بشر. ویراستاریاش مانده.
البته رورتی همچنان جذاب است. کتاب «اخلاقیاتی برای امروز» را دارم از او
ترجمه میکنم. یک سخنرانی از رورتی دارد به همراه یک پیشگفتار و یک موخره.
سخنرانی را ترجمه کردهام. و پیشگفتار را هم. پیشنویس اول موخره هم نصفهونیمه
انجام شدهاست... امسال تمام میشود اما بعید میدانم بشود منتشرش کرد.
از رورتی، مقالات «کتاب فلسفه در مقام سیاستگذاری فرهنگی» را هم بسیار دوست
دارم. و مخصوصا مقالهی عدالت به مثابهی وفاداریی گستردهتر. امسال ترجمهاش
خواهم کرد.
*
دیروز با مجتبی بودیم. و قدم زدیم. میگفت خیلی عادتهای ما متعلق به دههی
هشتادند و باید کنارشان بگذاریم. دههی نود دههی بحران اقتصادی و بی پولی و فلاکت
است... ارمغان دولت کریمه. راست میگوید.
*
همچنان مسالهی اصلیام در زندگی شاد زیستن است. دوست دارم کارهای خیریه کنم.
دوست دارم به دوستان زبان انگلیسی درس بدهم. دوست دارم – به سبک صندوقهای وام
خانگی – دور هم بنشینیم و بگوییم چطور میتوان شاد زندگی کرد- بدون توجه به درآمد
و پول. و در همان جلسهها کتاب how of Happiness را بخوانیم.
*
بیثباتی اقتصادی ایرانیها را دیوانه کردهاست. همه بیست و چهار ساعته فقط و
فقط و فقط به پول فکر میکنند. در جایی از رمان 1984 نوشتهی جورج اورول، قهرمان
مرد به دوست دخترش میگوید هرچه فاسدتر باشی بیشتر تو را دوست دارم...
این حکایت من است در برخی روزها و ساعتها...