۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

سرچشمه های ابهام در زبان فارسی-1

[ توضیج: این یادداشت می‌توانست بخش دوم یادداشت قبلی باشد. بحث، ادامه‌ی همان بحث است و دغدغه، ادامه‌ی همان دغدغه. یعنی پاسخ به این پرسش که چرا ترجمه‌هامان – علی‌رغم وفادار بودن - خواندنی نیستند و خواننده را رم می‌دهند و البته، تببین این پدیده‌ی غریب که خواندن متنی به زبان اصلی، ساده‌تر است از خواندن ترجمه‌ی آن به زبان فارسی. در یادداشت پیش تمرکزم روی کار ترجمه بود و احیانا پیش‌فرض‌های غلط و دست‌وپاگیری که باعث این معضل بزرگ و آن رخداد شگفت شده‌اند. چیزهایی مانند درک نادرست از مفهوم وفاداری و البته مشکل افزایش ابهام در استفاده از معادل‌ها؛ که البته به نظرم مساله‌ی بسیار مهمی است و جای کار فراوان دارد. اما در این یادداشت به مسایلی می‌پردازم که به نظرم ذاتا، و بدون توجه به کار ترجمه، ریشه در ساختار زبان فارسی دارند. همین! و البته خوشحال می‌شوم نظرات دوستان را بخوانم. چه در این بلاگ‌اسپات پدرآمرزیده، چه در فیس‌بوک عزیز، یا گودر و گوگل‌پلاس... ]

1- فاصله‌ی زیاد میان زبان نوشتار با زبان گفتار.
خب، این درد آشنایی است و همه‌مان ازش باخبریم. راستش را بخواهید، به نظرم مادر همه‌ی دردها همین درد است. در واقع، فاصله‌ی زیادی که در زبان فارسی بین زبان نوشتار و زبان گفتار وجود دارد باعث شده که مردم کوچه و بازار – که قاعدتا هنگام حرف زدن یا فهم حرف‌های طرف مقابل با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوند – وقتی پای نوشتن به میان بیاید مثل خر در گل گیر کنند. تماشای دست و پا زدن آدم‌ها در این مواقع یکی از سرگرمی‌های همیشگی من است. آدم‌های محترم به چنان والذاریاتی می‌افتند و چنان عرق می‌کنند و لکنت می‌گیرند که بیا و ببین. نتیجه هم معمولا متن آشفته و درهم و برهمی است که نه فعل دارد نه فاعل و معلوم نیست چه می‌خواهد بگوید. اما این فقط یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه این است که این آدم‌ها – به همان علت که در نوشتن دچار مشکل می‌شوند - در فهم راحت و آسان متن‌های مکتوب نیز مشکل دارند. زیرا این متن‌ها به زبانی نوشته می‌شوند که فاصله‌ی بسیار زیادی با زبان مردم کوچه و بازار دارد. آن‌ها با این زبان خو نگرفته‌اند و راه استفاده از آن و فهم آن را بلد نیستند. و این ما – یعنی نویسندگان و مترجمان و ... – هستیم که داریم به آن‌ها زور می‌گوییم و کاری را اَزَشان می‌خواهیم که برایش ساخته نشده‌اند. بله، زبان گفتار چیزی است و زبان نوشتار چیزی متفاوت. کلمات همان کلمات‌اند، اما صورت‌بندی‌شان در جمله بسیار متفاوت است و از تکنیک‌های بسیار متفاوتی برای بسط معنا در جمله استفاده می‌کنند. نتیجه اینکه خواننده‌ی فارسی‌زبان برای فهم متن، باید تلاش بسیار بیشتری به خرج بدهد تا مثلا خواننده‌ی انگلیسی‌زبانی که می‌خواهد همان متن را به زبان مادری‌اش بخواند. زیرا در زبان انگلیسی چنین فاصله‌ای بین زبان گفتار و زبان نوشتار نیست. نتیجه همان معضلی است که بارها به‌اَش اشاره کرده‌ایم: خواننده‌ی متن ترجمه شده در زبان مقصد، مجبور است انرژی بیشتری صرف فهم متن کند تا خواننده‌ای بومیی که می‌خواهد متن اصلی را در زبان مبدا بخواند.

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

فرآیند ترجمه و معضل افزایش ابهام


[ توضیح:
 در یادداشت های گذشته به معضلات ناشی از تعاریف سنتی از کار ترجمه و وظیفه  ی مترجم پرداختم. در آن یادداشت ها تمام تلاشم این بود که نشان دهم تعاریف نامناسب از مفاهیمی مانند "ترجمه ی خوب" و "وفاداری به متن اصلی" به تولید ترجمه هایی انجامیده که ظاهرا به متن اصلی وفادارند اما خواندنی نیستند، زیرا خواننده ناچار است برای فهم پیام نهفته در متن، انرژیی فوق حد تصور مصرف کند و اغلب هم پس از تلاش زیاد و ناامیدی از فهم ظرایف متن، یا کلا از خیر خواندن بگذرد یا به همان فهم کج دار و مریز خود بسنده کند. نامی که برای این ترجمه ها پیشنهاد کردم ترجمه ی زورگویانه بود در مقابل ترجمه ی فروتنانه. ترجمه ی زورگویانه ترجمه ای است که به خواننده زور می گوید و از او چیزی را می خواهد که حتی مولف نیز از خواننده ی بومی زبان خود نخواسته است. بر همین اساس پیشنهاد کردم که به تعریف ترجمه ی خوب شرطی دیگر نیز، به جز وفاداری، اضافه شود: ترجمه ی خوب ترجمه ای است که به متن اصلی وفادار است و در عین حال باری بیش از اندازه بر دوش خواننده نمی گذارد و چیزی را از او نمی خواهد که حتی مولف نیز از خواننده ی بومی زبان خود نخواسته است. ترجمه ی خوب ترجمه ای است که خواننده هنگام مواجهه با آن همان انرژیی را صرف کند که خواننده ی بومی برای فهم متن در زبان مبدا صرف می کند، و نه بیشتر.
در این یادداشت به دوگانه ی وضوح / ابهام می پردازم که ارتباطی تنگاتنگ با تعریف فوق از ترجمه ی خوب دارند.]

1- زبان های مختلف از بسیاری جهات با یکدیگر تفاوت دارند. پس این طبیعی است که در فرآیند ترجمه از زبانی به زبان دیگر، بعضی چیزها قابل ترجمه نباشند. از این حادثه گریزی و گریزی نیست. همیشه مقداری پارازیت بر سر راه انتقال پیام وجود دارد. این پارازیت ها پیام را، کم و بیش، دیگرگون می کنند. همانطور که گفتم از این حادثه گریزی و گزیری نیست. اما مهم این است که نسبت به مساله ی ابهام هوشیار باشیم و با دست خود آن را تشدید نکنیم. تعریف سنتی از وفاداری – یعنی این پندار باطل که والاترین وظیفه و هنر مترجم این است که یک جمله در زبان مبدا را به یک جمله و فقط یک جمله در زبان مقصد ترجمه کند – به معنای میدان دادن به پارازیت های بیشتر و بیشتر در کار انتقال پیام است. دقت کنید که سخن از ترجمه ی بد و مترجم کارنابلد نیست. صحبت از مترجمی است که متن را فهمیده است اما بیهوده اصرار دارد که هر جمله را در زبان مبدا به یک جمله و فقط یک جمله در زبان مقصد تبدیل کند. این تصور باطل به تشدید خودخواسته ی ابهام می انجامد. در نتیجه، متنی که در زبان مبدا وضوح معنایی دارد و صورت بندی معنا در جمله هاش کاملا ساده و فهمیدنی است در هنگام ترجمه به متنی دشوارخوان و همراه با ابهامات معنایی فراوان تبدیل می شود. ناگفته پیداست که این، باری است بر دوش خواننده.

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

ترجمه ی مدخل فلسفه ی علم دایره المعارف علم و دین- بخش آخر/ به همراه فایل پی. دی. اف کل متن برای دانلود


فلسفه های علم فمینیستی
از دهه ی 1970 میلادی تاکنون، بسیاری از فلاسفه، مورخان و علم­ورزانِ فمینیست این پرسش را طرح کرده اند که چرا تعداد زنان شاغل در کار علم این قدر کم است و آیا تعصبات و سوگیری های جنسی، نژادی یا ملیِ مشخصی کار و محتوای علم را شکل داده اند یا خیر. مطالعات موردی دقیق شیوه های متعددی را آشکار کرده اند که چنین تعصبات و سوگیری هایی از طریقشان بر کار علم اثر می گذارند. یک نمونه از این مطالعات را می توان در کار ژانت کورانی[1] دید، یعنی جنسیت علم[2]. در عکس العمل به این یافته ها، بسیاری از فمینیست ها تلاش کرده اند معرفت شناسی یا فلسفه ی علم تازه ای را بنیاد نهند. با پیروی از ساندرا هاردینگ[3]، فلسفه های علم فمینیستی را به طور کلی می توان به سه سنت تقسیم کرد: فمینیست تجربه گرا[4]، فمینیست معتقد به تئوری نظرگاه[5]، و فمینیست پست مدرن[6]
هلن لانگینو [7]، که کارهاش عمدتا زیر مجموعه ی سنت تجربه گرایی فمینیستی قرار می گیرند، رویکردی را ارائه کرده که به تجربه گرایی متکی بر متن [8] معروف است. در نظر لانگینو، داده های تجربی باعث می شوند که دایره ی تئوری های قابل پذیرش کوچک و محدود شود، اما اینطور نیست که حکم قطعی به انتخاب یک تئوری خاص بدهند.. این شکاف میان تئوری و شواهد، با پیش فرض هایی زمینه ایی که ارزش - بار [9] هستند و به کانتکست ( متن ) مشخصی تعلق دارند پر می شود. این پیش فرض های متنی [10] یکی از همان سوگیری های یک جانبه ای اند که می توانند وارد حوزه ی علم شوند. انتقاد لانگینو به تصور سنتی از متد علمی این است که فردگرایانه است. او بر آن است که به جای آن، عینیت علم را با خصیصه ی اجتماعی آن می توان تضمین کرد ( مثلا، ارزیابی و مرور آثار، تکرار آزمایش ها، و باز بودن و پاسخ گو بودن نسبت به انتقادات ).  او ادعا می کند که تنوع در علم بسیار مهم است زیرا باعث می شود این پیش فرض های اغلب نادیدنی جلوی چشم بیایند و بتوان ازشان انتقاد کرد.