۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

دينداري در مقام تجربه‌ي شوق

 اول)

من در «يادداشت دين، فلسفه و چالش طبع آدمي»، با الهام گرفتن از ويليام جيمز، به مساله‌ي ناهمخواني احتمالي برخي روايت‌ها از دين با طبع برخي انسان‌ها پرداختم. براي اينكه مجبور نشويد به آن يادداشت رجوع كنيد خلاصه‌ي بند ۲ آن را اينجا باري ديگر مي‌آورم:

«ماكس وبر در مورد رابطه‌ي خودش با دينداري عبارتي دارد كه بسيار مشهور شده‌است. مي‌گويد من «طبع ديني ندارم.» اين عبارتي است كه پس از او بسيار مورد استفاده قرار گرفته‌است....پرسش اين است كه چنين ادعايي را تا چه اندازه مي‌توان جدي گرفت و محترم شمرد؟ به زبان ديگر، آيا اصولا كسي مي‌تواند در مواجهه با دين بگويد كه طبع من با دينداري نمي‌خواند؟ اصولا وقتي ماكس وبر مي‌گويد من طبع ديني ندارم منظورش از دين چيست؟ كدام ويژگي اساسي در دين مسيحيت با طبع كسي همچون ماكس وبر نمي‌خواند؟ و پرسش ديگر اين است: فرض كنيم بايد طبع آدمي را جدي گرفت، چطور مي‌توان روايتي ديگرگون از دين مسيحيت [يا اسلام] ارائه كرد تا تعارض كمتري با طبع آدمي داشته باشد؟»

در اين يادداشت مي‌خواهم كمي روي اين پرسش آخر تمركز كنم و پاسخي را براي اين پرسش پيشنهاد كنم. طبعا چيزهايي كه در زير مي‌آيند تلاش‌هايي ابتدايي و خام اند براي طرحي كه شايد ارزش عملي كردن داشته باشد. ديگر اينكه طبايع انساني متفاوت اند پس در كنار روايتي كه من از دين ارائه مي‌كنم و سازگاري بيشتري با طبع من دارد مي‌توان روايت‌هاي ديگري را نيز تصور كرد.


دوم)

كدام ويژگي در دين ممكن است با طبع برخي كسان ناسازگار باشد؟ البته مي‌توان جواب‌هايي متفاوت به اين پرسش داد، زيرا انسان‌ها طبايع متفاوتي دارند. اما شايد بتوان ادعا كرد كه «اقتدارگرايي» حاكم بر قرائت‌هاي موجود از اديان رسمي چيزي است كه ممكن است به مذاق بسياري كسان -- از جمله نگارنده -- خوش نيايد. البته آنها به وجود خدا و جهان غيب و روز رستاخيز باور دارند، اما رابطه‌ي مبتني بر اقتدار را نمي‌پسندند و طبعشان با آن سازگار نيست. دوست ندارند خداوند را پادشاهي صرفا آمر و ناهي تصور كنند كه تنها بندگي و خاكساري محض را مي‌پسندد، از كوچكترين نافرمانيي به خشم مي‌آيد و وعده‌هاي هولناك مي‌دهد. آنها به تبعيت از هانا آرنت فرماندهي و فرمانبرداري را دو روي يك سكه مي‌دانند و چون دوست ندارند به كسي فرمان دهند پس تمايلي به فرمانبرداري نيز ندارند. به قول روديارد كيپلينگ احوالاتشان مانند گربه هاست؛ دوست دارند به راه خود بروند. خدايي كه مي‌پسندند خدايي مقتدر نيست كه در مقابل كوچكترين سركشي‌ها غضبناك گردد و در انفجار خشمي سنگ خارا را به موم تبديل كند. در يك كلام، اين روايت از دين با طبع آنها سازگار نيست و مي‌رماندشان. البته آنها همچنان دوست دارند ديندار باقي بمانند. اما آنها مي‌خواهند دوست خداوند باشند و نه بنده‌ي او.

پرسش اينجاست كه چطور مي‌توان روايتي ديگرگون از دين ارائه كرد كه براي اين دسته از افراد هم جذاب باشد. اين ما را به بند سوم مي‌رساند. در اين بند من به اين مي‌پردازم كه متفكران مسيحي پست‌مدرن چگونه تلاش كرده‌اند تا چالش ميان طبع آدمي و روايت مقتدرانه از دين و خداوند را حل كنند.





سوم)

ريچارد رورتي در جايي از كتاب «اخلاقي براي امروز » مي گويد:

چنين به نظر من مي‌آيد كه متفكران مسيحي مجدانه تلاش مي‌كنند تا ميان دين [مبتني بر] قدرت در عهد عتيق و دين [مبتني بر عشق] در عهد جديد تمايزي برقرار كنند، و نشان دهند كه مسيحيت در تاريخ به تدريج قدرت را كنار گذاشته و عشق را برگزيده‌است. يا به تدريج قدرت، در مقام مهم‌ترين صفت خداوند، را با عشق، در مقام مهم‌ترين صفت خداوند، جايگزين كرده‌است. به نظر من، كتاب جياني واتيمو يعني  Credere di Credere [اعتقاد به اعتقاد داشتن] يكي از بهترين نمونه‌هاي اين تلاش براي بازانديشي در پيام مسيحيت است...

در كتاب آينده‌ي دين --- كه حاصل مشاركت ريچارد رورتي، جياني واتيمو و سانتياگو زابالاست --- نيز مي‌توان رگه‌هايي از اين تغيير مركز ثقل را --- از خدا در مقام سرچشمه‌ي قدرت، به خدا در مقام سرچشمه‌ي عشق --- مشاهده كرد. مولفان اين كتاب تلاش مي‌كنند تا روايتي از مسيحيت ارائه كنند كه بيشتر بر عشق به خدا مبتني باشد تا بر ترس از او. مشخصا ايده‌ي «تفكر ضعيف» جياني واتيمو تلاشي در همين راستاست. البته هيچ‌كدام از اين نويسندگان مساله را از زاويه‌ي طبع آدمي نگاه نكرده‌اند، و در نظرشان دين مبتني بر عشق بيشتر به كار جوامع مدرن و سكولار مي‌آيد تا دين مبتني بر قدرت... . دقيقا به همين خاطر است كه رورتي در مقاله‌ي «ضديت با كليسا و الحاد» به طور مكرر به اين بحث مي‌پردازد.

اين طرح‌واره‌اي بود از راه‌حلي كه  -- به نظر من -- برخي متفكران مسيحي براي حل تعارض دين و طبع آدمي پيشنهاد كرده‌اند. من در بند بعدي مي‌خواهم نشان دهم كه متفكران مسلمان نيز گاه‌گاه ايده‌هايي را در اين مسير پيشنهاد كرده‌اند. اما پيش از آنكه به بند بعد برويم ضروري است به قطعه‌اي از كتاب مقدس اشاره كنم كه رورتي و واتيمو براي تاكيد بر ديدگاه خود بسيار به آن استناد مي‌كنند. اين قطعه بند ۱۳ از رساله‌ي اول به كرنتيان است كه من بخشي از آن را اينجا مي‌آورم:


آنگاه كه به زبان آدميان و فرشتگان سخن مي‌گويم، اگر عاري از محبت باشم چيزي نيستم جز مفرغي كه به صدا در مي‌آيد، يا سنجي كه بانگ آن طنين‌انداز مي‌شود. آنگاه كه عطاي نبوت را دارم و از جمله‌ي اسرار و سراپاي علم آگهم، آنگاه كه كمال ايمان را دارم، ايماني كه كوهساران را جابجا مي‌سازد، اگر عاري از محبت باشم، هيچم. آنگاه كه تمامي اموال خويش را صدقه مي‌دهم، آنگاه كه پيكر خويش را به شعله‌هاي آتش مي‌سپارم، اگر عاري از محبت باشم، اينها مرا به كار نمي‌آيد. محبت بردبار است، محبت آماده‌ي خدمت است، رشك نمي‌ورزد. محبت فخر نمي‌فروشد، مغرور نمي‌شود.... (عهد جديد / ترجمه‌ي پيروز سيار / نشر ني / صفحات ۸۵۳ و ۸۵۴)


چهارم)

يك‌راست سراغ اصل موضوع مي‌روم. همه‌ي ما حكايت موسي و شبان را در مثنوي خوانده‌ايم. به نظر من، اين داستان روايت شگفتي است از تقابل ميان دو نوع دينداري كه هر كدام با طبع انسان‌هاي متفاوتي سازگار است. و هيچ‌كدام را نمي‌توان به نفع ديگري سركوب كرد. چه بسا، كساني كه خدا را سرچشمه‌ي قدرت مي‌خواهند در اكثريت باشند. خدا مي‌داند! چه بسا پسند حاكمان اين باشد كه ايده‌ي خدا به مثابه سرچشمه‌ي اقتدار را تبليغ كنند، زيرا به نفعشان است. خدا مي‌داند! اما شكي وجود ندارد كه كساني هستند كه طيعشان با فرمانبرداري صرف سازگار نيست اما همچنان دوست دارند ديندار باشند. گريزي نيست. يا بايد آنها را از دين رماند يا روايتي ديگرگون از دين ارائه كرد تا با طبع آنها سازگار باشد. و به نظر من، داستان موسي و شبان سرمشقي شگفت براي اين دسته از افراد است. يعني كساني كه خداوند را سرچشمه‌ي شوق مي‌‌خواهند و نه منبع اقتدار. كساني كه مي‌خواهند دوست خداوند باشند و نه برده‌ي او. راز و نياز آنها با خداوند از جنسي ديگر است...

ديد موسي يك شباني را به راه
كو همي گفت اين خدا و اي اله
تو كجايي تا شوم من چاكرت
چارقت دوزم كنم شانه سرت
جامه‌ات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستكت بوسم بمالم پايكت
وقت خواب آيد بروبم جايكت
اي فداي تو همه بزهاي من
اي به يادت هي‌هي و هي‌هاي من


آخر)

عبارت «حكايت موسي و شبان» را گوگل كنيد. به احتمال بسيار در صفحه ي اول جست‌وجوي گوگل با خبري مواجه مي‌شويد كه روحانيي مشهور داستان موسي و شبان را «صد در صد» ضد قرآن دانسته‌است...


------------
در همين ارتباط بخوانيد:





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر