۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

قتل مکن و با همسایه‌ی مجرمت مهربان باش

این روزها در فضای مجازی همه‌جا صحبت از اعدام دو نفر به جرم زورگیری است. سن کم محکومان، عدم تناسب میان جنایت و مکافات و عکس‌های منتشر شده از صحنه‌ی اعدام باعث داغ شدن بازار مشاجرات شده‌است. طبیعتا برخی موافق مجازات اعمال‌شده‌اند و برخی مخالف. مخالفان آن را ناعادلانه و بسیار نامتناسب با بزه انجام‌شده می‌دانند و موافقان می‌گویند که حقشان بوده‌است. مخالفان مدعی‌اند که تحقیقات ثابت کرده‌است اینگونه روش‌ها برای کاهش جرم و جنایت موثر نیست و پیامدهای سوء بسیاری دارد. موافقان در مقابل پاسخ می‌دهند که اگر نزدیکان شما قربانی چنین جنایت‌هایی می‌شدند آن‌وقت درک می‌کردید که – مثلا – قربانی زورگیری شدن چقدر می تواند خطرناک باشد.

طبیعتا قصدم این نیست که به تفصیل وارد این ماجرا شوم. همان‌طور که گفتم موافق و مخالف در این باره بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند، و گفتنی‌ها گفته شده. از طرف دیگر، پرداختن به کل ماجرای مجازات اعدام و زوایای مختلف آن و مثلا تصریح بر این نکته که حکومت به هیچ‌وجه حق ندارد در سیاست‌گذاری‌های اجتماعی خود از کنش عقلانی معطوف به هدف – بر اساس اصطلاحات ماکس وبر – عدول کند و بر همین اساس، وظیفه‌ی اکید دارد که در مورد سودمندی شیوه‌هایش در کنترل انواع مختلف بزه‌کاری به شهروندان توضیح دهد و آنها را قانع کند و ... از حوصله‌ی این نوشتار خارج است. و فرصتی دیگر می‌خواهد.

اما هدفم از نوشتن این یادداشت مختصر این است که از زاویه‌ای متفاوت به این ماجرا نگاه کنم و روی نکته‌ای انگشت بگذارم که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد، یا حداقل من ندیده‌ام. و آن تقابل خطرناکی است که مجازات‌هایی از این دست میان دو گروه از شهروندان ایجاد می‌کند. تقابلی که نابودکننده‌ی همدردی (Sympathy) و قاتل همبستگی (Solidarity) است؛ مفاهیمی که هر حکومتی اگر می‌خواهد به معنای واقعی کلمه حکومت کند و موجبات سعادت شهروندانش را فراهم آورد ناگزیر است به آنها اهمیتی ویژه دهد. مفاهیمی که بدون آنها ترس و نفرت متقابل بر رابطه‌ی میان شهروندان جامعه حکمفرما خواهد شد و ما را – بدون تعارف – تا سطح جانورانی که صرفا به خود و اطرافیان اندک خود می‌اندیشند تنزل خواهد داد.

اما این دو گروه چه کسانی‌اند؟

گروه اول از کسانی تشکیل می‌شود که در دو ویژگی اساسی مشترک‌اند: اول، تا حالا هیچ‌کس از حلقه‌ی نزدیکانشان مرتکب جرم و جنایت نشده‌است. دوم، آنها دقیقا بر اساس ویژگی اول - و البته به اشتباه - می‌پندارند که در آینده نیز کسی از حلقه‌ی نزدیکانشان گرفتار این مهلکه نخواهد شد. خیالشان راحت است که این ننگ دامنشان را نخواهد آلود. دقیقا بر همین اساس آنها به احتمال زیاد طرفدار مجازات‌های سخت‌گیرانه‌اند. زیرا مجرمان را به هیچ‌وجه جزئی از خودشان نمی‌دانند. مجرمان جزئی از حلقه‌ی آنها نیستند. به جایی دیگر و نژادی دیگر تعلق دارند. شاید نژادی خطرناک. پس دلیلی ندارد که به آنها "رحم" کرد. گروه دوم گروه مجرمان‌ و خانواده‌شان و نزدیکانشان‌اند. آنها با اعمال جنایتکارانه‌شان آسایش گروه اول را سلب کرده‌اند. پس لابد حقشان است که به شدیدترین صورت ممکن مجازات شوند.

صحنه‌ای از فیلم "فیلمی کوتاه درباره‌ی قتل" ساخته‌ی کریشتوف کیشلوفسکی
بله! دوست دارم روی این نکته انگشت بگذارم که مجازات این دو جوان زورگیر، متاسفانه – و به احتمال قریب به یقین - تقابل خطرناک فوق را تشدید می‌کند. تقابلی که دردی به دردهای بی‌شمار این جامعه‌ی رنجور اضافه خواهد کرد. زیرا به جای اینکه این فرصت را در اختیار ما بگذارد که تمرین همدردی و همبستگی با "دیگران " – یعنی کسانی که جزوی از ما نیستند و در حلقه‌ی ما قرار نمی‌گیرند – کنیم، به ما پیام کین‌توزی و انتقام‌گیری خواهد داد.

دوست دارم بگویم که این فرصتی طلایی برای حکومت بود. تا پیامی خوب به هر دو گروه بدهد و این امکان را فراهم آورد که هر دو گروه تمرین همدردی و همبستگی کنند. می‌توانست به گروه اول نشان دهد که مجرمان از سیاره‌ای دیگر نیامده‌اند و از گونه‌ای دیگر نیستند که شایسته‌ی رحم و مروت نباشند. آنها صرفا همسایگان فرودست ما هستند که خطایی سنگین – اما بخشودنی - مرتکب شده‌اند. پس به هیچ وجه مرز سفت و سختی بین ما و آنها وجود ندارد. حکومت می‌توانست به گروه اول بیاموزد که بهتر است یاد بگیرند خود را گاهی اوقات جای مجرمان بگذارند و تصور کنند چه مزه‌ای می دهد اگر خود یا برادر یا یکی از اعضای خانواده‌شان از سر فقر و مسکنت و غفلت دچار خطا بشود و ... دیگران او را به مرگ محکوم کنند. می‌توانست بگوید که ما به اندازه‌ی کافی از نفرت و کین‌توزی بهره برده‌ایم، پس شاید حالا نوبت به همدلی و همدردی رسیده باشد.

البته این تمام کار نبود. باید به گروه دوم نیز چیزهایی می‌آموختیم. اول اینکه کاری که شما کرده‌اید سلامت قربانیان را عمیقا به خطر انداخته‌است، پس مهمترین کاری که باید کرد تلاش برای جبران خطای رخ داده‌است. و نیز کمک به یافتن پاسخی به این سووال که اصولا چرا چنین حوادثی رخ می‌دهند. و البته ما در این راه همراه شما خواهیم بود. زیرا ما شما را جزوی از خود می‌دانیم. بهروزی شما مایه‌ی خوشحالی ماست و بزه‌کاری‌تان باعث شرمندگی ما... و البته ما می‌دانیم که کاملا این احتمال وجود دارد که ما در همین مهلکه گرفتار آییم.

بله. نباید اجازه دهیم تقابل میان قربانی و خطاکار تا این اندازه رادیکال شود. زیرا ما همگی به یک حلقه تعلق داریم...

..........
در همین رابطه بخوانید:
بعدالتحریر1:
وقتی این یادداشت را در فیس‌بوک منتشر کردم، دوستی کامنت گذاشت که پس تکلیف همدردی با  قربانی چه می‌شود. پاسخ روشن است: همدردی با قربانی به معنای تلاش همه‌جانبه برای بهبود آسیب‌هایی است که در جریان ارتکاب جرم دیده، و مطلقا ربطی به اعدام متهم ندارد. یعنی نمی‌توان ادعا کرد که حکومت برای همدردی با قربانی، مجرم را - مثلا - اعدام می‌کند. زیرا نام این کار - رسما - انتقام‌گیری است! و فرض کنید در موقعیتی، قربانی بگوید تنها راه تسکین دردهای من این است که مجرم اعدام شود، طبیعتا حکومت باید به او بفهماند که حاضر نیست چنین کاری کند، زیرا مجازات اعدام پیامدهای اجتماعی عدیده‌ای دارد...


بعدالتحریر 2:
رسول نمازی در فیس‌بوک چیزی نوشته که به نظرم استدلالی قابل توجه است در دفاع از مجازات اعمال شده. من - با تاکید دوباره بر اینکه تمرکز این یادداشت در مرحله‌ی اول بر رد مجازات نیست و به رادیکال شدن تقابل میان قربانی و جانی می‌پردازد - بخشی از آن را اینجا می‌آورم.
"

ميان خشونتي كه از فقر و نياز بر مي‌خيزد و خشونتي كه منشاء آن شرارت انساني است تفاوت وجود دارد. بالا رفتن از ديوار مردم و جيب‌زني و دزدی ضبط ماشين و كيف‌قاپي و مانند اينها تفاوت فراواني دارند با دزدي مسلحانه، ضرب و شتم براي ايجاد ترس و آسيب رساندن به افراد نامسلح براي منقاد كردن آنها. دسته اول، دزدي از روي ناچاري و فقر است كه خود را در مخفي‌كاري و ترس دزد نشان مي‌دهد. دسته دوم نتيجه شرارت و برتري‌جویی و تمايل به سلطه بر بی‌گناهان است و مشخصه آن احساس قدرت و سبعیتی است که در آن مشاهده می‌شود. زورگيري از دسته دوم است و جرمي بسيار جدي. حتي بنظر من اختلاس‌هاي عظيم مالی هم تا این اندازه شرارت‌بار نیستند.
"

۳ نظر:

  1. همانطور که شما گفتید انگار همه فکر می کنند که نباید به قربانیان رحم کرد. آنان از این جامعه نیستند. چه بسا در اعدام قبلی همین اعدام شدگان از تماشاچیان بودند و چه بسا همین تماشاچیان در از معدومان مراسم بعدی باشند. فاصله مجرم و تماشاگر که در جامعه ای که بسیاری از اعمال جنبه مجرمیت دارند بسیار کم است. اصلا همه ما اکنون مجرم هستیم. ماهواره داریم که جرم است. از فیلتر شکن استفاده می کنیم که جرم است و....
    من هم در اینجا در این باره نوشتم.
    موفق باشید.
    http://www.e-salimi.blogfa.com/post-71.aspx

    پاسخحذف
  2. ما در عصر مغلطه های بزرگ زندگی میکنیم و مغلطه ی شما هم یکی از آن همه. دوست عزیز! ماجرا خیلی ساده س.
    زیگموند فروید گزاره ی احمقانه ی «همسایه ات را دوست داشته باش» را به چالش کشیده و گفته است:
    «اعتقاد دارم چنین گزاره‌ای ابسورد است! »
    او ادامه میدهد: مخالفین مجازات مرگ، دوروهایی هستند که دستانشان به خون آلوده است.
    (به تمدن و ملالتهایش مراجعه کنید)
    متاسفانه به نظرم ما در ایران بیشتر از این که با واقعیتها طرف باشیم با احساساتی گری رسانه ای طرفیم. به راحتی جامعه ی عقب مونده و جهان سومی خودمون رو با کشورهای مرفه غربی مقایسه میکنیم. به راحتی جنایتکاران عقب افتاده و به تمام معنا وحشی و غیرانسانی مون رو با اونها مقایسه میکنیم.
    این سانتیمانتالیسم رسانه ای کم کم داره تهوع آور میشه. میشه لطفا طبقه ی متفکر جامعه دست از این رفتارهای بچگانه بردارند؟
    من نه به قرآن استناد می‌کنم (چون به عنوان یه کتاب قرون وسطایی قابلیت استناد در عصر ما رو نداره) و نه به لزوم تجربه‌ی شخصی (این گفتمان مسخره و الینه کننده ی «اگه خودت مورد زورگیری قرار می‌گرفتی چه واکنشی داشتی» چون برای وجدان داشتن نیاز نیست حتما سر خودت بیاد)
    من به ساده ترین مسئله ی انسانی تو رو ارجاع میدم تا میزان عاقلانه یا احمقانه بودن سخنانت رو دریابی: (امیدوارم ناراحت نشی)
    تمام مسئله جمع می‌شه توی یک کلمه: «مسئولیت». آیا انسان باید مسئول اعمالی که می‌کند باشد؟ سارتر می‌گه یک فلج مادرزاد اگه قهرمان دو میدانی نشه خودش مقصره و فقط خودش مقصره. برعکس این قصه هم میتونه صادق باشه. (لطفا به بیگانه ی کامو یک بار دیگه رجوع کنید. قهرمان بیگانه، خودش رو مقصر نمیدونه ولی مسئولیت رو میپذیرره)
    بعد از جنگ دوم جهانی، کشورهای اروپایی سران نازی دخیل در کشتارهای جمعی رو اعدام کردند. در اون زمان هنوز قانون منع اعدام در این کشورهای اروپایی به وجود نیامده بود. اما بعدها که بن لادن نیز توسط سربازان امریکایی «اعدام» شد کشته شدنِ او توسط کشورهای صلح دوست اروپایی که مخالف اعدام هستند مورد تبریک گویی قرار گرفت. (میتونید با یه سرچ مختصر دریابید) یکی از این کشورهای مخالف حکم اعدام این طور پیام داد: «بدون بن لادن، جهان آرام تری خواهیم داشت.»
    تمام مسئله به همین سادگیه. کشورهای آرام اروپایی هم ناگهان شاهد ماجرایی مثل برویک دیوانه میشن که به تنهایی به یک جزیره ی تفریحی میره و تعداد زیادی از بچه های معصوم رو با خونسردی سلاخی میکنه و بعد در دادگاه میگه من این کار رو با احترام به اونها کردم. با منطق شما باید پرسید: «آیا در ایران چنین جنایتهایی رخ میده؟» نه چنین جنایت‌هایی رخ نمیده و البته اساسا مقایسه ی ایران با ساختار اون کشورها غلطه. نمیشه گفت جرم و جنایت در ایران صرفا به خاطر اعدام‌هاست و نه به خاطر این همه عوامل دیگه (فقر، بیکاری، عقب افتادگی فرهنگی و ...) قرار نیست مقایسه کنیم وگرنه بزرگترین دموکراسی دنیا یعنی امریکا خیلی ایالتهاش اعدام رو اجرا میکنه. ملاک صحت و سقم هر عملی نه کشورهای اروپایی هستند و نه ایالات متحده. ملاک همین «مسئولیت پذیریه.»
    (ادامه در کامنت بعدی)

    پاسخحذف
  3. (ادامه)
    سوال اول: آیا تهدید به مرگ، این که فردی زندگی خودش را اون قدر بی ارزش در یابد که هر لحظه ممکن است به میل کس دیگری کشته شود با مرگ چه اندازه فاصله دارد؟ آیا ا این که یک بمب میتوانسته منفجر شود ولی منفجر نشده معنایش این است که این بمب را باید رها کرد؟ یا در یک جای دور از دسترس بقیه نگه داری کرد یا باید آن را از بین برد؟ چون بالاخره روزی آن اتفاق خواهد افتاد؟ آیا کشتن یک نفر و دو نفر و چند نفر نیازی به حکم اعدام ندارد؟ شما از چند نفر به بعد رو مستحق مجازاتی می دونید که جانیان آشویتس مستحقش بودند؟ چند نفر به بعد رو؟ آیا میشه این جا حدی قائل شد؟
    دوم: آیا این جوان گریان (که پای چوبه ی دار گریان است و نه وقتی که جان شهروند دیگری مثل من و شما رو مورد تهدید قرار میداده) وقتی در حال «تهدید به مرگ» یک شهروند بیگناه بود اگه بهش گفته میشد پسرجان! تو اعدام خواهی شد. چه واکنشی نشان می‌داد؟ مثلا می‌گفت: «نه حق من نیست اعدام بشم! حق من این است که حداکثر زندان بشوم و چنین مجازاتی را میتوانم تحمل کنم پس خفه شو و بگذار کارم را بکنم.» یا می‌گفت: «خب اعدام بشوم که بشوم. به هر حال این کار را خواهم کرد.»
    به راحتی در خواهید یافت که در هر دو صورت، چاره ای جز اعدام نیست. در حالت اول، مجازاتهای دیگر بر روی او اثری ندارد (کار از مرحله ی تنبیه و اصلاح گذشته) و در مرحله ی دوم، فرد حتی از اعدام هم واهمه ای ندارد و به هر حال این کار را خواهد کرد. فکر میکنم ماجرا واقعا به همین سادگی باشد.
    متاسفانه برخی از روشنفکران آرمانگرا و احساساتی ما بیشتر مبهوت عکسها و اشکها هستند و اصلا براشون مهم نیست که در مقیاس بزرگ و در حیطه ی اخلاقی ما و وجدانی که به عنوان انسان داریم و باید «مسئول» اعمال خودمان باشیم چه چیزی میگذره. انسان وقتی دست از مسئولیتهاش برداره دیگه انسان نخواهد بود.

    پ.ن: راستی منتظرم بیست سال بعد برویک از زندان در بیاد (شاید کمتر از بیست سال، چون اون مدت بازداشت هم جزء زندانش محسوب میشه) باید بعضی از جوامع غیرواقع گرا تا چه اندازه در برابر خوی شریرانه ی آدمی مقاومت میکنند؟
    پ.ن 2: این روزها جنگو تارانتینو در دسترس سینمادوستان قرار گرفته. واقعا لازم است آن را ببینیم و به مفهوم ساده و اتفاقا خیلی انسانی انتقام دوباره فکر کنیم.
    --------
    بر میگیردم به این جوون که داره گریه می کنه و این قبیل عکسها احساسات پاک یک عده از آدمهای حتی متفکر رو هم تحریک کرده.
    سوال اول: آیا تهدید به مرگ، این که فردی زندگی خودش را اون قدر بی ارزش در یابد که هر لحظه ممکن است به میل کس دیگری کشته شود با مرگ چه اندازه فاصله دارد؟ آیا ا این که یک بمب میتوانسته منفجر شود ولی منفجر نشده معنایش این است که این بمب را باید رها کرد؟ یا در یک جای دور از دسترس بقیه نگه داری کرد یا باید آن را از بین برد؟ چون بالاخره روزی آن اتفاق خواهد افتاد؟ آیا کشتن یک نفر و دو نفر و چند نفر نیازی به حکم اعدام ندارد؟ شما از چند نفر به بعد رو مستحق مجازاتی می دونید که جانیان آشویتس مستحقش بودند؟ چند نفر به بعد رو؟ آیا میشه این جا حدی قائل شد؟
    دوم: آیا این جوان گریان (که پای چوبه ی دار گریان است و نه وقتی که جان شهروند دیگری مثل من و شما رو مورد تهدید قرار میداده) وقتی در حال «تهدید به مرگ» یک شهروند بیگناه بود اگه بهش گفته میشد پسرجان! تو اعدام خواهی شد. چه واکنشی نشان می‌داد؟ مثلا می‌گفت: «نه حق من نیست اعدام بشم! حق من این است که حداکثر زندان بشوم و چنین مجازاتی را میتوانم تحمل کنم پس خفه شو و بگذار کارم را بکنم.» یا می‌گفت: «خب اعدام بشوم که بشوم. به هر حال این کار را خواهم کرد.»
    به راحتی در خواهید یافت که در هر دو صورت، چاره ای جز اعدام نیست. در حالت اول، مجازاتهای دیگر بر روی او اثری ندارد (کار از مرحله ی تنبیه و اصلاح گذشته) و در مرحله ی دوم، فرد حتی از اعدام هم واهمه ای ندارد و به هر حال این کار را خواهد کرد. فکر میکنم ماجرا واقعا به همین سادگی باشد.
    متاسفانه برخی از روشنفکران آرمانگرا و احساساتی ما بیشتر مبهوت عکسها و اشکها هستند و اصلا براشون مهم نیست که در مقیاس بزرگ و در حیطه ی اخلاقی ما و وجدانی که به عنوان انسان داریم و باید «مسئول» اعمال خودمان باشیم چه چیزی میگذره. انسان وقتی دست از مسئولیتهاش برداره دیگه انسان نخواهد بود.

    پ.ن: راستی منتظرم بیست سال بعد برویک از زندان در بیاد (شاید کمتر از بیست سال، چون اون مدت بازداشت هم جزء زندانش محسوب میشه) باید بعضی از جوامع غیرواقع گرا تا چه اندازه در برابر خوی شریرانه ی آدمی مقاومت میکنند؟
    پ.ن 2: این روزها جنگو تارانتینو در دسترس سینمادوستان قرار گرفته. واقعا لازم است آن را ببینیم و به مفهوم ساده و اتفاقا خیلی انسانی انتقام دوباره فکر کنیم

    پاسخحذف