[توضيح:
رابرت تليس فيلسوف و نظريهپرداز سياسي اهل امريكاست. او استاد فلسفه و علوم سياسي
است و نيز به عنوان رئيس دپارتمان فلسفه در دانشگاه وندربيلت فعاليت ميكند. از
جمله آثار او ميتوان به در باب ديويي، پراگماتيسم؛ راهنمايي براي
سرگشتگان و دموكراسي و تضاد اخلاقي اشاره كرد. در اينجا گفتوگوي نايجل
واربرتون را با او دربارهي پراگماتيسم ميخوانيم؛ جنبشي فلسفي كه بنا به ادعاي
تليس از اوايل قرن بيستم ميلادي تاكنون بر فضاي فلسفه در امريكا غلبه داشته است.
او در اين گفتوگو پنج كتابي را معرفي ميكند كه خواندن آنها در آشنايي با
پراگماتيسم بسيار موثر خواهد بود.]
خب
به نظر ميرسد اگر بخواهيم با اصطلاحات پراگماتيك سخن بگوييم، من بايد رفتارم را
تغيير دهم و اين كتاب را بخرم. كتاب واقعا جالبي به نظر ميرسد. و تصويري كه شما
از آن رسم كرديد من را متقاعد كرد كه چنين كنشي در اين زمان كاملا ضروري است.
اما
ما دو كتاب ديگر هم داريم كه بايد دربارهشان بحث كنيم. بهتر است به سراغ كواين
برويم. تا حالا ما دربارهي سهگانهي پراگماتيسم در امريكا صحبت كردهايم؛ يعني
پرس، جيمز و ديويي. كواين فيلسوفي بزرگ در قرن بيستم ميلادي است. اما معمولا كسي
او را پراگماتيست محسوب نميكند. شما كتاب او – يعني «از نظرگاه منطقي» - را
انتخاب كردهايد. چرا شما در گفتوگويي در باب پراگماتيسم چنين كتابي را انتخاب
كرديد؟
كواين
اغلب خود را پراگماتيست نميخواند. اما به نظر من او پراگماتيست تمام و كمالي است،
و هرگونه تلاش در این خصوص که او را پراگماتیست - به معنایی عمیقا مشروط و تعدیلشده
- بخوانیم خطاست. روايت رايج و استانداردي دربارهي ظهور و تحول پراگماتيسم وجود
دارد. بر طبق اين روايت، ديويي در سال ۱۹۵۲ ميلادي ميميرد و پراگماتيسم اندكي پيش
از مرگ او به پايان خود ميرسد. پراگماتيسم فلسفهي امريكاست. پراگماتيسم رويكرد فلسفي
غالب در امريكا - و جاهاي ديگر - از ابتداي قرن بيستم ميلادي تا پايان جنگ جهاني
دوم است. و عمدتا چنين تصور ميشود كه اين ناشي از جان ديويي و تاثير آثار اوست. بعد،
به نحوي در انتهاي جنگ جهاني دوم، به دلايلي متعدد و جالب توجه، فلاسفه علاقهشان
را به ديويي از دست دادند و جذب نحلههايي شدند كه از انگلستان ميآمدند؛ از قبيل
تجربهگرايي منطقي. پراگماتيسم توسط تحليل زبانشناختي و فلسفهي زبان متعارف و
چيزهايي كه مرتبط بودند با راسل و مور و ويتگنشتاين به حاشيه رانده شد، يا كنار
زده شد، يا افول كرد. در اين مرحله پراگماتيسم غيرفعال باقي ماند تا دههي ۱۹۸۰
ميلادي، كه دوباره توسط ريچارد رورتي احيا شد. دقت كنيد كه كتابي از رورتي در ليست
من نيست، و اين ممكن است براي برخي كسان عجيب باشد.
به
نظر من اين تصوري نادرست نسبت به تاريخ ، تحول و
اقبال و ادبار پراگماتيسم است. به نظر من پراگماتيسم جنبشي فلسفي است كه از
ابتداي قرن بيستم ميلادي تاكنون بر فضاي فلسفه در امريكا غلبه داشته است. و كواين
مقام مهمي را در اين داستان داراست. اگر شما تصورتان را دربارهي پراگماتيسم تغيير
دهيد و بر آن باشيد كه پراگماتيسم، هميشه، مجموعهاي از مناقشات فلسفي ميان فلاسفهي
طبيعيباور، تجربهگرا و اومانيست در امريكا بر سر معنا و ارزش و حقيقت و دانش و
علم و تحقيق بوده است، اگر شما چنين بينديشيد كه پراگماتيسم هميشه نوعي جدال يا
مباحثه بوده است، آنگاه من فكر نميكنم اين داستان ديوييمحور دربارهي چگونگي
تحول پراگماتيسم بتواند همچنان معتبر باشد.
چيز
غيرعادي در مورد كواين اين است كه او فلسفه را تقريبا نوعي علم يا بخشي از علم ميدانست.
به نظر كواين، فلسفه مشغلهای مانند علم است؛ میخواهد با تدارک دیدن نوع خاصی از
تحقیق اقدام به کشف جهان کند.
بله،
اين پروژهاي پراگماتيستي يا عميقا ضدمتافيزيك است. صرف اين انديشه كه حوزهاي
مجزا به نام متافيزيك وجود دارد و وظيفهاش آن است كه، به نحوي، بنياني را براي
دانش تجربي فراهم آورد چيزي است كه كواين آن را به دور مي اندازد؛ دقيقا مانند جيمز،
پرس و ديويي. آنها همه در ضديت با متافيزيك شريكاند.
در
اين كتاب، مقالهاي وجود دارد كه دقيقا به همين مبحث ميپردازد. درست است؟
بله.
من اين كتاب را مشخصا به خاطر دو مقالهي بسيار مشهور كواين انتخاب كردم. عنوان
اولي اين است: “دو جزم تجربهگرايي”، و ديگري عنوانش اين است: “در باب
آنچه هست.” مقالهي دوم يعني “در باب آنچه هست” مقالهاي عميقا
ضدمتافيزيكي است. كواين در آن مانند كسي است كه نگران ايدهها و افكاري است كه چه
بسا خود خطري نداشته باشند اما ميتوانند نقش درگاهي را براي ورود به قلمرو متافيزيك
ايفا كنند؛ نگران طبع متافيزيكي است. او نگران آن نوع درگاه به تفكر متافيزيكي است
كه زماني بر سر راه ما قرار ميگيرد كه جملاتي را بررسي ميكنيم كه گاهي اوقات
آنها را ‘گزارههای وجودی سلبی’ ميخوانيم، مثلا، جملهي “پگاسوس وجود ندارد.” از
دوران پارمنيدس، و در كل تاريخ فلسفه، مردم فكر كردهاند جملاتي از قبيل “پگاسوس وجود
ندارد” بسيار بسيار غريباند، زيرا چنين مينمايد كه اين قبيل جملات در ابتدا شيئي
- در اينجا، پگاسوس- را بر ميدارند و آنگاه به آن شيئي ويژگي ناموجوديت را نسبت
ميدهند. اما چگونه چيزي كه اصولا وجود ندارد ميتواند ويژگيي داشته باشد؟ شما
چگونه ميتوانيد چيزي را كه وجود ندارد برگيريد؟ بسياري از فلاسفه براي پاسخ به
اين معضله به مباحث متافيزيكي متوسل شدهاند.
در
اينجا منظور شما از ‘متافيزيكي’ التزام به ماهيت چيزهايي است كه در جهان وجود دارند....
اين
ديدگاهي است كه ميگويد امكان وجود اشيايي در جهان وجود دارد كه تجربتا قابل تحقيق
و بررسي نباشند؛كه نتوان آنها را به محك تاييد علمي زد -- مانند پگاسوس. شما نميتوانيد
آزمايشي ترتيب دهيد كه وزن پگاسوس را معلوم كند. جملاتي كه وجود اشياء را انكار ميكنند
به شيوهاي جالب، شما را ملزم ميسازند كه بگوييد آنها در واقع وجود دارند، زيرا
در غير اين صورت شما چطور ميتوانيد دربارهشان حرف بزنيد؟ كواين ميگويد: “نه، نه،
نه، ما نبايد دچار خطا شويم و فكر كنيم احكامي كه وجود اشياء را انكار ميكنند ما
را ملتزم ميسازند كه وجود انواع آنها را بپذيريم.” كاري كه او ميكند، به نحوي،
بيرون كشيدن سوخت متافيزيكي از زبان ماست. به طريقي ميتوان گفت كه اين پروژهي
كواين است. او میخواهد اين امكان را در اختيار ما بگذارد كه به شيوهي علمي سخن
بگوييم؛ به شيوهاي كه مانع ورود تفکر متافيزيكي شود.
شما
اين شيوه را چطور دربارهي پگاسوس به كار ميبريد؟
كواين
چنین ميگويد، “نگاه كنيد، ما به این ایده تمایل پیدا کردهایم که جملاتي که
دربارهی پگاسوس سخن میگویند عجيباند زيرا دچار این پندار شدهایم که نام پگاسوس
بايد، ضرورتا، موجوديتی داشته باشد.” اما پگاسوس صرفا نشانهای اختصاری است براي
چيزي كه به شيوهاي خاص رفتار ميكند؛ براي چیزی که ميپگاسد. اين تبیین دقيقا در
راستاي اصل پراگماتیک است. یعنی همان قاعدهي پرس كه ميگفت راه فهم جملات اين است
كه دربارهي رفتار و فعاليت و كنش [ناشي از اين جملات] حرف بزنيم. بنا به نظر
كواين، “جملهي پگاسوس وجود ندارد،” شيوهاي اصطلاحی است براي بيان انديشهي زير:
هيچچيز به اين طريق رفتار نميكند، هيچچيز نميپگاسد. هيچچيز چنين اعمالي را
بروز نميدهد، هيچچيز چنين توصيفي را برآورده نميكند. خب، حالا كه شما گفتيد “جملهی
پگاسوس وجود ندارد.” صرفا شیوهای اختصاری یا اصطلاحی است برای بیان این حکم که “هیچچیز
نميپگاسد”، آنگاه دیگر جملهي “هيچچيز نميپگاسد” باعث نميشود فكر كنيد چيزي
را، ابتدائا، برگرفتهايد و سپس ويژگيي را به آن نسبت دادهايد. به نظر ميرسد
چنين جملهي راه را بر ورود عناصر متافيزيكي ميبندد؛ خلاف جملهي پيش. آنگاه
كواين ميگويد: “و به هرحال، ما منظورمان از وجود اين است، اين منظور ماست وقتي
ميگوييم چيزي وجود دارد. منظور ما اين است كه مي خواهيم بگوييم ما ميپذيريم كه
چيزي فلان توصيف را داراست.”
يعني
بر اساس كنش يا رفتار يا تغيير در جهان؟
يا
آنچنان كه كواين خود تاكيد ميورزد، بر اساس ايفاي نقشي در بهترين نظريات ما
دربارهي امور. كواين ميانديشد كه “بودن یعنی مقدار یک متغیر پابند بودن.”
اينجا
ديگر بحث كمي فني ميشود. درست است؟
بهتر
است من آن را به شيوهاي ديگر بيان كنم. كواين ميانديشد كه همهی چيزي كه ميتوان
دربارهي آنچه هست گفت، گفتوگو از این است که بهترين نظريات ما دربارهي جهان ميگويند
چه انواعي از چيزها وجود دارند. اگر بهترين نظريهي ما دربارهي جهان بگويد كه اتمها
وجود دارند این تمام چیزی است که میتوان از وجود داشتن اتمها منظور داشت. اگر
بهترین نظریهی ما دربارهی جهان بگوید که الکترونها وجود دارند، این همهی چیزی
است که میتوان از وجود داشتن الکترونها منظور داشت.
اين
دلالتی پراگماتيك دارد كه دربارهي تاثیرات اعتقاد به یک باور است. [باور به وجود
اتم] نظریهای دربارهی چیزی نیست که مستقل از ما انسانها وجود داشته باشد، انگار
که جایی بسیار دور و بسیار مستقل از ما اتمها واقعا و حقیقتا وجود داشته باشند. وقتي
ميگوييم “اتمها
وجود دارند،” منظورمان اين است كه اتمها نقشي را در نظريهپردازي ما در
بهترين نظريهي موجودمان ايفا ميكنند. پس [عقیدهمان دربارهی اتمها] میتواند
به طور مداوم قابل تجدیدنظر باشد،كه آشكارا سازگار است با پيشرفت علم.
همين
طور است. اين آموزهاي تمام و كمال پراگماتيستي است. این رهیافت انكار ميكند كه
حوزهي خاصي در فلسفه به نام متافيزيك وجود دارد كه مافوق علوم و ملکهی علوم است.
رویکرد كوايني ميگويد نظريهپردازي فلسفي ما بايد با كنشهاي انسانيمان آغاز
شود. علم يكي از كارهاي واقعا مهمي است كه بدان اشتغال داریم. بهترين ابزار ماست
براي اينكه بفهميم كهايم و در کجای این جهان ایستادهایم. و متافيزيك هرچه باشد --
البته او هیچ دلیلی نمی بینید که آنچه را ورای علم وجود دارد متافیزیک بخوانیم --
نمیتوانیم آن را جدا از علم بدانیم؛ چیزی که فراسوی علم باشد یا [مانند فرماندهي
در جنگ] مسیر حملهی علم را تعیین کند. در واقع، ماجرا برعکس است. این علم، اعمال
انساني و فعالیتهای تحقیقی انسانهاست که مبدا حرکت ماست و هر سخنی که ما دربارهی
موجودات و «آنچه که هست» بر زبان میآوریم همیشه دستور و خط سیر خود را از علم میگیرد.
دقیقا به این خاطر است که من می اندیشم کواین پراگماتیستی تمام و کمال است. اینها
حرفهاییاند که پرس میتوانست گفته باشد.
بهتر
است به سراغ آخرين كتابتان برويم كه من آن را هم نخواندهام. يعني «حقيقت، سياست و
اخلاق» نوشتهي شريل ميساك.
يكي
از خصیصههایی که ما در تحول پراگماتیسم
شاهد آنایم این است كه پراگماتيستها به طور مدام با اين چالش مواجه بودهاند كه،
از یک طرف، علم را جدي بگيرند و از طرف دیگر، پرسشهاي مبتني بر ارزش، پرسشهاي
اخلاقي و پرسشهاي سياسي و اجتماعي را نادیده نگیرند. ما ديديم كه موتور محرك
پراگماتيسم جيمز نياز به سازگاري بخشيدن ميان علم و ارزشها در معناي گستردهشان
بود. ما ديديم كه ديويي ميانديشيد ارزشها، در عمل، آغازگر همهچيزاند؛ دیدیم که
چگونه سعی میکنید آنها را سازگار نگه دارید: شما با امر اجتماعي، امر سياسي و
امر هنجاري شروع ميكنيد. كواين تنها يك مقاله دربارهي ارزشها دارد و آن هم
بسيار كوتاه است. آثار او همه دربارهي فلسفهي علماند، و دربارهی فلسفهي منطق،
معرفتشناسي و فلسفهي زبان. و اين قبيل موضوعات. ميساك شخصیتی بسيار جالب توجه در
داستان طولاني پراگماتيسم است. او كتاب حقيقت، سياست و اخلاق را در سال
۲۰۰۰ ميلادي منتشر كرد که بازگشتي است به پراگماتيسم پرسي به منظور ارائهی تبیینی
مناسب برای نظریهی دموکراتیک. خود پرس تقريبا هيچچيز دربارهي ارزشها ننوشت؛
مانند كواين. او حتی يك كلمهي فلسفي هم دربارهي سياست ننوشت. در نامههايي كه ما
از او داريم، و او در آنها دربارهي سياست حرف ميزند، او سخنان بسيار تاسفباری
دربارهي بردهداري، دربارهي زنان و دربارهي دموكراسي بر زبان ميراند. پس اين
بازگشت غريبي به پرس است، زیرا به دنبال آن است تا از پراگماتیسم پرس برای رسیدن
به اهداف متفاوتی استفاده کند؛ یعنی فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاست. لب لباب كتاب
اين است: ما پيش از اين دربارهي تلقي پرس از معنا و اصل پراگماتیک صحبت کردیم، و
نيز اين عقیده كه معرفتشناسي صرفا دربارهي رفتار است. اين هسته و اساس انديشهاي
است كه ميساك در كتاب خود آن را بسط ميدهد. با خواندن این کتاب روشن میشود که
پرس ايدههاي بسيار جالبي دربارهي صدق دارد كه ميساك به دنبال احیای آنهاست و میخواهد
آنها را وضوح بخشد. پرس ميانديشيد كه “صدق چيزي است كه جامعهي آرمانيي از
پژوهشگران سرانجام به آن باور خواهند یافت.” به بيان ديگر، او ميانديشید صدق نقطهي
پایان تحقیق در حالت آرمانی است، چيزي است كه اگر ما تحقیق را ادامه دهیم سرانجام
به آن معتقد خواهيم شد. اين همان چيزي است كه به آن تلقی “پايان پژوهش” از صدق ميگويند،
و پرس نیز، همچون جیمز، اين ايده را به شیوههای نادرست فراوانی ابراز میدارد. اين
ايدهي غريبي است، و شايد شما فكر كنيد كه رابطهی تبييني را برعکس میکند. شاید
شما بگویید، “نه، نه، يك لحظه صبر كنيد! اين صدق يك گزاره است كه همگرايي عقاید را
در طول دورهی تحقیق تبیین میکند. و چنین نیست که همگرایی عقاید در دورهی تحقیق،
صدق را تعیین کند. ” به نظر من ميساك توصيف بسيار بهتري از اين ايده ارائه ميكند.
او ميگويد: پرس بايد اين را اينطور ميگفت، اين واقعا منظور پرس است. پرس مانند
يك پراگماتيست تمام و كمال ميانديشید كه اگر شما ميخواهيد مفهومي فلسفي را
بفهميد، باید پیامدهایش را در کنشهای انسان استخراج کنید. پرس ميانديشید وقتي ما
صدق را به باور خاصي نسبت ميدهيم کاری که میکنیم اين است كه ميگوييم، “نایجل برو
و تحقيق كن - تو به حرف من خواهي رسيد.” يا “اگر ما به طور مستمر دلایل را بررسی
کنیم و به طور مستمر این عقیده را به چالش بکشیم، آن باور در مقابل چالشها ايستادگي
خواهد كرد.” اين تقريبا مشابه ديدگاه جان استوارت ميل است، كه وقتي صدق را به
باوري نسبت ميدهيم در واقع اقدام به نوعی پیشبینی میکنیم که آن باور خاص -- که
ما صدق را به آن نسبت دادهایم -- ميتواند در برابر موشکافی فلسفي سربلند بيرون
بيايد و به شبهات و انتقادات پاسخ دهد.
اين
تقريبا به این میماند که بگوییم نظریهای آزمون زمان را پشت سر بگذارد.
دقيقا
همين طور است. اما دقت كنيد كه این ایدهای تمام و کمال اجتماعی است. پرس -- مطابق
با شرح ميساك -- ميگويد، اگر من بگويم كه “فلان جمله صادق است،” بخشي از حرف من
اين است كه “نايجل! استدلالهايت را عرضه كن، انتقادات را پيش بكش، بگذار من
دلايلت را بدانم كه چرا باوري مخالف با باور من برگرفتهاي. بيا با هم در اين باره
تحقيق كنيم. ” وقتي من ميگويم گزارهي p صادق است، حرف من اين است
كه فرايند تحقيق مشترك، حقيقت و صدق گزارهي P را تایید میکند.
اينجا
به نظرم نزديك شديم به تبيين كارل پوپر از علم. ما حدسهاي جسورانهاي ميزنيم و
بعد سعي ميكنيم ابطالشان كنيم و آن حدسي كه در مقابل ابطال مقاومت كرد، يا در
پرتو ابطال اصلاح شد، بهترين نظريهي ما در حال حاضر است.
دقيقا
همين طور است كه شما ميگوييد. و دقت كنيد كه دقيقا مانند تبيين پوپر، تبیین پرس
از صدق نیز پروژهای اجتماعي است. و مانند آنچه در پوپر دیده میشود، در
پراگماتیسم نیز مفهوم صدق با تصوري تمام و كمال اجتماعي از تحقيق در هم تنیده است.
شريل
ميساك با اين ايده چه ميكند؟
اگر
بخواهيم آن را به طور خلاصه بيان كنيم، او میگوید که تحقيق درست -- یعنی همان پروژهی
اجتماعی که ذکرش رفت -- نيازمند نهادهاي دموكراتيك است. او ميانديشد كه تعهد ما
به صدق باورهامان ما را به پذیرش این امر ملزم میسازد که آن باورها بايد در مقابل
دقت و موشكافي منتقدان سربلند بيرون بيايند. تعهد به صدق باورهامان ما را ملزم ميكند
كه جامعهاي باز داشته باشيم. پس اين رویکردی است كه سعي ميكند از مفهوم
پراگماتيستي تحقيق -- از اين تلقي اجتماعي از معرفتشناسي -- نقبي به سياستگذاري
دموكراتيك بزند. شريل و من دربارهي بسياري از مباحث فلسفي اشتراك نظر داريم. ما جدالهای
فلسفي بسیاری را در كنار هم بوده و جنگيدهايم. و اين تلقی [دموکراتیک از صدق]
هستهي مركزي اشتراك نظر ما در مقام فيلسوف است. دموكراسي بسياري چيزهاست. يقينا
تعهدي اخلاقي است به آزادي و برابري انسانها. اما دموكراسي در عين حال عمیقا
پروژهای معرفتشناسانه است. تار و پود دموکراسی با کنشهای شناختی در هم تنیده است.
دموكراسي نوعي جامعه است -- صرفا رويهي برای تصميمگيري نيست، صرفا رايگيري و
انتخابات و تصميمات دادگاه عالي نيست. نوعي جامعه است كه كاملا با توصيف پوپر از
جامعهي باز جفتوجور میشود. دموكراسي دربارهي آزادي تحقيق و تجمع و آزادي بيان
و همهي آزادیهای دیگری است كه ما در دموكراسيهاي مبتني بر قانون اساسي معاصر ميبينيم.
اگر ما غم حقيقت را ميخوريم، بايد نگران حفظ شرايط سياسي و اجتماعيي باشيم كه تحت
آنها باورهامان ميتوانند به چالش كشيده شوند و مورد مداقه قرار گيرند، و اين
شرايط در نظامهاي دموكراتيك محقق ميشوند. پس شما ميتوانيد در کتاب شريل ميساك برهان
بسيار سرراستی ببينيد كه از معرفتشناسي شروع ميشود و به دموكراسي ميانجامد.
براي دانلود فايل پي.دي.اف كل گفت و گو به اينجا برويد.
--------------
در همين ارتباط بخوانيد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر