نوشتهي بريان ترنر
زندگينامه
و پيشزمينهي نظري
ريچارد رورتي
در سال ۱۹۳۱ ميلادي در نيويورك به دنيا آمد و استاد علوم انساني در دانشگاه
ويرجينيا بود. رورتي چهرهاي جنجالي در فلسفه (ي آكادميك) است، عمدتا به اين دليل
كه در آثارش از قبيل چرخش زباني بيان داشته كه كل سنت فلسفي غرب صرفا خود
را در مقام دفاع فرض كردهاست. فلسفه براي تاييد عقيدهاش در باب حقيقت واحد نياز
به پيشزمينههايي دارد؛ پيشزمينههايي كه ديگر نميتواند تبيين مناسبي برايشان ارائه
كند. پس شايد ما وارد «جهان مابعدفلسفي» شده باشيم. او در كتاب پيامدهاي
پراگماتيسم ادعا ميكند كه وظيفهي فلسفه اين نيست كه بنيانهاي ابدي براي
حقيقت فراهم سازد، بلكه بايد به دنبال آن باشد تا دوشادوش ادبيات و هنر در راه اعتلاي
نوع بشر بكوشد. معيار پيشرفت فلسفي اين نيست كه فلسفه «روز به روز دقيقتر شود،
بلكه اين است كه خيالپردازتر شود». اين توضيح دقيقا روشن ميكند كه چرا رورتي در
كتاب امكاني بودن راديكال، توصيفباوري و همبستگي نقدهايي «فلسفي» بر ناباكوف، اورول و پروست مينويسد، همانطور
كه در كتاب عينيت، نسبيانديشي و صدق، قطعاتي «حرفهاي و آكادميك» دربارهي
جان ديويي، دانلد ديويدسون و مايكل دامت نوشته بود. رورتي به دنبال آن بود تا در
دنيايي كه بيثبات، متغير و ناامن است حد و مرزهاي مناسبي براي دانش فلسفي رسم
كند، پس ميتوان گفت كه نقد فلسفي او اشتراكات زيادي با پستمدرنيسم دارد. زماني
جان فرانسوا ليوتار پستمدرنيسم را «بياعتقادي به روايتهاي كلان» تعريف ميكرد،
اما رورتي در يكي از تاثيرگذارترين مقالاتش (يعني توصيفباوري فردمحور و اميد
ليبرال) توصيفباور را كسي تعريف ميكند كه «ترديدهاي اساسي و مستمري دربارهي
دستگاه واژگان نهايي خود دارد». در جاي ديگر، او از عنوان متناقضنماي «ليبراليسم
بورژواي پستمدرن» در مقام توصيفي جامع از پروژهاش در فلسفهي معاصر دفاع كردهاست.
نظريهي اجتماعي و فلسفي رورتي را ميتوان به مثابه كاربرد -- و گفتوشنيدي
انتقادي با -- ميراث جان ديويي نگريست. فلسفهي مابعدفلسفي رورتي به دنبال آن است
تا پراگماتيسم جان ديويي را با اهداف ساختشكنانهي فلسفهي قارهاي سازگاري بخشد.
رورتي موضع پراگماتيستي خود را بسيار به «چندخدايي» نزديك ميداند؛ چندخدايي در
اين معنا كه شخص اعتقاد ندارد كه هدفي واحد براي علم وجود دارد و نيازهاي انسان را
بايستي صرفا بر اساس اين هدف واحد درجهبندي كرد. همانطور كه رورتي به دنبال آن
است تا در كتاب نيل به كشورمان نشان دهد، ميراث ديويي كماكان ميتواند بسيار به كار تلاشهاي
پيشروانه، در جهت تحقق روح آزاديبخش «آيين امريكا»، بيايد.
اعتبار رورتي در فلسفهي مدرن، در آغاز، بر پايههاي فلسفهي علم او بنا شد؛ يعني كتاب فلسفه و آينهي طبيعت. يك جنبه از استدلال او در كتاب فلسفه و آينهي طبيعت اين ادعاست كه فلاسفه بايد اين سودا را كنار بگذارند كه صدقهاي فلسفي ميتوانند آينهاي از (يا به سوي) طبيعت باشند. اگر اصولا چيزهايي به نام «صدقهاي فلسفي» وجود داشته باشد، آنها رونوشتها (آينههايي) از واقعيت عيني نيستند. رورتي بر آن است كه هر نوع مشاهدهي طبيعت گرانبار از نظريه است و نظريهي صدق مبتني بر تطابق قابل دفاع نيست، پس او حاضر به پذيرش اين امر نيست كه واقعگرايي رويكردي مستدل و موجه است. از بسياري جهات، انتقادات او به تئوريهاي صدق مبتني بر رونويسي همچنان مهمترين خدمت او محسوب ميشوند به آنچه ما جريان اصلي يا آكادميك فلسفه محسوب ميكنيم. فلسفهي علم او بسيار مورد مباحثه و مرور قرار گرفتهاست، و بسياري از آن مباحث از قلمرو اين مقاله خارجاند. هدف من در اين مدخل اين است كه بيشتر روي خدمات او به نظريهي اجتماعي و سياسي تمركز كنم تا به نقش او در فلسفه. اذعان ميكنم كه اين تلاش براي جداسازي فلسفهي علم او از نظريهي اجتماعياش تا حدي دلبخواه و بدون منطق است. آن پراگماتيسمي كه ديدگاه او در باب محدوديت فلسفه از آن ريشه ميگيرد همان پراگماتيسمي است كه ديدگاه او دربارهي نظريهي سياسي و سياست از آن مشتق ميشود. بنابراين، انتقادات او از نظريههاي صدق مبتني بر رونويسي در كتاب فلسفه و آينهي طبيعت اساس فلسفهي اجتماعي او را تشكيل ميدهند. در اين فلسفهي اجتماعي، حمله به نظريهي [صدق مبتني بر] تطابق يا نظريهي [صدق مبتني بر] رونويسي، ضرورتا، با روايت (تا حدي منحصر به فرد) او از ليبراليسم تركيب ميشود. اين تصور كه ارزشها و باورهاي اجتماعي بايد غير قطعي باقي بمانند (زيرا نميتوان براي آنها توجيهي نهايي يافت) برگرفته از انتقاد قبلي اوست به نظريهي صدق مبتني بر تطابق در قلمرو علوم طبيعي.
در كل،
انتقادات رورتي از فلسفهي علم رايج سازگاري زيادي با جامعهشناسي علم دارد. اول،
رورتي ادعا كردهاست كه فلسفهي سنتي نقش و اهميت تاريخ را در فهم مفاهيم فلسفي
ناديده گرفتهاست؛ عمدتا به اين دليل كه فلاسفه بسترمند بودن مفاهيم را رد كردهاند.
از دوران دكارت به اين سو، فلاسفه به دنبال آن بودهاند تا ايدههاشان را ابدي و
جهانروا بدانند و مسلم بگيرند كه اين ايدههاي جهانروا پرده از رخسار صدق (در
مفهوم كلي آن) بر ميدارند. در نظر رورتي، كار مناسبتري نيز براي فلاسفه وجود
دارد و آن اين است كه به خوانندگانشان كمك كنند تا عقايد كهنه را كنار بگذارند و
شيوههاي مناسبتري براي تفكر دربارهي جامعه و زندگيهاشان بيابند. با اين
توصيفات، فلسفه بيشتر از آنكه يك كلانروايت باشد دستپخت زمانها و مكانهاي مجزا
و منحصر به فرد است. رويكرد رورتي نسبت به مدعيات صدق بسيار مديون ديويي و
ويتگنشتاين است، كه در نظر آنها تحقيقپذيري مدعيات صدق وظيفهي زبان است و زبان،
خود، مجموعهاي از كنشهاي اجتماعي است. نتيجهي پراگماتيسم ديويي براي رورتي اين
است كه مهر ابطال بر اين سنت دكارتي ميزند كه ميتوان با كمك «ذهن خالص» حقيقت را
فراچنگ آورد، و نيز امر اجتماعي را وارد قلب مشاجرات دربارهي صدق و واقعيت ميكند.
در واقع، [پراگماتيسم ديويي] رورتي را بسيار به روششناسي مردمنگارانه نزديك ميكند،
زيرا كنشهاي اجتماعي مورد علاقهي رورتي اعمالِ [انتزاعي و بيزمان و مكان] بشريت
نيستند، بلكه فعاليتهايياند كه من و تو به آنها دست مييازيم تا به جهان روزمرهمان
معنا ببخشيم. يكي از دلايلي كه رورتي را به اين مجموعه مقاله دربارهي متفكران
اجتماعي معاصر اضافه كرديم اين بود كه ما اعتقاد داريم جامعهشناسان و انسانشناسان
بايد بيشتر در مورد فلسفهي او بحث كنند و آن را قدر بنهند.
به اين مقدمه
بايد نكتهي ديگري را افزود كه به خواندن آثار رورتي كمك ميكند. مساله مربوط به
دهههاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ميلادي است. رورتي در بخش اعظم اين سالها براي تشريح فلسفه و
نظريهي اجتماعي خود از مديوم جستار آكادميك يا مقالهي مروري استفاده كرد. به طور
كلي، رورتي متفكري است كه چندان با تشريح ايدههايش از طريق كتاب راحت نيست. فرم
مقاله اين خوبي را دارد كه سهلالوصول است و حجم اندكي دارد. اما اين شيوهي
ارتباط جنبه منفيي هم دارد؛ نوشتههاي رورتي تكرار مكرراتاند. برهان اصلي رورتي
نسبتا ساده و به همين دليل قدرتمند است. هيچ تاييد نهايي و نفوذناپذيري براي صدق
وجود ندارد، پس ما بايد نسبت به فلاسفه يا سياستمداراني كه ادعا ميكنند حقيقت
(صدق) را يافتهاند يا ميخواهند جامعه را آنچنان اداره كنند كه گويا سياستگذاري
اجتماعي را ميتوان بر حقيقتي كلان بنا نمود مشكوك باشيم. زندگي ناتمام و فيالذاته
آشفته و نظمناپذير است، پس ما بايد به سراغ آن دسته از شاعران و فيلسوفان برويم كه
ميتوانند راهحلهاي جزئي اما ممكن براي عمل ارائه كنند. پس شايد معلوم شود كه خواندن
ديكنز راهنماي بهتري براي كنشِ مبتني بر عواطف است تا خروار خروار خواندن كانت و
هگل. آنچه ما به آن نياز داريم تهذيب اخلاق و تشويق اخلاقي است و نه تشريح ظهور
روح در تاريخ. پس شايد فرم مقاله با ديدگاههاي فلسفي رورتي در خصوص ماهيت ناتمام
حقيقت و طبيعت اساسا چالشزا و غيريقيني جامعه و سياست بيشتر سازگار باشد تا نوشتن
كتابهاي حجيم. تكراري بودن كار او دليل ديگري نيز دارد و آن اين است كه خدمات
فلسفي او به نظريهي اجتماعي در سه مجموعه مقاله گرد آمدهاند؛ يعني امكاني
بودن راديكال، توصيفباوري و همبستگي (۱۹۹۸)، جستارهايي دربارهي هايدگر و
ديگران (1991)، و صدق و پيشرفت (1998). با توجه به محدوديتهاي ناگزير
اين مدخل دربارهي رورتي، من ميخواهم عمدتا بر خدمات او به شكلگيري نظريهي
اجتماعي و سياسي تمركز كنم، يعني مقالاتش دربارهي حقوق بشر، ليبراليسم و نقد او
بر جزمانديشي سياسي.
----------
در همين ارتباط بخوانيد:
How must investigating that this mental faculties tasks support experts build a far better personal pc? https://imgur.com/a/b28pVhw https://imgur.com/a/Ala8uiv https://imgur.com/a/Eg2AcBG https://imgur.com/a/bvotTHR https://imgur.com/a/DGhgouW https://imgur.com/a/VCOHvrq https://imgur.com/a/is02ZRr
پاسخحذف